گفتگو
محمدرضا صادقي
گفت و گو با مجيد پورولي کلشتري، داستان نويس
مجيد پورولي کلشتري از نويسندگاه فعال حوزه ادبيات داستاني دفاع مقدس است كه تا به حال بيش از 20 جلد كتاب در اين زمينه تاليف کرده است. متولد سال 1354 در تهران است. مدرک کارشناس ادبيات داستاني دارد و در حال حاضر از طرف معاونت فرهنگي دانشگاه تهران مشغول تدريس داستاننويسي به دانشجويان اين دانشگاه است. همچنين مسئول کلاسهاي داستاننويسي منطقه 6 آموزش و پرورش است. پورولي سابقه تدريس داستاننويسي در دانشگاه پيام نور بندرعباس و فرهنگسراي قرآن را هم در کارنامه خود دارد. اين نويسنده تاکنون جوايزي همچون برگزيده جايزه کتاب سال دفاع مقدس، جشنواره گام اول و نامزد جايزه ادبي يوسف را از آن خود کرده است. از جمله آثار پورولي به موارد زير ميتوان اشار كرد: «فصل خواب خرگوشها»، «آواز ابابيل»، «نهنگي بزرگ تر از اقيانوس هند»، «ما از دو کوهه آمديم، اينجا غريبيم»، «آوازهايي که باد برد»، «چلچلههاي کاغذي»، «مورچه ها مرده مي خورند»، «انسان مه آلود»، «من پسر باد هستم»، «شعر ماندگار»(زندگينامه داستاني مادر شهيدان افراسيابي) داستان بلند«سقيفه»، و «فرزندان قابيل» امسال هم در ششمين دوره انتخاب کتاب سال رضوي، رمان «اقيانوس مشرق» نوشته مجيد پورولي برگزيده نهايي در بخش تأليف شد.
ابتدا درباره مضمون رمان«اقيانوس مشرق» بگوييد. قصه اين رمان از کجا شروع مي شود و چه خط سيري اين قصه دارد که در نهايت به زندگي حضرت امام رضا(ع) مربوط مي شود؟
«اقيانوس مشرق» حاصل سه سال تلاش من است. البته محتوايش متعلق به شيخ صدوق است و من تنها در آن با کلمات بازيکردهام. البته نگاهي که من به رمان دارم و به آن رسيدهام اين است که نبايد رمان تفريحي و تفنني بنويسم. هرچند که ميشود رمان تفنني را هم فاخر نوشت، اما تفنني است و چيزي از آن به انسان نميرسد. من به نوشتن نگاه تکليفي دارم. اين را شايد به من داده باشند و شايد هم از اساتيدم ياد گرفتهباشم. در هر صورت، نوشتن براي من يک تکليف است؛ تکليفي که ميگويد به عنوان يک شيعه قلم به دست بايد اهل بيت (ع) و داشتههايشان را به مردم جامعه درست بشناسانم. قصه اين کتاب از اين قرار است که مردي به نام «عمران بن داوود» که در جستجوي آب حيات است در بياباني در مسير خراسان راه را گم مي کند. ابتداي داستان با شرح وضعيت عمران که از تشنگي و خستگي در حالتي بي رمق و وهم آلود در بيابان افتاده آغاز مي شود. عمران تشنه است و خسته و مجروح از راه طولاني. ناگهان مردي را مي بيند که زانو مي زند بالاي سرش. دستش را زير چانه عمران مي گيرد و صورت عمران را بالا مي آورد. عمران در بهت نگاهش ميکند. مرد ميگويد آيا تو عِمران پسر داوود؟ و بقيه ماجراها در ادامه مي آيد که شکل نهايي داستان را تشکيل مي دهد.
اين کتاب سال گذشته تاليف شد، در ابتدا درباره بازتاب اين اثر در مجامع مذهبي و ادبي بگوييد.
مهجوريت اين دست آثار روند جاري فرهنگ در کشور ماست. امروز اولويت به جاي اهلبيت (ع) به سوي دفاع مقدس و انقلاب اسلامي چرخيده است. اگر من رماني با موضوع دفاع مقدس بنويسم، نهادهاي زيادي حاضرند از انتشار آن حمايت کنند و در مورد انقلاب اسلامي هم همينطور است، اما وقتي در مورد اهل بيت (ع) اثري مينويسم، حتي يک نهاد تخصصي وجود ندارد که از انتشار آن حمايت کند. البته در قم و مشهد نهادهايي تاسيس شدهاند اما بايد قبول کنيم که با ادبيات چندان آشنا نيستند. در واقع بازتابي نداشته است و تابي نداشته است که بخواهد بازتاب داشته باشد. ولي از لحاظ ادبي افرادي همچون احمد شاکري، رضا اميرخاني و .... در ايام نوروز آن را براي مطالعه پيشنهاد کردند. طبيعي است هر اثري نقاط قوت و ضعفي داشته است ولي با اين حال اين بزرگان کتاب «اقيانوس مشرق» را پسنديدهاند. ولي مراسم رونمايي و نقد و بررسي نداشته است، امام رضا (ع) خودش مظلوم بوده است و آثاري که درباره ايشان هم تاليف شود، مورد توجه قرار نميگيرد.
درباره نگاه خودتان به اين موضوع و شيوه کارتان در اين اثر بگوييد.
جواني را که اهل خواندن حديث و روايت نيست و در عين حال داستان را دوست دارد، از چه راهي جز داستان ميشود با اين معارف آشنا کرد؟ من با توجه به اين نکته براي رمان نوشتن وجهي آموزشي قائلم. رمان ابزاري است براي آموزش برخي مفاهيم عالي؛ همچنانکه در خارج از ايران رماني مثل دنياي سوفي نوشته ميشود که کارش آموزش فلسفه به زبان ساده است. در «اقيانوس مشرق» هم نگاه من اين بوده، انگار سر کلاس درس هستيم و داستان قصد دارد در اين کلاس معارف و شخصيت زندگي و وجودي امام رضا (ع) را به ما معرفي کند و در عين حال همه عناصر خلق يک اثر داستاني فاخر را داشته باشد. اين رمان بيوگرافي امام رضا (ع) نيست، بلکه زندگينامهاي است که شأن و مقام و منصب و عصمت او را بار ديگر به مخاطبان خود يادآوري ميکند. به همين خاطر شايد بيجا نباشد که بگويم اين رمان داستاني درباره امامشناسي است.
چه شد که تصميم به تاليف چنين اثري گرفتيد؟ بنياد ادبيات داستاني اين اثر را سفارش داده است؟
نه، در واقع اين اثر سفارش بنده به بنياد ادبيات داستاني بوده است که آنها هم پذيرفتند و خوب هم از آن حمايت کردند. يک دغدغه خيلي بزرگي پشت اين کتاب بود، من به دنبال ادبيات تفريحي و تفنني نبودم و به دنبال کار تکليفي بودم و به دور از شعار و خواستم کار آموزشي بنويسم براي جواناني که امکان مطالعه عيون اخبار الرضا و ... را ندارند و خواستم بيش از 50 حديث را در قالبهاي گوناگون در داستان بگنجانم. هر کسي که اين کتاب آموزشي را مطالعه کند مقداري با شان و منزلت امام رضا (ع) خواهد دانست.
از ميان 14 معصوم اينکه شما به سراغ امام رضا (ع) رفتيد، دليل خاصي داشته است؟
انتخاب امام رضا (ع) دليل خاصي نداشته است. از سفر به مشهد چنين تصميمي گرفتم، در واقع ما براي شهدا و جانبازان تاکنون کارهايي داشتيم اما براي ائمه معصومين که از شهدا هستند کاري نکرديم.
اگر رماني هم در مورد امام رضا (ع) داشته باشيم درباره مقطعي از زندگي ايشان است. من تحقيقاتي کردم و ديدم رماني درباره شناخت مقام و منزلت و عصمت وي نداريم. راجع به زندگي امام رضا(ع) و زندگينامه ائمه آثار خوبي داريم اما همه آنها بحثهاي صرفا تاريخي هستند. البته من رمان مذهبي نوشته شده زياد دارم، اما از چاپ آنها منصرف شدم. ميپرسيد چرا؟ چون بايد آنها را جرح و تعديل کنم. رماني در مورد حضرت زهرا (س) دارم اما به من ميگويند در آن چيزي در مورد ضربهاي که به ايشان زدند و کوچه بنيهاشم و ... ننويس. ميگويم رمان من بر مبناي کتابهاي اهل سنت درباره جايگاه حضرت زهرا (س) صحبت ميکند، ميگويند: شايد انتشارش باعث اختلاف شود و ... خب من هم رمان را نوشتم و گذاشتم خانه و براي چاپ کردنش راضي نيستم خرابش کنم.
شما احاديث زيادي را شما به صورت منسجم در کتاب «اقيانوس مشرق» آورديد.
من به دو شکل ميتوانستم اين کتاب را بنويسم، يکي اينکه که بعد ادبيات داستاني، تئوري داستان و ... قوي باشد تا منتقدان بگويند پورولي عجب داستان خوبي نوشته است يا اينکه به شکلي بنويسم که درباره امام رضا(ع) حق مطلب ادا شود و جواني که اين اثر را ميخواند درباره امام رضا(ع) مطالب خوبي را کسب کند. البته من همه سعيم را کردم که کارم هم هنري باشد و هم از لحاظ اعتقادي کاري خوبي باشد.
کمتر پيش آمده است اثري که نام آن رمان است اينگونه از احاديث بهره ببرد.
مستقيم گويي در ادبيات داستاني غلط است و پيام بايد در ادبيات داستاني مستتر باشد اما در کار ديني برخي اوقات نميتوان اينگونه رفتار کرد. در ادبيات داستاني گاه ميتوان عيان رفتار کرد ولي خوب قسمتي از ادبيات داستاني و تئوري داستاني ضايع شده است. البته خودم اين اثر را حتي از بعد هنري دوست دارم.
چرا داستان را در فضاي معاصر روايت نکرديد؟
الان دارم درباره حضرت فاطمه زهرا(س) کتابي مينويسم که پيش از شروع تاليف آن با احمد شاکري صحبت کردم که اگر بخواهم در زمان معاصر بنويسم با زمان گذشته چه تفاوتهايي خواهد داشت. اگر بخواهي در زمان حال بنويسي يا بايد به فضاي خواب و خيال ببري يا فلاش بک به گذشته بزني، شايد براي امام عصر (عج) بخواهيم اثري بنويسيم ميتوان در زمان حال نوشت ولي براي ساير ائمه معصومين که در گذشته زيستهاند بهتر است در همان زمان گذشته نوشت. اين دغدغه را دارم که اگر زمان حال باشد مخاطب بهتر ارتباط برقرار ميکند اما اگر در زمان گذشته باشد از لحاظ نثر، صحنه پردازي، اتفاقاتي که ميافتد و ... فاخرتر است البته از نظر تاليف براي نوشتن ديالوگها و واژگان کار سختتري ميشود. من براي کتاب «اقيانوس مشرق» بارها و بارها مجبور به تغيير جملات ميشدم تا لحنها امروزي نباشد.
کمي به خود داستان هم بپردازيم، شما از کجا به تعبير آب حيات در اين داستان رسيديد؟
آب حيات ساخته و پرداخته ذهن خودم هست. وقتي بر روي طرح داستان کار ميکردم به آب حيات رسيدم.
شخصيت عمرانبن داوود که در طول داستان پيش ميرويم ميبينيم که مردد است، تا جايي که تصميم ميگيرد به خدمت امام رضا(ع) برود اما با خبر شهادت امام مواجه ميشود، چرا در اين نقطه از داستان به شهادت امام رسيديد؟
مواجه عمران بنداوود براي امام رضا(ع) برايم سخت بود، از سوي ديگر به نظرم اينگونه مخاطب فکر ميکند که عمران رستگار شده است.
چرا شخصيت راحله دختر پيرمرد را نابينا انتخاب کرديد؟ عمرانبن داوود هم به علاقهمند شده است و براي اينکه وي متحول شود به نظر ميآيد که پيرمرد او را پيش نگه دارد اما در انتهاي داستان ميبينيم که دختر نابينا است.
به دنبال بهانهاي بودم. اين پير ميخواهد برود حاجتش را از اما رضا(ع) بگيرد و اين حاجتش هم بينا شدن دخترش است. همه اين داستانها در کنار هم جمع شدهاند تا عمران بينا شود، در واقع عمران نابينا است. من نميخواستم عشق مجازي در داستانم باشد اما نميخواستم داستاني عاشقانه داشته باشد ولي عشقي پاک با حجب و حيا لايق شيعيان باشد.
از سوي ديگر فرجام پيرمرد مشخص نميشود که زنده ميماند يا نه.
در ادبيات داستاني همه شخصيتها در خدمت شخصيت اصلي يا در خدمت پيام داستان هستند. من در اينجا شخصيت اصليام عمران بوده است، هر چند بعد از عمران همان پيرمرد ميتواند شخصيت اصلي باشد که عمران را رو به جلو ميبرد و فکر ميکنم براي مخاطب مهم نيست که سرانجام پيرمرد چه ميشود. به نظرم براي مخاطب اين مهم است که عمران به سوي اقيانوس مشرق و آب حيات ميرود يا نه. به نظرم اين علامت سوالم به نظرم بزرگتر از پيرمرد است. به تعبير به آب حيات هم رسيد.
در پايان داستان جواني به سمت عمران ميآيد و ميگويد امام رضا(ع) به ما گفته بود که جواني به سمت ما ميآيد و امام رضا (ع) در انتظار عمرانبن داوود بوده است.
مناظرههايي که درميان داستان گذاشتيد دليل خاصي داشته است؟
من الان هم که دارم درباره حضرت زهرا (س) از فدک تا شهادت مينويسم هم تا حدي مناظره دارد البته نه اين همه ديالوگوار، و در اين فيلمنامهاي هم که دارم براي يکي از شبکهها مينويسم مناظرات مطرح شده است. مناظرهها دغدغههاي من هست.
در آواز ابابيل هم اين مناظرات را ميبينيم، شما براي طرح اين مناظرات تا چه حد مطالعات داشتهايد که سنديت داشته باشد.
من تاريخ اسلام خواندم و در کنار آن شاگرد چندتن از اساتيدي بودم که دغدغه اول آنها بحث ولايت امام علي، فدک، تغيير خليفه و ... است و روي اين موضوع کار کردهام.
درباره جايزه اي که براي کتاب اقيانوس مشرق گرفتيد چه احساسي داريد؟
جايزه من در کتاب سال رضوي جايزه نفر دوم بود؛ در حالي که نفر اول و سوم هم معرفي نشدند. البته من از نوشتن براي اهلبيت (ع) دلسرد نيستم. طمع مالي هم ندارم، ولي انتقادم به برخي رويهها و نگاههاي غلط است که بايد اصلاح شود. اين رمان به هر شکل در ميان تعدادي رمان تنها اثر برگزيده بود. ديگر نميفهمم دوم بودن و اول نبودنش براي چيست. شايد دوستان به اين فکر افتادهاند که در هزينههايشان اينگونه صرفهجويي کنند. با اين حال همينکه آستان قدس از من دعوت کرد تا به زيارت امام رضا (ع) بيايم مرا کفايت ميکند.
شنبه 27 مهر 1392 - 15:8