گفتگو
محمدرضا صادقي
گفت و گو با مهدي کاموس، داستان نويس و پژوهشگر ادبيات
مهدي کاموس از نويسندگان و پژوهشگران جوان و معاصر است که در بخش هاي گوناگون نويسندگي و تحقيق و پژوهش ادبي فعاليت دارد. از اين نويسنده تاکنون آثاري مانند«جستوجوگر 4»، «با خدا مشورت کردم»، «مباني ادبيات کودک و نوجوان» و مقالاتي اعم از «نقد و بررسي (کودکانه براي کودک)»، «مادربزرگهاي وطنمان سخت عصباني خواهند شد»، «دجله رودي در مکزيک»، «وقتي ماهيها منفجر ميشوند» و «پسرک شلاق خور» منتشر شده است. وي بر موضوع سبک زندگي در تاريخ ادبيات داستاني به خصوص پس از انقلاب اسلامي هم مطالعاتي داشته است. با توجه به اهميت موضوع سبک زندگي و تاکيدات مقام معظم رهبري بر اين موضوع، گفتوگو با اين نويسنده پيرامون سبک زندگي در تاريخ ادبيات داستاني به خصوص پس از انقلاب اسلامي را با هم مرور مي کنيم.
نگاه رماننويسان ايراني در دهههاي بعد از انقلاب اسلامي نسبت به سبک زندگي چگونه بوده است؟ چه مولفههايي داشته است؟
سبک زندگي تجلي مادي و بيروني، فرهنگ معنوي و دروني انسانها است و رو بناي ساخت فرهنگي محسوب ميشود. از اين رو، سبک زندگي چگونگي رابطه انسان با بيرون را بيان ميکند و نشان ميدهد که شخص ميخواهد خود را در کداميک از گروهها و دستههاي اجتماعي بزرگتر در جامعه تعريف کند و سبک هاي زندگي در هر جامعه برخاسته از سرمايه هاي فرهنگي همان جامعه و تا حدودي جامعه جهاني است. موضوع سبک زندگي در ادبيات داستاني را بايد متناسب با تحولات فرهنگي، اجتماعي و سياسي جامعه در دهههاي مختلف بررسي کرد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، با نفوذ عميقتر دين در لايههاي جامعه؛ دين و دينداري در سبک زندگي حضوري پُررنگتر و متفاوتي را نسبت به گذشته پيدا کرد. ادبيات داستاني نيز با تغييرات جامعه، رشد و دگرگوني داشته است. اما مهم رويکرد اين تغييرات و سوگيري آن نسبت به هنجارها و تغييرات واقعي جامعه است که بايد بررسي شوند. در بررسي روند اين تغييرات، از دهه انقلاب اسلامي و جنگ به دهه سازندگي و پس از آن به دهه اصلاحات ميرسيم و سپس دوران کنوني. در دهه 60 رمان ايراني تلاش مي کرد سبک زندگي اسلامي و ايراني را در جامعه تازه تحول يافته نشان دهد. اما اين روند در دهههاي بعدي دستخوش تغييرات زيادي شد. شايد يکي از ريشهها و دلايل اين تغييرات در دهههاي 70 تاکنون در اين باشد که مطبوعات، رمان، تئاتر و تا حدودي سينما به عنوان ابزاري براي روشنفکري محسوب ميشوند، همانطور که منبر، خطابه، روضه، مناسک آئيني ابزار دين و فرهنگي ديني و سنت محسوب ميشوند.
چگونه دين و سنت از اين ابزار مدرن و روشنفکري پس از مشروطه استفاده کردند؟
با اينکه قصه به صورت نظم و نثر در تاريخ زندگي ما ايرانيان حضوري پررنگ داشته است اما رمان و داستان کوتاه ايران ريشه در الگوبرداري از رمانهاي غربي دارد. در روند پيوند ميان دين و روشنفکري، بهتر است تعبير چگونگي استفاده دينداران از ابزار روشنفکري را بکار ببريم. در عرصه ادبيات داستاني تلاشهاي سامان يافته را بايد در نهضت انقلاب اسلامي بيابيم. اين موضوع از دهه 50 با آثار محمود حکيمي در زمينه ادبيات داستاني ديني اوج ميگيرد. حکيمي توانست پيوند خوبي ميان دين و ادبيات داستاني برقرار کند و داستانهايي را در راستاي آرمانهاي عدالت خواهانه و ظلم ستيزانه جامعه متوسط ديندار بيافريند که قبل از انقلاب آثار وي از پر فروشترين رمانهاي ايراني در ميان جامعه متوسط و ديندار بوده است. در واقع، معماران فرهنگي انقلاب مانند شهيد محمدرضا باهنر، شهيد بهشتي، شهيد مرتضي مطهري، دکتر علي شريعتي و ... به اين نتيجه رسيدند براي بيان نظريات از زبان روز جامعه که ادبيات، شعر و داستان بوده است استفاده کنند. حتي برخي از مراجع پول ميدادند تا رمانهايي براي تبليغ دين چاپ شود و اين موضوع بعد از پيروزي انقلاب در راستاي استقرار حکومت و نظام و تربيت نسل نوجوان براي فرداي انقلاب ادامه مي يابد و از اينروست که در دهه 60 در ادبيات کودک و نوجوان قوي مي شويم ولي اين رويکرد در دهه 70 و 80 مورد غفلت قرار گرفت که ضربه به ساختار مديريت فرهنگي و سياسي کشور ميزند.
اين موضوع به دليل خلاء در بحث مديريت است؟
- بله. آسيبهاي مديريت فرهنگي در دهههاي بعدي خود را نشان ميدهند. تاسيس حوزه هنري(حوزه هنر و انديشه اسلامي) به اين علت بود که نويسندگان جديد پرورش دهند تا داستانيهايي که با ارزشها هماهنگ باشد، ترويج داده شود.
داستانهاي ارزشي که در آن دوره تاليف ميشدند عميق بودند يا سطحي؟
داستانهاي زيادي نوشته شدند اما همگي ادبيات ناب نبودند. در دهه 60 در ادبيات کودک و نوجوان به دليل پيشينه قوي که داشتيم موفق بوديم و چهرههاي ماندگاري مانند محمدرضا سرشار، فريدون عموزاده و مصطفي رحماندوست خوب درخشيدند اما در زمينه رمان بزرگسالان، همسطح کودک و نوجوان نبوديم.
در دهه 60 وضعيت روشنفکران چگونه بود؟
مسئله اصلي اينست که در دهه 60 در هر دو سو ادبيات داستاني ايدئولوژيک و سياسي بوده است و در دهه 70 اوضاع تغيير ميکند.
درباره تغييراتي که در دهه 70 ايجاد شد هم توضيح بدهيد.
ادبيات دهه 70، ادبيات تغيير است. بعد از جريان جنگ سبک زندگي رو به تغييرات ميرود و منجر به اصلاحات ميشود و بحث مصرف گرايي شکل ميگيرد.
سبک زندگي مصرفگرايي در دهه 70 ترويج ميشود، اين موضوع تا چه حد در جريان ادبي مشاهده ميشود؟
چرخش ديدگاههاي اجتماعي و سياسي از فعاليتهاي توليدي به فعاليتهاي مصرفي، عامل تفاوتهاي هويت فرهنگي و اجتماعي است. در اينجا بحث اوقات فراغت، پيدايش طبقه متوسط، و رشد و گسترش مصرفگرايي پديد ميآيد. ببينيد، نظريهپردازان، سبکهاي زندگي را مبتني بر شيوههاي مصرف ميدانند و بر شيوههاي مصرف تأکيد ميکنند. جامعه ايران در دهه 70 شاهد تولد دوباره جامعه مصرف کننده ميشود و شيوههايي مصرف از پوشش، آرايش،کالاهاي خانگي، تزئيني، خريد از فروشگاههاي بزرگ، مُد و غيره در سبک زندگي جايگاه قابل مشاهده و آزمودني را مييابند. بديهي است که در پس اين سبکهاي زندگي، نظام ارزشي و سوگيريهاي خاصي را ميتوان يافت. اينجا اهميت و نقش محوري سبک زندگي در هويتسازي و شکلدهي هويتها را ميتوان ديد. در دهه 70 طبقه متوسط شکل ميگيرد و اوقات فراغت و کار تغيير ميکند و هرم طبقاتي جامعه هم تغيير ميکند. در دهه 80 با طبقه متوسط رو به بالا و رو به پايين مواجه ميشويم که بيشترين درگيريها هم در طبقه متوسط سنتي و مدرن وجود دارد. در دهه 70 رمان از داستان کوتاه سعي ميکند جلو بزند و رمانهاي بسياري نسبت به قبل توليد مي شود. نقش حمايتي از رمانهاي دفاع مقدس جدي گرفته ميشود و حمايتها باعث شد تا رمانهاي ارزشي نوشته شود و آزمون و خطاها همان جا صورت گرفت. در دهه 70 بيشتر در درون آزمون و خط بوديم و ثباتي نداريم. در نيمه دوم دهه 70 با تفکر اصلاحات، رمان نويسي دچار تغييرات مضاعفي ميشود که در بخشهاي مختلفي شاهد انواع رمان هستيم. رمانهاي سياسي، اجتماعي و رمانهاي عامهپسند قارچ گونه شکل ميگيرد.
ادبيات عامه پسند در اين ميان چه جايگاهي پيدا کرد؟
ادبيات عامه پسند و پُرفروش همواره در عرصه ادبيات داستاني جايگاه محکمي داشته است. پيش از انقلاب هم اينگونه بوده است و متناسب با فضاي قبل از انقلاب نوشته ميشدند. رمانهاي عامه پسند بعد از انقلاب به دليل انقلاب فرهنگي، شرايط جامعه در حال جنگ و دفاع، و تضاد شديد اين رمانها با فضاي عمومي و اخلاقي جامعه مهار ميشوند. اما از دهه 70 عامه پسندها دوباره بر مي گردند؛البته، با ظاهري اخلاق مدار و پاياني عبرت آموز! و نويسندگان جديدي هم اضافه ميشوند. برخي از نظريهپردازان فرهنگي دوران اصلاحات معتقد بودند رشد و کيفيت ادبيات و انديشه، از مسير انبوه سازي صورت ميگيرد و اعتقاد به انبوه ادبيات داشتند و ژانرهايي مثل رمان عاشقانه به شدت پيگيري و البته استقبال شد.
چرا رمانهاي عاشقانه در دهه 70 و 80 مورد استقبال قرار گرفت؟
در دهه 70-80 به علت فضاي بازي که پديد آمد رمانهاي عاشقانه مورد استقبال قرار گرفت. جوان بودن جامعه، نياز عاطفي جامعه پس از جنگ، عدم آموزش روابط عاشقانه و همسريابي در نظام جامع آموزشي کشور و آموزش و پرورش و همچنين فضاي باز اجتماعي که رابطهها را آزاد کرد، باعث افزايش استقبال از رمانهاي عاشقانه شد. از سوي ديگر، افراطيگريهاي دهه 60 به صورت تفريط گريها در دهه 70-80 ظاهر ميشوند. مسائل و معضلات مبتلابه جامعه و خانواده ناشي از مدرن شدن جامعه مانند افزايش طلاق، افزايش پروندههاي دادگستري و ... دستمايه رمان عامه پسند عاشقانه بودند و اين رمان هاي عامه پسند بر جريان روز جامعه، بخصوص آسيبهاي اجتماعي موج سواري کردند. اما رمانهاي عامه پسند در دهه 90 وضعيت مستعد آسيب و بحران دارند که در فرصت ديگري به آن مي پردازم.
مطرح ميشود که ادبيات ايران در دهههاي بعد از انقلاب به سمت شهر پيش ميرود.
در دهه 80 ادبيات داستاني همانند دهه 40؛ از ادبيات اقليمي، بومي و روستايي به ادبيات جامعه متوسط شهري رو ميآرود با اين تفاوت که رمانهاي دهه 80 و 90 بيشتر متوجه جامعه متوسط مدرن جامعهاند و از ابعاد ايدئولوژيک و سياسي فاصله گرفتهاند.
از مقطعي بحث ترجمه به شدت وارد ادبيات ما شد، اين موضوع چه تاثيراتي بر ادبيات داشت؟
ادبيات داستاني ما همواره تابع ترجمه بوده است. از پيش از انقلاب تاکنون؛ در رمانهاي عامه پسند هم اين موضوع بوده است. البته، در دهه 90 يک استقلال نسبي داريم و با نويسندگاني مواجه هستيم که سعي ميکنند حرفهاي خودشان را بزنند. شايد هم به اين دليل باشد که امروز، در دنيا هم رمان نويسان تاثيرگذاري نداريم. با توجه به تغيير جامعه، در اين نگاه بايد مباحث ملي و بومي هم مد نظر قرار گيرد در حاليکه بسياري از داستان نويسان نه تنها نگاه ديني ندارند بلکه نگاه ملي هم ندارند. بسياري از نويسندگان مثل بسياري از مسئولان يک گام از مردم عقب هستند. نويسنده کجا شکل ميگيرد؟
در خلاء که نيست. بسياري از رمانها، خاطره يا زندگينامه فردي هستند. کمتر رماني ميبينيم که بَر ساخته از تخيّل ناب، انديشه و تجربه زيسته شده با عموم مردم باشند. چطور نويسندگان پشت ميزها مينشينند و مينويسند؟ وقتي در جوامع نيستند و استانهاي کشور خود را نميشناسد يا مکتب فکري روشن و مستقلي ندارند؛ چگونه مينويسند؟ به همين دلايل رمان بومي ناب نوشته نميشود.
نويسنده براساس بينش و جهانبيني خود مينويسد. شناخت و دانش يک نويسنده براي نوشتن تمام سرمايه نويسنده است.. وقتي جامعه هدف خود را نميشناسند، آثارشان مورد استقبال قرار نميگيرد. از طرفي جامعه ايران، جامعه پيچيده و غيرقابل پيشبيني است و نويسنده بايد چندين گام از روانشناسان و جامعه شناسان جلوتر باشد تا مخاطبانش را بهتر بشناسد. البته، نويسنده بايد از دانش جامعه هم تعذيه کند و هر قدر اين دانش کم و ضعيف باشد نويسنده هم ضربه مي خورد و متأسفانه انسانشناسي در ايران ضعيف است.
شما در بخشي از صحبتهاي خود اشاره کرديد که نويسنده امروز از جامعه عقب مانده است، پس چطور کتابهاي پرفروش داريم؟
درباره همه نويسندگان صحبت نميکنيم و به طور کلي بحث ميکنيم. مثلأ برخي رمانها به دليل پيوند با تاريخ اسلام فروش پيدا ميکند اما مسئله اين است که الزاما پرفروش بودن به معناي جوابگو بودن نيازهاي روز جامعه نيست. رمان بايد در زندگي مردم تاثير بگذارد. رمانهاي عامهپسند تلاش ميکند همراه مُد جامعه حرکت کند. اين موضوع در فيلمهاي سينمايي هم ديده مي شود. اما مسئله، رويکرد اين رمانها به حرکت جامعه است. آيا تصويري که رمانهاي عامه پسند از عشق، شيوههاي همسريابي، سبکهاي ازدواج، خانواده و سبک زندگي مردم ايران نشان ميدهد با واقعيتهاي اجتماعي ايرانِ امروز هماهنگ است. از سوي ديگر، انتقادي که به رمان نخبهگراي امروز مطرح است اينست که از طبقه پائين و متوسط رو به پائين و متوسط سنتي غفلت کرده است گسست ايجاد شده در رمان باعث شده که نميتواند مورد استقبال همه قرار گيرد.
در مقابل اين نوع از رمانها که سبک زندگي اين چنيني را ترويج ميکند، چه بايد کرد؟ راه سلبي که جوابگو نيست، برخورد ايجابي چگونه بايد باشد؟
باز مي گويم يک نويسنده در کجا شکل ميگيرد؟ ما يک چرخه توليد فرهنگي داريم که نوري از نظريه فرهنگي بايد به آن تابيده باشد. اما ما در سيکل ناقص و معيوب گرفتار هستيم. نظريه فرهنگي بومي و کارآمد نداريم، دستيابي آسان و ارزان به اطلاعات بسيار مهم است که ما نداريم. امکان زيست به عنوان هنرمند و نويسنده به معناي واقعي و حرفهاي نداريم و هنوز نويسندگي به شکل شغل شناخته نشده است. اين چرخه دستخوش تغييرات زيادي است. کارگاههاي آموزشي در حوزه تفکرات خاصي هستند و نظارتي بر آنها نيست. از سويي نويسندگان شهرستاني راهي به افکار عمومي ندارند. پايگاه تشکلهاي مردمي در حوزه ادبيات داستاني ضعيف است و اينها ارتباط زيادي با اقتصاد و سياست دارند. رابطه فرهنگ، سياست و اقتصاد چگونه است؟ و اين غفلت از نظام فرهنگي است که به ما ضربه زده و خواهد زد. بايد اين چرخه توليد فرهنگي کامل شود و نظريه فرهنگي وجود داشته باشد. اين چرخه فرهنگي، تحت تاثير سياست و اقتصاد است و با تغيير مديران، مديريتها تغيير ميکند.
دوشنبه 25 شهريور 1392 - 10:11