گفتگو
محمد عصاريان
گسترهي عکاسي انقلاب را ميتوان از حدود سال 1356 و با اوج گيري مبارزات خياباني عليه رژيم وقت تا حدود سال 1359 يعني دو سال پس از پيروزي انقلاب اسلامي و ادامهي فضاي ملتهب سياسي داخل کشور تا آغاز جنگ تحميلي در نظر گرفت. ابتدا ميتوان عکاسان خياباني از مبارزات خياباني اين گونه عکسها بيشتر دربرگيرندهي صحنههاي درگيري ميان مردم و گارد نظامي شاهنشاهي، صحنهي تجمعات و اعتراضات خياباني، تعقيب و گريزها و به طور کلي حوادث نامنتظر و لحظهاي است. روند اين عکسها را تا سال 1359 و در جريان حوادث گشوده شدن زندانهاي سياسي تسخير سفارت آمريکا و ... نيز ميتوان ادامه داد.
در اين ميان از عکاسان خارجي هم ياد کرد که براي ثبت وقايع انقلاب به ايران آمده بودند. جالب اين که از ميان يکصد و پنجاه سرنشيني که امام را در پرواز انقلاب از پاريس به تهران همراهي ميکردند بيش از يکصد نفر خبرنگار و عکاس بودند، کيفيت زيباشناختي آثار اين عکاسان نيز با توجه به رويکرد ويژهي آنها در مقام ناظران خارجي حوادث انقلاب بسيار چشمگير است.
اما متأسفانه مانع بزرگي باعث گسترش نيافتن تحليل زيباشناختانه آثار عکاسي دوره جنگ و انقلاب ميشود نبود يک آرشيو فراگير و جامع از عکسهاي اين دوره است. بنابر دلايل معلوم و نامعلوم جمع آوري آرشيو يکايک عکاسان پرشماري که در آن سالها مشغول به کار بودند بسيار بعيد مينمايد و از طرفي پس از دو دهه نهاد ويژهاي نيز جهت حفظ و نشر آثار عکاسي انقلاب به وجود نيامده است. بنابراين هم چنان بايستي به نمونههاي موجود بسنده کنيم. و هر سال در دههي انقلاب شاهد چاپ آثاري از ميان آرشيو مطبوعات با سابقهمان باشيم که بسيار جديد و پرتأثير مينمايد. عکاسي انقلاب زاييده و پرورندهي شماري از بزرگترين عکاسان تاريخ ايران بوده است که به نام برخي از آنها اشاره شد. عکاسي انقلاب جوايز بزرگي را نيز براي فرهنگ ما به ارمغان آورد. به هر حال با اين مقدمه پاي صحبتهاي محسن داستاني عکاس جنگ و انقلاب مينشينيم. صحبتهائي که گفتههاي بالا تنها قسمتي از واگويههاي اوست:
- عکاسي را از چه زماني آغاز کرديد؟
درا بتدا بايد بگويم که شروع عکاسي من به اوائل جنگ بازميگردد و به روزگار محاصره خرمشهر. در آن روزها دوستان بسياري داشتم که جلوي چشمانم تير ميخوردند و شهيد ميشدند در آن دوران که ما چشم بر جهان عکاسي باز کرديم روبرويمان حوادثي را ديديم که بسيار دردناک بود و ما با آن سن و سال کمي که داشتيم تحمل اين لحظهها برايمان بسيار سخت بود چرا که تجربه جنگ را نداشتيم و آن صحنهها را هرگز نديده بوديم اساساً هيچ ذهنيتي حتي براي روبرو شدن با اين وقايع را هم در خود نميديديدم و در آن دوران من هم مانند هر جوان ديگران براي کمک به رزمندگان به جبهه رفتم در آن دوران تصور همگيمان بر اين بود که اگر اسلحه بدست بياوريم احساس ميکنيم که مفيدتر است بودنمان؛ و اين در حالي بود که گير آوردن اسلحه بسيار سخت بود به همين دليل احساسمان اين بود که علاف و بيکار هستيم و حتي به ذهنمان هم نميرسيد که کمک به جبهه و رزمندگان از مسير ديگري هم امکان داشته باشد. اين وضعيت ادامه داشت تا اينکه يکي از دوستانم يک دوربين عکاسي برايم آورد و گفت که ميتواني عکس بچهها را بگيري منظور از بچهها همان همکلاسيها و دوستان و هم محليهايم بودند که با بعثيها در خرمشهر ميجنگيدند ما هم همه با هم بزرگ شده بوديم کلي خاطره از گذشتهها با يکديگر داشتيم از همان زمان که دوربين به دست من رسيد شروع به عکاسي کردم و عکسهائي که ميگرفتيم ثبت لحظهها و چهرههاي آنان بود و شايد ثبت آن لحظهها ديدن آخرين بار چهرهي آن رزمندگان بود و تک فرمي بود که از او به يادگار ميماند در آن هنگام تصورم بر اين بود که اينها را براي خانوادههايشان نگه دارم و در واقع هويت عکسها دقيقاً در چهارچوب عکسهاي يادگاري بود و من هم که هيچ تجربهاي از کار عکاسي نداشتم براساس عکسهائي که پدر و مادرم در دوران کودکي از ما ميگرفتند و ميگفتند يک، دو سه تکان نخور و لبخند بزن همين جملات را تکرار ميکردم و عکس ميگرفتم بعد از مدتي دوربين فيلمبرداري هم به دستم رسيد و شروع به فيلمبرداري کردم و چون متأسفانه به سفارش ارگاني و تحت حمايت رسانهاي کار نميکردم تصاوير بسياري از اين دوران جنگ گم شد. در خصوص عکاسي از بچههاي رزمنده چيزي که در آن لحظات براي من جذاب بود و شايد تا اين لحظه در خاطرات خود مرور ميکنم چهره و پرتره آنان بود که در تمام عکسها با وجود اينکه خيلي رنجور و افسرده بودند و سکوت محضي همواره بر چهرهشان پنهان بود وقتي در هنگام عکس گرفتن ميگفتم لبخند بزن ميخنديد عکس يادگاريشان با لبخندي از آنان بر جاي ماند بعدها يادم است که وقتي خرمشهر به دست عراقيها افتاد بسياري از آنان شهيد شدند و هنگامي که ميخواستند آنان را دفن کنند بالاي سرشان من ميرفتم که بدانم آنان که شهيد شدند چه کساني هستند و وقتي ميشناختم عکسهايشان را که درون خورجيني هميشه روي کوله بارم بود و روي دوشم بود پيدا ميکردم و يکباره ميديدم که آشنايان و اقوام آن افراد که به عزاداري عزيزشان مشغول هستند آن عکس را از من ميگرفتند و غرق در بوسه ميکردند و به هم نشان ميدادند و اين در حالي بود که دور جسد خلوت ميشد و همه به تماشاي اين عکس ميايستادند و آن لبخند عزيز از دست رفتهشان چقدر برايشان لذت بخش بود.
در آن زمان بود که چهره و حالات افراد براي من اهميت بسياري پيدا کرد و فهميدم چهره موضوع شاخصي است و در درک و ارتباط افراد نسبت به يکديگر و شايد اين پروژهاي که در تمام اين سالها در حال انجامش هستيم و نام آنها را خانواده ايراني گذاشتهام ناشي از اين خاطرات بوده. بعدها متوجه شدم که چهره بشر عموماً يک نقطه ريشتر در شناسائي افراد و ارتباط آنها با يکديگر دارد و اين موضوع هنگامي قابل لمستر است که با کسي صحبت ميکنيم و فقط به چهرهي او نگاه ميکنيم تمام سيگنالهاي ارتباط فقط از طريق چهره است و تبادل ميشود و من در واقع اين را در همان روزها بود که دريافتم زيرا با نوعي نگاه کردن به همديگر و بدون کلام و احساس همدردي ميانمان تبادل ميشد شايد لازم است موضوعي را در اينجا متذکر شوم که در آن زمان عکسهائي که ميگرفتم با يک خطاي ديد مواجه ميشد يعني آنچه که عدسي ثبت ميکرد با آنچه که ويزور ثبت ميکرد يک اختلاف زاويه داشت بعدها متوجه اين خطا که نام آن خطاي پارالکس بود شدم. به همين علت بسياري از عکسها براساس آنچه ميديدم و عکس ميگرفتم نبود مثلاً قسمتي از بدن دوستان در عکس پيدا نبود بعدها که به دانشگاه رفتم به علت اصلي اين اشتباه پي بردم و سعي کردم که در عکسهاي بعدي آن را اصلاح کنم.
- ماندگارترين خاطرهتان از عکاسي جنگ تا به امروز چه بوده است؟
پسربچهاي يازده و دوازده سالهاي بود به نام بهنام محمودي که حضورش در روزهاي آغازين جنگ بسيار پررنگ بود، پسربچهاي شاد و بانشاط بود که از او عکس و فيلمهاي زيادي انداختم که از شبکههاي تلويزيوني هم پخش ميشد و برعکس حسين فهميده که پس از شهادتش او را شناختند از بهنام شواهد بسياري در جنگ وجود دارد و در آن زمان که اسلحه دست بزرگترها نميرسيد او علاقهي بسيار داشت که اسلحه داشته باشد و اين در حالي بود که اسلحه از قد او هم بزرگتر بود.
بهنام در آن دوران تأثير مثبتي روي بچهها ميگذاشت و حضورش در دوران جنگ و درگيريها زير آتش توپ خانه عراقيها موضوع جنگ را خيلي ساده ميکرد. و هر موقع که اين پسربچه را کسي ميديد به خودش نهيب ميزد که چرا ترس داري و حضور و تلاشت در جنگ کمتر از ديگران است! اين پسربچه برادر بزرگتري داشت که در سپاه بود و بارها او را به اهواز برده بود تا از آتش جنگ دور باشد ولي به محض اينکه به جبهه بازميگشت ميديد که او زودتر از خودش به خرمشهر رسيده است سختترين لحظه اين خاطره زماني بود که براي تهيه فيلم و عکس رفته بودم اهواز و از جاده ماهدشت در حال بازگشت بودم که يکباره ديدم يک وانت لنکروز از کنار ما رد شد و دست تکان داد متوجه شدم که کارمان دارد وقتي نزديک شدم ديدم که برادر بهنام است نگاهم به بار وانت افتاد که مقاديري يخ ريخته شده است و روي آن گوني انداخته شده است تصورم بر اين بود که يخ را براي رزمندگان ميبرند... در اين هنگام برادرش پرسيد که آيا از بهنام عکسي گرفتهاي و من جواب دادم بله و همان موقع بود که منظورش را از سؤالش فهميدم زيرا در آن روزها هرکسي سؤال ميکرد که از فلان رزمنده عکسي گرفتهاي دل من هري ميريخت پايين که نکند اتفاقي براي او افتاده باشد از او پرسيدم مگر اتفاقي افتاده است و برادرش به سمت بار ماشين رفت من ناگهان از ميان يخها پاي پسربچه را ديدم و فهميدم که اين يخها براي اين است که بدن بي جان بهنام که بر اثر اصابت خمپاره به شهادت رسيده در برابر گرما حفظ شود من اين صحنه را هيچ گاه فراموش نميکنم از آن دوران خاطره بسيار است به تعداد آدمها و کوچهها و روزها خاطره دارم و هميشه حجم اين خاطرات با من است...
- عکاسي جنگ بسيار گسترده است و به قول خودتان در بطن آن خاطرات بسيار است و تاريخ دفاع مقدس را به صورت مستند ميتوان در آن پيدا کرد آيا عکاسي جنگ توانسته است رفرنس مناسبي براي عکاسي مستند و اجتماعي امروز باشد و يا سبکي براي خود آفريده است؟
اين مبحث جالب و جذابي است و من اعتقاد دارم که ما اگر هم نگوييم که به سبکي در عکاسي دست يافتهايم ولي به نظر ميرسد که سبک و سياق خاص خود را داشته باشد زيرا عکسهاي دوران جنگ داراي خصوصياتي منحصر به فرد مانند ايستادگي و سادگي است و در آن دوران نه تنها هيچ نشانهاي از تهديد و هراس در جنگ را ندارد بلکه بيشتر حضوري است که از حوادث جنگ قويتر است عکاس ايراني با فرهنگ خاص و بومي خودش و با يک نگاه آرماني از لحاظ اعتقادي مسئله را از منظر خود پيش ميبرد و بايد گفت مشخصههاي يک عکاس حرفهاي که بي طرفانه و تحت سفارش عمل ميکند و صرفاً بازخورد عکسهايش از لحاظ رسانه برايش مهم است و يک روند تجاري را پي ميگيرد، مبحثي است که در عکاسان جنگي ما وجود نداشت عکاسان ما خودجوشانه و داوطلبانه عکاسي ميکردند و شايد بشود گفت که خيلي قبل از اينکه بحث اينترنت پيش بيايد و رشد تکنولوژي در قالب رسانهها پيش بيايد ما موضوع شهروند خبرنگار در جنگ را تجربه کردهايم. و اين در حالي بود که اين اتفاق اصلاً در دنيا مطرح نشده بود و به گمان من موضوع رسانه عکس در ايران و در دوره جنگ به يک موضوع معناگرا و فرهنگي تبديل شد. به نظر ميرسد علت اين امر اين بود که عکس به عنوان يک شي مقدس جلوه ميکرد. و حتي جايگاهي فراتر از يک رسانه تصويري رسيد چنانچه وقتي عکس شهيدي روي طاقچه در کنار کتاب مقدس ما قرار ميگيرد و از اهميت حضورش معنايي خاص براي ما پيدا ميکند اتفاق خاصي است که در چيدمان براي او رخ ميدهد و از لحاظ معناشناسي در رسانه ايران اين موضوع بسيار متفاوت و استثنائي به نظر ميآيد. بايد بگويم اين عنواني بود که در تمام اين دوران برايم مهم جلوه کرده است و موجب شده که در حال حاضر آن را به عنوان يک رسانه خوبي با عنوان مطالعات فرهنگ بصري که در عکاسي جنگ يا به عبارت نشانه شناسي عکسهاي جنگ با رويکرد فرهنگي مورد مطالعه و پژوهش قرار دهم و اميدوارم که به يک رساله خوب تبديل شود.
چون در حال حاضر متأسفانه عکاسي ما فاقد متن در خصوص بررسي عکاسي جنگ است و بيشتر تلاش من بر اين پايه است که براي عکاسي ايران متني تهيه کنيم که در واقع به نوعي به بازخواني مفاهيم و معناي رمزگان تصويري عکسها کمک ميکند و اين هم به اين دليل است که عکاسي ايران در دوره جنگ خيلي براي صاحب نظران و حرفهايهاي اين دوره متفاوت و عجيب است.
در ادامه بايد گفت چيزي که در ايران به عنوان يک مشکل اساسي مطرح شده و در واقع گم شدن خواستگاه تلاش است يعني وقتي ما اين تلاشها را روي بستر مناسبي بنا نکنيم در آينده نميتوانيم تکليف ادامه آنرا مشخص کنيم و اين يعني نداشتن ساختار حرفهاي در عکاسي. امروز شاهد هستيم که سرنوشت عکاسان جنگي بسيار تراژديک يک رقم ميخورد چنانچه بسياري از آنان عکاسي را کناري گذاشتهاند و حتي تصورشان اين بوده است که عکاسي برايشان تمام شده با اين همه اندکي از آنها کار عکاسي را ادامه دادهاند و اين در واقع جاي تأسف دارد.
- آيا فکر نميکنيد که عکسهاي جنگ به عنوان مجموعهاي مستند و اجتماعي ميتواند پتانسيل اين را داشته باشد که به عنوان يک واحد درسي در دانشگاهها و در رشته عکاسي به هنرجويان ارائه شود؟
بله حتماً، ولي بعد از جنگ اين موضوع پيگيري نشد و هيچ سازماني متولي اين کار نگرديد البته شايد بصورت پراکنده اقداماتي در اين زمينه انجام گرفته باشد و احتمالاً دانشجويان که براي فارغ التحصيلي بخواهند رسالهاي تهيه کنند به اين موضوعات بپردازند اما به شکل يک واحد درسي هنوز به آن نگريسته نشده است و بايد گفت که عکاسي جنگ آنقدر عظيم و گسترده است و منابع فوق العاده گرانبهائي دارد که فکر ميکنم آنرا به عنوان يک واحد دانشگاهي در ميان دروس ارائه شده ميتوان گنجاند زيرا ارزشها و حقايق عکاسي جنگ آنقدر پتانسيل دارد که بتواند به نسلهاي بعد آموزش داده شود و به طور حتم قادر خواهد بود که تجربه خيلي خوبي را منتقل کند.
در حال حاضر حجم عکسي که از دوران جنگ در انجمن دفاع مقدس جمع آوري شده بالغ بر يک ميليون و سيصد هزار نگاتيو است که با تلاش دوستان که اکثراً از عکاسان جنگ بودهاند و دغدغه اين اتفاق هنري و تاريخي را داشتهاند به صورت خودجوشانه جمع آوري شده است و هر روز که ميگذرد بر تعداد نگاتيوها و شناسائي عکاسان گمنام اضافه ميشود با توجه به اين حجم کار بايد به موضوع عکاسي جنگ به عنوان چيزي فراتر از يک حرفهاي نگاه کرد. زيرا به هر حال داستان عکاسي جنگ ايران داستان ايثار يک ملت است که از طريق عکسها نمايش داده ميشود و رديابي ميگردد. اين موضوع حتماً از منظر اعتقادي و فرهنگي نيز بسيار حائز اهميت است و به همين دليل است که مسئولان وزارت علوم بايد به عکاسي جنگ خيلي جدي نگاه کنند در حال حاضر شاهد هستيم که واحدهائي در دانشگاهها ارائه ميشود که ضرورت چنداني ندارد اما عکاسي جنگ موضوعي است که هر نسلي و سطحي که لازم است که با آن آشنا شود، زيرا اين آشنائي موجب ميشود که دستاوردهاي يک ملت را بشناسيم و ميزان صبر و نبوغ براي روياروئي با حل بحرانها را دريابيم. ما يک دوران طلائي را پشت سر گذاشتهايم که خيلي گرانبها بود و آرامشي را که در حال حاضر در آن به سر ميبريم همه را مديون تلاشهاي آن دوره ميدانيم و اگر ذرهاي از خاک ايران جدا نشده هم مديون خون شهدا است. زيرا در آن ميان يک نسل جانش، مالش، خانهاش و زندگياش را از دست داد و اين موضوع يک رويداد تشريفاتي در يک وقت محدود و تحت عنوان هفته جنگ و امثال آن نگاه نکنيم البته ما در تاريخ نگاري جنگ اين مشکل را داريم که بايد خيلي با انعطاف با اين عکسها برخورد کنيم و مصلحت جوئيهاي سياسي و اجتماعي امروز را در تفسير و ارائه آنها دخالت ندهيم و به نظرم حتي اين عکسها را ميتوانيم از موضوع آسيبشناسي آن دوران و به عنوان تجربهاي براي نسل آينده حفظ کنيم.
زيرا اين عکسها ما را دچار يک واقع بيني در حوادث آن دوران ميکند که در واقع هيچ مصلحتي هم بالاتر از آن حقيقتي که اتفاق افتاده برايمان مهم نبود. خطري که ممکن است براي روزنامه نگاران جنگ وجود داشته باشد اين است که ما هميشه سعي ميکرديم سهم امروزمان را به عنوان صاحبان جنگ توجيه کنيم و حتي اگر خطائي هم در آن دوره اتفاق افتاده باشد طرحش نکنيم در حاليکه به نظر ميرسد تاريخ را براي حال نمينويسند و براي آينده مينويسند و بنابراين ما نبايد به شکل مصلحت جويانه با تاريخ جنگ و آثار عکس آن روبرو شويم.
- خود شما دوست داريد عکسهايتان چگونه ارزيابي شود؟ از جهت هويت بخشي به انقلاب و يا به عنوان يک عکس مستند اجتماعي؟
عکس وقتي رويت ميشود آميزهاي است از درآمدهاي ذهني مخاطب و آن چيزي که در عکسها وجود دارد هميشه ما وقتي در خصوص عکس قضاوت ميکنيم آن قضاوت ميتواند متفاوت باشد و اين تفاوت به خاطر اختلاف ميان افکار و ذهنيت و تجربه افراد است و اصولاً هيچ چيزي در عکس تغيير نميکند و اين ما هستيم که در گذر زمان تغيير ميکنيم عکس در واقع حقايق ثابت خودش را دارد و اين حقايق را فيريز کرده و در خود نگه ميدارد، ولي ما چون موجودات ساکن و ثابتي نيستيم و در زمان شناور هستيم به نظر ميرسد قضاوت در مورد عکسها به کار و عملي کاملاً شناور باشد و در هر دو مورد ممکن است درباره عکسها به گونهاي ديگري فکر شود به نظر من وقتي به عکسهاي جنگ ايران نگاه ميکنيم ضمن اينکه استاد مستندي را شاهد هستيم در واقع اين اسناد دچار مواضع حرفهايگري در عکاسي نيست يعني شما صداقتي در اين عکسها مشاهده ميکنيد که ناشي از صداقت خود عکاس است که در واقع نشان دهنده همراهي او با داستان جنگ نيز هست چيزي که در آن نشاني از خشونت نيست و از يک تعامل کاملاً فرهنگي برخوردار است البته اين قضيه ميتواند از يک منظر مخاطب ايراني کاملاً ايدئولوژيک باشد اما افراد غريبه هم وقتي به عکسها نگاه ميکنند آنها را نمادي از يک زندگي ميبينند که تهديد و تشنج در آن يافت نميشود.
زيرا جنگ ما يک جنگ دفاعي بود و کسي به اجبار به جبهه نيامده بود و حتي براي شهادت در راه دفاع از ميهن در ميان رزمندگان رقابت وجود داشت. جنگ ما نمونهي بي نظيري است. چرا که در جنگهائي مانند ويتنام، جنگ کره و جنگهاي داخلي اسپانيا و حتي جنگي که اخيراً نيروهاي امريکائي در خليج فارس به چند کشور عربي تحميل کردند، متوجه ميشويم که سرمايه گذاري کلان افراد را براي جنگيدن ترغيب ميکردند ولي در ايران اين اتفاق نيافتاد اين در حالي بود که در آن روزگار رسانه حرفهاي نداشتيم که به اين اخبار بصورت گسترده بپردازند و در اصل خطابههاي امام تأثيرش خيلي فراتر از رسانهها بود و عملاً خودش به صورت يک رسانه کامل عمل ميکرد وقتي الان روزنامههاي آن دوران را ورق ميزنيم ميبينيم جرايد هم در آن روزگار خود را ملزم نميکردند که مردم را براي رفتن به جبههها ترغيب کنند ولي در جنگهاي ديگر ما شاهد هستيم که اساساً مسير جنگ را رسانهها پيش ميبرند، چنانچه مردمان امريکا از طريق مطبوعات راديو و تلويزيون از جريان جنگ با ويتنام آگاه شدند و حتي از طريق رسانهها بود که جنگ متوقف شد و اين قدرت رسانهها را مشخص ميکند ولي در جنگ ما چيزي قويتر از عکسها اتفاق نميافتاد و حتي چند عکس غيرحرفهاي و يادگاري که رزمندهها ميگرفتند باعث ميشد که دوستان و آشنايانشان بعد از ديدن آنها راهي جبههها شوند حال امروز با پيشرفت تکنولوژي رسانه ايجاد شبکهاي به نام فيسبوک را ميبينيم که جمعيتي بيشتر از جمعيت چين دارد، و اين واقعيت دارد که در هر ثانيه ميليونها انسان با هم ارتباط داشته باشند و به يکديگر متصل شدهاند. اين تبادل که در يک جامعه مجازي اتفاق افتاده کمتر از دو دهه است که توانسته فراتر از رسانهها و شبکهها که روند حرفهاي را به صورت بين المللي دنبال ميکند تحت تأثير قرار دهد و اين نشان ميدهد که در هر جائي که مردم خودشان عمل کنند ميتوانند قدرتي بالاتر از اسلحه در ارتباط و دفاع از خود داشته باشند.
يكشنبه 5 خرداد 1392 - 11:28