گزارش
محمدرضا صادقي
جلسه نقد و بررسي کتاب«اشکال يک اسطوره، گونهگوني شخصيت ادبي حضرت يوسف» در آستانه دومين سالگرد درگذشت دکتر سعيد اربابشيراني نويسنده اين اثر با حضور ابوالحسن نجفي، رضا نيليپور، مجدالدين کيواني، فرزان سجودي و علياصغر محمدخاني در موسسه فرهنگي شهر کتاب برگزار شد. در اين نشست، نجفي گفت:«دوستي من و سعيد ارباب شيراني بعد از سال 60 شروع شد. البته پيشتر از آن او را ميشناختم و با برادرش همکلاس و دوست صميمي بودم. سعيد ارباب شيراني حدود 7 و 8 سالي با من تفاوت سني داشت و ابتدا با هم سلام و عليک داشتيم. بعدها هم که بزرگتر شديم يا من در يک شهر و کشور ديگر بودم يا او. اما دوستي ما زماني شکل گرفت که در سال 60 جنگ ايران و عراق آغاز شد و او ناچار از اهواز عازم تهران شد. در دانشنامه جهان اسلام و مرکز نشر دانشگاهي بود که با هم همکار شديم و اين همکاري اداري به دوستي انجاميد.»
وي افزود:«روزي رسيد که مرحوم رضا سيدحسيني به ارباب شيراني پيشنهاد داد تاريخ نقد جديد را ترجمه کند. من ابتدا اين پيشنهاد را يک شوخي بيمزه پنداشتم و خنديدم. چون وقتي کتاب رنه ولک را ديدم، هم از جهت حجم و هم از جهت عمقي که کتاب داشت، مطمئن بودم که مانند ديگر شاهکارهايي است که به فارسي ترجمه نخواهد شد و علاقهمندان ايراني از فيض آن بيبهره خواهند بود. وقتي هم که ديدم ارباب شيراني اين کار را پذيرفت، با خودم گفتم کاري است که پيشرفت نميکند و اگر هم پيش برود، نيمهتمام خواهد ماند.» اين زبانشناس ادامه داد:«البته از يک جهت ديگر هم شک داشتم که اين ترجمه انجام شود، چون ارباب شيراني در آن زمان بالاي 50 سال داشت. بالاخره براي کار ترجمه يک مقاطع سني هستند که مناسباند و وقتي فرد از آن سن و سال عبور کند، کار ترجمه مانند آموختن زبان، سخت ميشود. مترجمين خوب هم کساني بودند که از جواني کار را شروع کردند. در نهايت اين مجموعه ترجمه و چاپ شد و دو چاپ دارد که در چاپ دومش يک سري مطالب تغيير پيدا کرد.»
مولف کتاب مباني «زبانشناسي و کاربرد آن در زبان فارسي» گفت:«يک بار در يک جلسه نقد، ضمن صحبتهاي ارباب شيراني ديدم متوجه شده است که جملهاي از کتاب مورد نقد که يک جمله عادي هم بود، از کتاب او برداشته شده است. او بسيار ناراحت شد و آنجا بود که به ميزان حساسيتاش پي بردم. روش ما در اين جلسات اين بود که مطالب نقدمان را صريح مطرح ميکرديم، البته خلاف امروز که حيثيت و شرف فرد با انتقاد از کارش از بين ميرود. در آن سالها با حضور ارباب شيراني در جلسات نقد شرکت ميکرديم و توهم سوء نيت هم نسبت به هم نداشتيم. ارباب شيراني از بحثهاي ما در جلسات دريافت که ترجمه نبايد تحتالفظي باشد و بهترين ترجمه، تحتالفظي نخواهد بود.»
نجفي ادامه داد:«عدهاي فکر ميکنند هرکس فارسي خوب بداند و زبان خارجي را هم خوب بشناسد، ميتواند ترجمه کند. اما صرف زبان دانستن براي کار ترجمه کافي نيست بلکه يک سري مهارت هم لازم است. ترجمه ارباب شيراني به مرور تغيير کرد و از رويه تحتالفظي به سمت ترجمه مفهومي متمايل شد.» در ادامه اين نشست رضا نيليپور گفت:«ارباب شيراني به عنوان يک استاد فرهيخته زبان فارسي، بيشتر با وسواسي که داشت، ميخواند. او بحث ميکرد و کمتر دست به قلم ميبرد. نوشتن را بيشتر بعد از انقلاب دنبال کرد. ارباب شيراني از دانشجويان دانشگاه جندي شاپور اهواز بود و خيلي هم به تدريس علاقه داشت؛ به ويژه تدريس نقد ادبي. ميخواهم مختصري درباره کتاب «اشکال يک اسطوره، گونهگوني شخصيت ادبي حضرت يوسف» صحبت کنم چون گويي دوستي من و ارباب شيراني به اين کتاب گره خورده است. او در سال 51 به دانشگاه پرينستون در آمريکا رفت. به علاوه براي جذب اساتيد خوب براي دانشگاه جندي شاپور بسيار فعال بود. من چند سال قبل از آن مکاتبه کرده بودم تا به عنوان استاد در دانشگاه پرينستون مشغول به کار شوم.» وي گفت:«يکي از شبها ارباب شيراني، به صورت تلفني کار مهمي را به من پيشنهاد داد و من هم از پرينستون به ايران برگشتم. به اهواز رفتم و ديدم شرايط غيرقابل تحمل نيست پس در اهواز ماندم. بعد از چند سال همکاري که با هم در جندي شاپور اهواز داشتيم، او يک فرصت مطالعاتي گرفت و به پرينستون رفت. به اين ترتيب مسئوليت بخش زبانهاي خارجي را به من سپرد. بعد از يک سال هم با رساله «اشکال يک اسطوره» به ايران برگشت. هميشه کنجکاو بودم اين رساله يا همين کتابي را که امروز برايش جمع شدهايم، بخوانم. ماههاي آخري که ارباب شيراني در بستر بيماري بود، امکان ترجمه اين کتاب را به او گوشزد کردم و ديدم شگفتزده و خوشحال شد. احساس کردم بايد به اين کار کمر همت ببنديم.» نويسنده کتاب «زبان شناسي و آسيب شناسي زبان» ادامه داد:«دو نکته براي ترجمه اين کتاب وجود داشت. اول خود متن کتاب بود و دوم هم پيدا کردن يک مترجم توانا براي بازگرداني آن به فارسي بود. هرچه تلاش کرديم در کتابخانه ملي به کارتونهاي حاوي اين کتابها برسيم، ممکن نشد. تا اين که با آقاي نجفي تماس گرفتم و بالاخره يک نسخه الکترونيکي کتاب را از دانشگاه پرينستون تهيه کرديم. بعد هم به سراغ مجدالدين کيواني رفتم و نسخه الکترونيکي را براي او ايميل کردم. ايشان هم کار را تقبل کرد. اما متاسفانه اجل به ارباب شيراني مهلت نداد تا اين ترجمه را از کارش ببيند. لازم ميدانم يادآوري کنم که هرکاري که سعيد ارباب شيراني داشت، استاد نجفي پيگير آن بود.»همچنين مجدالدين کيواني در اين برنامه گفت:«استاد نجفي با سخني که درباره سن و سال مترجمان گفتند، آب پاکي را روي دست من ريختند چون من ترجمه کتاب «اشکال يک اسطوره، گونهگوني شخصيت ادبي حضرت يوسف» را در سن 70 تا 75 سالگيام انجام دادم و شما هم مجبوريد آن را بخوانيد! بهتر است من عنوان کتاب را محور سخنانم قرار بدهم و روي اجزايي که اين عنوان را تشکيل دادهاند، حرف بزنم. بخش اول عنوان کتاب «اشکال يک اسطوره» است و معناي آن اين است که اسطورهاي وجود دارد ولي در فرهنگهاي ديني و ملي مختلف، به گونههاي مختلف وجود دارد.» وي افزود:«قصد دارم روي کلمه اسطوره توقف کنم و بگويم به رغم اين که اسطوره را بعضا به معناي گزافه و دروغ به کار ميبرند، اينگونه نيست. اصطلاح اسطوره که مورد استفاده اسطورهشناسان است، به معناي گزافهگويي يا دروغگويي نيست بلکه نوعي از حقايق است که بيرون از عرصه زمان و مکان قرار ميگيرد و متعلق به يک دوره مکاني و زماني خاص نيست. اسطوره در واقع عموميت دارد و به قول فرنگيها، يونيورسال است. رفتار و کردار بشر طبق اين تعريف اسطوره، چيزهايي است که در تاريخ تکرار ميشود. يعني در تاريخ بيتاريخ بشر، رويدادهايي وجود داشت که گويي طبق يک الگو و طرح مثالي اوليه، تکرار شده و ميشود.» مترجم کتاب «اشکال يک اسطوره، گونهگوني شخصيت ادبي حضرت يوسف» ادامه داد:«طبق اين نظريه، الگوهايي وجود دارد که در فارسي به آنها، نوع اوليه يا الگوهاي نخستين ميگويند. چنين چيزي در متون مکتوب فلاسفهاي که از عبارت اسطوره استفاده کردهاند، وجود دارد تا بگويند که نمونههاي آغازين در تاريخ وجود داشته است که اعمال و رفتار نسلهاي بعدي، طبق اين الگو صورت ميگيرد و نسخههايي از آن الگوي مثالين و فرم نخستين است. رفتار بشر به صورت ادواري، مرتب رخ ميدهد و چيزي نيست که تکرار نشود.»
کيواني گفت:«کتاب مقدس و قرآن منابع اصلي داستان حضرت يوسف(ع) هستند و مثالهاي زيادي از تکرار اسطوره در آنها وجود دارد. کار اسطوره اين است که از اين اتفاقات استفاده کند و موجب توليد داستان شود. در داستان يوسف، اگر ميبينيم که يعقوب به يوسف محبت بيشتري دارد يا بهتر بگوييم بين او و بردارانش تبعيض قائل ميشود، اگر ميبينيم برادران به او حسادت ميکنند و ... اتفاقاتي نيست که فقط در داستان، زمان و خاندان يوسف رخ داده باشد. اسطوره ميگويد، اين وقايع تکرار ادوار اتفاقاتي هستند که در گذشته رخ دادهاند. برادران يوسف به قدري به او حسادت ميورزند که ابتدا قصد دارند او را بکشند. نمونه اعلاي حسادتي که منجر به قتل ميشود، داستان هابيل و قابيل يا همان فرزندان آدم(ع) است. اتفاقا اين تبعيض را هم طبق کتاب مقدس، يهو يا خداي يهوديان بين هابيل و قابيل قائل ميشود که هديه هابيل را پذيرفته و پيشکش قابيل را نميپذيرد. مساله عشق نامشروع زليخا به يوسف هم چيز تازهاي نيست و سابقه قديمي دارد. کما اين که ارباب شيراني مساله سياوس و سودابه را براي آن مثال ميزند.» مترجم کتاب«فراسوي ايمان و کفر شيخ محمود شبستري» در ادامه گفت:«اما بخش دوم عنوان کتاب، «گونهگوني شخصيت ادبي حضرت يوسف» است. اين هم يکي از کژتابيهاي زبان فارسي است که وقتي ميگوييم شخصيت ادبي، عدهاي فکر ميکنند آن شخصيت خودش توليد ادبي داشته است. اما منظور آثاري هستند که حول محور آن شخصيت توليد شده اند و و جهه او در آنها به چشم ميخورد. از نظر ادبي، در مورد اين که چرا حضرت يوسف(ع) اين همه مورد توجه قرار گرفته، صحبت بسيار زياد است. ارباب شيراني در کتاب مقداري از کتابهاي ادبي مغربزمين و مقداري هم از آثار مشرق زمين که تحت تاثير داستان حضرت يوسف توليد شدهاند، پرداخته است و آنها را معرفي کرده است. البته سهم بيشتر کتاب، پرداختن به ايران اسلامي و شرقي است.» وي گفت:«شايد يکي از دلايلي که ارباب شيراني بيشتر به يوسف و زليخاي جامي پرداخته اين باشد: غربيها به اندازه کافي با آثار خودشان در اين زمينه آشنا هستند اما اطلاعي از آثاري که شرقيها در اين زمينه توليد کردهاند، آشنا نيستند. بنابراين ارباب شيراني در رساله «اشکال يک اسطوره، گونهگوني شخصيت ادبي حضرت يوسف»، بيشتر به ماجراي يوسف و زليخاي جامي پرداخته تا داستانهايي که توماس مان و ديگران درباره يوسف نبي نوشتهاند. ارباب شيراني در کتابش يک نقد تطبيقي انجام داده است.»
دوشنبه 14 اسفند 1391 - 10:46