نقد و تحليل
روابط عمومي اداره كل تبليغات اسلامي استان مازندران
چکيده
اين نوشتار در بدو امر به ماهيت بصيرت نظر دارد که نه تنها در ادبيّات سياسي رايج کشور بلکه به عنوان مفهومي فلسفي، عرفاني و حديثي مورد توجه است و در حد توان به اين سؤال پاسخ ميدهد که مراد از بصيرت به عنوان واژهاي ديني چيست؛ سپس به نقش بصيرت در قيام عاشورا ميپردازد.
کليدواژه
امام حسين(ع)، ابوالفضل(ع)، عاشورا، بصيرت ديني
درآمد
عقل وسيله تحصيل علم و وسيلهاي جهت ادراک معقولات يعني صورتهاي ذهني است که فرد، آنها را از عالم وجود ميگيرد و تبيين خواهد شد که بصيرت نيرويي در نفس براي کسب معرفت است که البته با عقل ارتباط دارد. انسان با تأمل عقلاني در علوم نظري و همنشيني با اهل علم و معرفت، همراه با تصفيه باطن و قطع دلبستگي به دنيا و تقويت و تربيت اراده، ميتواند به بصيرت برسد.
در واقعه کربلا، خيمهگاه لشکر امام حسين(ع) محل اجتماع افرادي بصير از همه اقشار حتي بانواني مثل اموهب[1] است که وظيفه خويش و موقعيت تاريخي اين قيام را به درستي درک کردند. دانستند که چه ميخواهند و براي رسيدن به هدف خويش جانفشاني نمودند.
اين نوشتار بعد از تبيين مفهوم بصيرت ديني، به نقش آن در قيام عاشورا ميپردازد. البته توجه شود که آنچه در اينجا آمده، تنها ورق زدن تاريخ نيست بلكه بيان نمودهاي بصيرت و صبر در نهضت عاشوراست بلكه بالاتر، بيان اين ادعا كه رمز ماندگاري كربلا اين است كه اهل كربلا، با بصيرت كامل اين راه را برگزيدند و خلاصه آنكه محور قيام عاشورا بينش ديني بوده و هدف از اين قيام، تزريق پيام عاشورا در رگ خشكيده جامعه بوده است.
1. تعريف بصيرت
بصيرت واژهاي عربي است که در لغت به معناي علم[2]، عبرت[3] و حجت[4] و در فرهنگ قرآني[5] به معناي رؤيت قلبى و ادراك باطنى[6] است. جمع بين اين معاني هم ممکن است. حجت و علم را از آن جهت بصيرت گويند که نام سبب را بر مسبب نهادند.[7] بصيرت، نوعي عبرت و عبور کردن از ظاهر به باطن است به اين صورت که در اثر تفکر، نوري در قلب شخص ايجاد ميشود که او در پرتو روشنايي آن نور، به حقيقت اشياء پي ميبرد.[8] همين معنا در شعر مولوي آمده است که:
چشم حس همچون کف دستست و بس
نيست کف را بر همه او دست رس
چشم دريا ديگرست و کف دگر
کف بهل و ز ديده دريا نگر[9]
در اصطلاح عرفاني، هم مراد از بصيرت همين معناست.[10]
2. تعريف بصيرت ديني
بصيرت ديني _ يعني بصيرتي که دين معرِّف آن است و در پرتو دين براي اشخاص حاصل ميشود[11]_ با علم متفاوت است اما علم زمينهساز چنين بصيرتي است؛ امامعلي(ع) در توصيف علماي رباني ميفرمايد: هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ [12] يعني اينها افرادياند که علم به آنها هجوم کرده و به سوي آنها آمده است؛ در نتيجه حقيقت بصيرت را پيدا کردهاند. در واقع علم همانند نوري در قلب آنها شروع به تابيدن کرده[13]و دلهايشان را به سوي مفاهيم عاليه هدايت ميکند.
مثالي ساده براي آشنايي با مفهوم بصيرت ديني و تمايز آن از علم، اين است که فرض کنيد شخصي خاک باغش را زير و رو ميکند و در اين هنگام درمييابد که اگر ريشههاي علف هرزي را که در آن نزديکي است، از خاک در نياورد، ريشهها رفته رفته پيشروي کرده، سبزيها را از بين ميبرند. اين، علم و آگاهي است. آنگاه شخص ميتواند اين پديده را ببيند و از روي آن، نسبت به نحوه پيشروي گناه و تسلط آن بر خود بصيرتي پيدا کند.
بدين ترتيب شايد بتوان بصيرت ديني را انتباه ديني ناميد. وجود آدمي با صيقل دادن آيينه دل و تخلق به سجاياي اخلاقي به مرتبهاي ميرسد که قابليت دريافت انوار قدسي و رؤيتي شفافتر از قبل را پيدا ميکند. لذا از بصيرت تعبير به روشندلي و روشن بيني ميشود. مولوي ميگويد:
هر کسي اندازه روشن دلي غيب را بيند به قدر صيقلي
هرکه صيقل بيش کرد او بيش ديد بيشترآمد به صورت او پديد[14]
چنين صفاي باطن و درك بالايي، نتيجه تقواي الهي[15]، زهد نسبت به دنيا[16]، آيندهنگري[17] و تفكر[18] است. انسان مؤمن در طريق دينداري، بايد بارها با ريزبيني به پديدهها بنگرد و به عقلش رنج و سختي بدهد تا بتواند از دل حادثهها و تجربههاي آميخته با ريب و ظن، با بصيرت سربرآورد.[19] به اين ترتيب بصيرت همانند قطبنما عمل ميكند تا انسان مؤمن، راه را به بيراهه نرود.[20] در نتيجه کسي که داراي بصيرت و بينش ديني است با درايت و ديد وسيعي كه نسبت به امور پيدا كرده، در معرکههاي فتنه همانند شتر بچهاي عمل ميکند که نه بار ميکشد و نه شير ميدهد[21] ولي کسي که صاحب بصيرت و درايت کافي در درک مسائل نباشد در دو راهيهاي زندگي که دوراهيهاي سعادت و شقاوتند، خواهد ماند.
بصيرت ديني ـ که با حفظ تقواي الهي حاصل ميشود ـ به آدمي قدرت ميدهد تا به تمييز صاف از ناصاف و حق[22] از باطل[23] بپردازد؛ همانگونه که قرآن ميفرمايد:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً [24]
اى كسانى كه ايمان آوردهايد اگر از خدا بترسيد، خداوند قوه تشخيص حق از باطل روزيتان مىكند.
انسان بصير ميتواند در وقايع خارجي حق را که به مثابه آب صاف و پربرکت است از باطل که در حکم کف سطح آب است،[25]جدا کند. باطل همچون کف _ که روي آب را ميپوشاند_ بدون آنکه اصالت داشته باشد، نمود بيشتري دارد پس مايه فريب ميگردد و بر موج حق سوار ميشود و خود را به پيش ميبرد؛ چنانکه عمر سعد براي تحريک مردم به قتل امام حسين(ع) ميگفت : يَا خَيْلَ اللَّهِ ارْكَبِي وَ بِالْجَنَّةِ أَبْشِرِي[26] يعني اي سواران الهي سوار شويد و بهشت بر شما بشارت باد. چنين است که حقّ با باطل آميخته ميشود و باعث اشتباه و گمراهي ميگردد و آنگاه بصيرتي كه انسان مؤمن در اثر تفكر و تدبر در خود ايجاد كرده است، چراغ راه او خواهد بود.
البته گاه غبارآلودگي فتنه چنان بالا ميگيرد كه حتي مردم حقّجو هم اگر محور و معيار تشخيص نداشته باشند، منحرف ميگردند. در عرصهاي كه گمراه كنندگان، باطل را در لباس حقيقت و به صورت ناخالص و ممزوج با حق عرضه ميكنند گاه حق براي طرفداران حق هم مشتبه ميگردد،[27] و دراينصورت تنها راه رهايي از انحراف، پناه بردن به دامن صاحبان بصيرت ناب است.[28]
3. صاحبان بصيرت ناب
در ميانِ اهل بصيرت، کساني حضور دارند که در قرآن از آنها تعبير به اهل اعراف شده است.[29] اينها کسانياند که در امر دين و شناخت نسبت به خداوند و صفات و اسماء الهي و آگاهي نسبت به احوال دنيا و آخرت به آگاهي و بصيرت کامل رسيدهاند.[30] بزرگواراني که بر اقامه نافلهها[31] مواظبت ميکنند و آن را وسيله تقرّب به پروردگار عالم قرار ميدهند تا در اثر انجام کارهايي که خدا دوست دارد خود آن اشخاص هم محبوب خدا قرار گيرند پس به درجهاي ميرسند که خداوند متعال درباره آنها ميفرمايد:
كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ.[32]
من شنوايي او ميشوم که با آن ميشنود و بينايي او ميشوم[33] که با آن ميبيند و زبان او ميشوم که با آن حرف ميزندو دست او ميشوم که با آن قدرتمندانه آنچه را که ميخواهد به دست ميآورد. اگر او مرا بخواند او را اجابت ميکنم و اگر چيزي بخواهد به او ميدهم.
اينها که چشم، گوش، دست و زبانشان خدايي شده است، در ايمان به کمال رسيدهاند و صاحبان بصيرت ناب ديني هستند. اين افراد همان کساني هستند که در قرآن از آنها تعبير به «متوسّمين» شده است[34] به اين بيان که خداوند متعال برايشان علامتها و نشانههايي بر سر راه قرار داده است تا با استفاده از اين علائم هم خود راه را بيابند و هم به هدايت ديگران بپردازند.[35] اين بزرگان راهنماي ما در تشخيص حق از باطل هستند که هيچگاه زمين از وجودشان خالي نخواهد بود؛ ابوبصير از يكي از دو امام (امام محمدباقر يا امام جعفرصادق(ع)) نقل ميكند كه فرمود:
إِنَّ اللَّهَ لَمْ يَدَعِ الْأَرْضَ بِغَيْرِ عَالِمٍ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يُعْرَفِ الْحقّ مِنَ الْبَاطِل[36]
خداوند زمين را يله و بدون عالم رها نمي کند وگرنه حقّ و باطل شناخته نمي شد.
اينها اولياء الهي هستند[37] که در حديث قدسي آمده است: اگر کسي براي خوار کردن آنها گامي بردارد گويا خود را براي جنگ با من تجهيز کرده است.[38] وظيفه کساني که در وادي کسب بصيرت گام نهادهاند ولي هنوز به سرچشمه زلال بصيرت ناب نرسيدهاند، اين است که با فهم درست، صاحبان بصيرت ناب را بشناسند و از آنها تبعيت کنند و جرعه نوش جام صاحبان بصيرت باشند.[39]
در حکومت اسلامي، وليخدا قطب و محور است که علم و فضيلت از دامن کوهسار وجودش جاري ميشود،[40] بايد توجه قطبنماي دل مؤمن به سوي انگشت اشاره ولي خدا باشد؛ چرا که وليخدا با نور خدا به مسائل نگاه ميکند که رسول گرامي اسلام(ص) فرمود: اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ؛ تقوا پيشه کنيد نسبت به زيرکي و تيزبيني انسان مؤمن که او با نور خدا نگاه ميکند (و حقيقت امور را درک مينمايد).[41]
امام علي(ع) در سخني، مردم را به سه دسته تقسيم کرده، ميفرمايد:
النَّاسُ ثَلَاثَةٌ عَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيقٍ[42]
در تفسير کلام ايشان ميتوان گفت: اگرچه جامعه ايدهآلاسلامي، جامعهاي است که همه اعضاي آن خواص و صاحب قدرت تجزيه و تحليل مسائل باشند و از عوامزدگي و ظاهربيني بپرهيزند ولي به فرموده آن حضرت(ع)، سرچشمه زلال بصيرت در دست عالمان رباني است که ديگران براي شناخت راه هدايت و نجات، بايد در مقابل آنها زانوي ادب بر زمين بزنند. اين علماء که مصداق اتمّ آنها ائمه(ع) هستند، نقطه اتکاي جامعه اسلامي هستند و خواص و عوام جامعه بايد منتظر پيام آنها بوده، درپي آنها روان گردند. اما دسته سوم که حتي بصيرت اطاعت از علماي رباني را هم ندارند، جاهل و موجنگرند به گونهاي که امام(ع) آنها را به موجوداتي تشبيه ميکند که درپي هر آوازي به راه ميافتند و هر بادي آنها را به سويي ميبرد. اينها از نور خورشيد علم بهره نميگيرند و به ستون استواري تکيه ندارند.
در روايت است که خداوند براي همه مردم چهار چشم آفريد دو تا در سر و دو تا در دل. آنگاه براي شيعيان دو چشم دل را هم گشود تا صاحب بصيرت گردند و براي غير(به دليل کفرشان)، چشم دلشان را بست تا حقّ را نبينند.[43]
اينگونه اشخاص که خداوند در اثر عصيانشان، فرصت معرفت را از آنها سلب کرده است، افرادي سرگردانند که گاه در مقابل افراد بصير بلکه در مقابل ولي خدا ميايستند و _ چنانکه در قيام عاشورا نمود گسترده آن را شاهد هستيم _ مشکلات بسياري را به وجود ميآورند. آنگاه صاحبان بصيرت در مقابل اين افراد جاهل، جلوههاي صبوري را به نمايش ميگذارند.
صاحبان بصيرت ناب در صبوري هم زبانزد خواهند بود؛ چنانکه حضرت زينب(س) پس از مصائب کربلا و در حال اسارت در مقابل ابن زياد فاجر، محکم و استوار ايستاد و فرمود: مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلاً[44] من (در کربلا) جز زيبايي نديدم. بيشک اگر بخواهيم همگام با زينب(س)، تصويرهاي زيباي کربلا را ورق بزنيم، زيباترين تصاوير، مربوط به صبوريهايي است که در پرتو بصيرت به وقوع پيوست. روشن است که بصيرت با صبر رابطهاي تنگاتنگ دارد. چگونه ممکن است کسي قدرت تشخيص حق را نداشته باشد و بتواند صبوري پيشه کند؟[45] ژرفنگري و صبوري دو بازوي پرچمداران حقيقتاند. ازاينرو اميرالمؤمنين علي(ع) سفارش فرمود: (در جنگهاي داخلي که بين گروههاي مسلمين اتفاق ميافتد) لواي جنگ تنها بر دوش کساني قرار ميگيرد که بينا به امور و شکيبا باشند.[46]
4. اهل بصيرت در کربلا
يکي از حوادث تاريخ اسلام قيام عاشوراست که نميتوان از نقش بصيرت ديني در خلق اين نهضت غافل بود. بر اساس شاخصه بصيرت، امام حسين(ع) صاحب بصيرت ناب، اصحاب و بنيهاشم که از نقطه آغاز تا پايان راه با امام خويش همراه بودند و ذرهاي در اراده آنها خلل ايجاد نشد و آنها که اگرچه دير ولي به هر حال راه صحيح را يافتند، اهل بصيرت در کربلا هستند. نکتهاي که در قيام عاشورا ميدرخشد، انتخاب آگاهانه شهداي کربلاست که ناشي از بصيرت و دينداري است. آنها ميدانستند که براي چه آمدهاند و ميفهميدند که به کجا ميروند و لذا براي رسيدن به مقام شهادت از يکديگر سبقت ميگرفتند.[47] اين نوشتار سعي در تبيين نقش بصيرت آنها در قيام عاشورا دارد.
1-4. امامحسين(ع) صاحب بصيرت ناب
تأملي در سخنان نوراني امامحسين(ع) در طول نهضت عاشورا حکايت از حضور آن حضرت در اوج قله بصيرت دارد چرا که آن حضرت درد کمرنگ شدن دينداري در جامعه را حس کرده و براي امربهمعروف و نهيازمنکر و زنده کردن سيره رسول اعظم(ص) قيام کرده است.[48]آن حضرت(ع) فرمود:
أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُنْتَهَى عَنْهُ[49]
آيانميبينيد که به حق عمل نميشود و از باطل نهي نميگردد.
بررسي عميق عوامل کمرنگ شدن دينداري در آن جامعه، يکي از مهمترين درسهاي نهضت عاشوراست. امامحسين(ع) با جامعهاي روبرو است که در آن دين لقلقه زبانها و بازيچه دنيازدگي سياستبازان شده[50] و ترديد و تحير نسبت به مباني ديني عموميت يافته و استحمار، عابدان ظاهربين را آنگونه مسخ کرده بود که همواره در يکجا ميچرخيدند و گامي به پيش نميرفتند.[51] در زماني که زمام دين و حکومت به دست كسى رسيد كه حتّى ظواهر اسلام را هم رعايت نمىكرد و شُربخَمر و فسادهاى جنسى را به صورت علني انجام مىداد.[52] حاکمي که فسادش مثل چشمهاى كه از آن آبِ گنديده تراوش کرده، همه دامنه را پر مىكند، همه جامعهى اسلامى را پر ميکرد و با وجود چنين بليهاي به زودي بر اسلام مهر ختم زده ميشد.[53] امامحسين(ع) در چنين شرايطي تصميم گرفت تا در مقابل جاهليت نو[54] و حزب نفاق بايستد. آن حضرت(ع) در تبيين هدف خويش از اين قيام چنين ميفرمايد:
أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي ص أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (ع).[55]
من براي سركشي و عداوت و تبهكاري و ستمگري از مدينه خارج نشدم بلكه جز اين نيست كه براي اصلاح در امت جدم به پا خاستم اكنون من ميخواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم و بر روش جدم (رسول الله(ص)) و پدرم عليبنابيطالب(ع) راه بروم.
امام حسين(ع) با بصيرت كامل خويش به مسلمانان همه اعصار نشان داد كه هرگاه دستى يا حادثهاى، قطار جامعه اسلامي را از خط سير كمال خارج كرد، تكليف چيست. اگر جامعه اسلامى منحرف شد و اين انحراف به جايى رسيد كه ترس انحرافِ كلّ اسلام و معارف اسلام بود، تكليف چيست. آنگاه که حكومت و علما و گويندگان دين فاسد مىشوند و قرآن و حقايق را تحريف کرده، خوبها را بد، بدها را خوب، منكر را معروف و معروف را منكر مىكنند، تکليف آن است که جامعه اسلامى به خطّ صحيحش بازگردانده شود. امامحسين(ع) قيام كرد تا آن واجب بزرگ يعني تجديد بناى نظام اسلامى و ايستادگي در مقابل انحرافات بزرگ در جامعه اسلامى را انجام دهد. در آن برهه از زمان اين امر، تنها از طريق قيام كه خودش يك مصداق بزرگِ امر به معروف و نهى از منكر است، امکانپذير بود.[56]
در فرازي از زيارت اربعين امامحسين(ع) ميخوانيم:
بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَةِ.[57]
(اين بنده تو) خونش را نثار تو کرد تا مردم را از جهالت نجات دهد و از سرگرداني گمراهي برهاند.
اين عبارت از زيارت اربعين اباعبدالله(ع) بيانگر فلسفه فداکاري امام حسين(ع) است. آنحضرت(ع) آگاهانه و براي انجام تکليف، راه قيام را برگزيد و خطرها و مصيبتها را به جان خريد تا جامعه اسلامي يکبار ديگر ـ بعد از پيامبراکرم(ص) ـ مهندسي فرهنگي گردد و دُمَلهاي چرکين فساد به تيغ جراحي برداشته شود.
آگاهي بصيرانه امام حسين(ع) از مسير و هدف، در نحوه برخورد آن امام(ع) با سختيها به تصوير کشيده ميشود؛ از جمله آنکه در برخي روايات آمده است که هر چه حسينبنعلي(ع) به ظهرِعاشورا نزديکتر ميشد چهرهاش افروختهتر و درخشندهتر ميشد و آرامش آن نفس مطمئنه، نمود بيشتري مييافت.[58]
2-4. « ماه هاشمي» در رکاب شمس بصيرت[59]
در رواياتي که در جوامع روايي[60] از ائمه عليهمالسلام راجع به حضرت ابوالفضل(ع) رسيده، بر خصلت بصيرت ايشان تأكيد شده است. امام صادق(ع) فرمود:
کانَ عَمُّنَا العَبَاسُبنُعَلِيٍّ نَافِذَ البَصِيرَةِ صُلبَ الاِيمَانِ جَاهَدَ مَعَ أَبِيعَبدِاللهِ وَ أَبلَي بلاءً حَسَناً وَ مَضَي شَهِيداً.[61]
عموي ما عباس داراي بصيرتي نافذ و ايماني محکم بود. او در رکاب برادر بزرگوارش اباعبدالله با دشمنان پيکار کرد و خويش را به بلاي نيکويي افکند و به خوبي از عهده امتحان الهي برآمد تا شربت شهادت را نوشيد.
همه ياران امام حسين(ع)، صاحب بصيرت بودند؛ اما بصيرت حضرت ابوالفضل(ع) بُرد بيشتري داشت. ديدگان نافذ او پردهها را ميشکافت و به اعماق حقايق راه مييافت. او توانست با خلاصي خود از حجاب طبيعت مادي به عاليترين مقام بصيرت در دين راه يابد.[62] دامنه بصيرت، چنان قابليتي در قمربنيهاشم ايجاد کرد که در کربلا پرچم چنين جنگي بر دوش او نهاده شد.[63]
در فضيلت ابوالفضل(ع) همين بس كه سيدالشهداء(ع) او را چنين خطاب ميفرمايد: بِنَفْسِي أَنْتَ يَا أَخِي! برادر، جانم به فدايت![64]
او اولين كسي است كه در شب عاشورا بيعت خويش با مولايش حسين(ع) را تجديد كرد و عرضه داشت: هرگز تو را ترك نخواهيم كرد. آيا بعد از تو زنده بمانيم؟ خداوند هرگز چنين روزي را نياورد![65] مسلّم است آنچه كه انگيزه چنين گفتاري شد، صرف برادري نيست؛ چنانكه امام صادق(ع) در زيارت آن بزرگوار ميفرمايد:
أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ (ص) الْمُرْسَلِ[66]
شهادت ميدهم كه نسبت به جانشين رسولاكرم(ص) در مقام تسليم بودي، حضرتش را تصديق نمودي و در شأن وي وفا و خيرخواهي كردي.
اين فراز از زيارت و تعبير «براي جانشين پيامبراكرم(ص) چنان كردي» نشان ميدهد كه آن حضرت(ع) به علت آنكه برادرش امام واجبالطاعه بود، در راهش جانبازي نموده است و اين صفتي است كه جز صاحبان بصيرت به آن آراسته نيستند.
نمونه ديگري از بصيرت نافذ حضرت عباس(ع) رد اماننامه شمر بود. هنگاميکه شمر براي جدا ساختن ابوالفضل(ع) و برادرانش از حضرت سيّدالشهداء(ع) فرياد زد: خواهرزادگان من[67] عبدالله، جعفر، عباس کجاييد؟ قمربنيهاشم(ع) و برادرانش ساکت و با کمال ادب چشم به اشاره يار داشتند تا چه حکم فرمايد؛ تا آنکه اباعبدالله(ع) فرمود: جوابش را بدهيد اگرچه فاسق است. آنگاه بعد از اجازه امام(ع) از خيمه بيرون آمدند و هنگاميکه شمر آنها را به گرفتن اماننامه بشارت داد، عباس(ع) بر شمر نهيب زد و فرمود:
خدا تو و امانت را لعنت کند! آيا ما را امان ميدهي و فرزند رسولخدا را اماني نباشد؟[68] آيا به ما فرمان ميدهي که برادرمان و سرورمان حسين پسر فاطمه را رها کنيم و در اطاعت ملعونين و ملعونزادهها قرار بگيريم؟[69]
حضرت عباس(ع) در روز عاشورا پس از آنكه شاهد شهادت جوانان اهلبيت(ع) بود، به برادران خود رو كرد و گفت: پسران مادرم! پيش بتازيد، تا شما را ببينم كه خالصانه، خدا و رسولش را ياري كردهايد. بعد رو به برادرش عبدالله كرد و گفت: پيش برو تا تو را كشته ببينم و نزد خدايت به حساب آورم.[70] ابوالفضل ميخواهد اجر شهادت برادر را درك كند و درد به خاك و خون كشيده شدن جگرگوشههاي خود را حس نمايد.[71]
اينك، قمربنيهاشم كه وجود او و شمشيرآختهاش و پرچم در اهتزازش مايه آرامش دل خاندان حسين(ع) است، در مقابل خود، آلالله را ميبيند كه به خون غلطيدهاند و اهل حرم را كه از عطش خويش خبر ميدهند و غربت و تنهايي حسين(ع) در ميان موج دشمنان. سينه عباس(ع) تنگ شده، طاقت از دست داد و براي طلب اذن ميدان به سوي برادر شتافت و لحظاتي بعد، عباس(ع) به امر برادرش حسين(ع) براي طلب آب روانه شد.[72] ابوالفضل جوان[73] در هواي گرم صحراي نينوا پس از جنگي خستهكننده با انبوه سپاه دشمن، وارد شريعه فرات شد و سردي آب را با دستانش حسّ كرد. داغي خورشيد، زره آهنين، خستگي و گرماي نبرد، لبهاي تشنه و اينك، آب خنک. منطقي آن است تا از اين آب بنوشد يا لااقل خُنُکاي آن را با صورت خويش آشنا کند تا جان دوباره براي نبرد بيابد؛ اما دل نورانياش، عطش امام حسين(ع) و لبهاي خشكيده كودكان حرم را به ياد آورد و آب ننوشيد. مشك را پر از آب كرد و روانه شد[74] که قوت عباس براي رفتن حاصل از بينش اوست.[75] باور هوشمندانه قمربنيهاشم است كه آرامش را بر جان او چيره كرده است؛[76] پس آنگاه با اطمينان رجزي خواند كه نشان از وفا و ايثارگري ناشي از بصيرت او دارد؛ پيغامي براي همه عالم كه عباس(ع) اين چنين از خورشيد تابان امامت، نورانيّت گرفته است[77] :
اي نفس(ابوالفضل)! بعد از حسين خوار باشي. نميخواهم كه بعد از حسين زنده بماني
اين حسين است كه دل از حيات شسته (و با لب تشنه ايستاده) و تو آب سرد بياشامي
به خدا قسم اين شيوه دين من نيست.[78]
وجود چنين بينشي در عباس(ع) است كه تحمل درد فراقش را براي سيدالشهداء(ع) سخت ميكند و پشت برادر در فراق برادر بصيري چون عباس(ع) ميشكند.[79]
3-4. بصيرت در خاندان بنيهاشم(ع)
در واقعه عاشورا همه اهلبيت(ع) ويژگيهاي اهل بصيرت را به تصوير كشيدهاند، اما به جهت اختصار، به برخي از اين بزرگواران و روش ايشان اشاره ميشود:
الف_ حقّ محوري: حضرت علياكبر(ع) نه فقط در ركاب پدر بلكه بر مدار حقيقت نوراني امام ميگردد. بعد از آنكه اباعبدالله(ع) در عالم رؤيا از شهادت خويش مطلع شد، آيه إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ[80] را خواند. علياكبر(ع) سبب استرجاع را پرسيد و حضرت(ع) رؤياي خويش را نقل فرمود. عكسالعمل علياكبر(ع) درسآموز است. وي پرسيد:
_ آيا ما برحق نيستيم؟
_ چرا، سوگند به خدا كه بازگشت بندگان به سوي اوست، ما برحقّيم.
_ پس ما باكي نداريم كه در راه حق جان بسپاريم.
ب_ شهادتطلبي: قاسم فرزند امام حسن(ع) در شب عاشورا شهادت را از عسل شيرينتر ميداند.[81] نوجواني چون تكهاي از ماه،[82] كه براي كسب اذن ميدان بر دست و بازوي عموي خويش بوسه ميزند.[83] خداوند، قلب او را به سبب ايمان چنان نوراني كرد كه آرزويي جز شهادت ندارد.[84]
ج_ مقام رضا: عارفان بلا را نشانه لطف الهي و سبب پاكي روح ميدانند.[85] اين اعتقاد كه خداوند هرگاه بندهاي را دوست داشته باشد او را غرق در بلا ميكند[86] نشانه وصول به مقام رضاست. عملكرد زينب(س) در واقعه عاشورا و حوادث بعد از آن، نشانه تسليم و رضاي وي در برابر اراده الهي و برخاسته از بصيرت اوست. حضرت زينب(س) آخرين سفارش برادرش سيدالشهداء(ع) را به جان ميگيرد كه فرمود:
اِستَعِدُّوا لِلبَلاَءِ وَ اعلَمُوا أَنَّ اللهَ ... يُعَوِّضُكُم عَن هَذِهِ البَلِيَّةِ أَنوَاعَ النِّعَمِ وَ الكَرَامَةِ فَلاَتَشكُوا[87]
خود را براي بلا آماده كنيد و بدانيد كه خدا ... در عوض به شما انواع نعمتها و كرامتها را ارزاني ميكند پس شكوه نكنيد.
زينب(س) هنگاميكه كنار بدن مطهر برادر خويش _سيدالشهداء(ع)_ قرار گرفت، دستهاي خود را زير بدن بيسر برادر انداخت و به سوي آسمان بلند كرد و عرضه داشت: إِلَهِي! تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقُرْبَانَ[88]
4-4. بصيرت اصحاب امام حسين(ع)
حضرت اباعبدالله(ع) در شب عاشورا در وصف يارانش فرمود:
فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي[89]
من ياراني وفادارتر و بهتر از ياران خودم نميشناسم.
با اين وجود، امام(ع) ميخواهد يارانش آگاهانه راه را برگزينند؛ ازاينرو به آنها ميفرمايد كه بيعتم را از گردن شما برداشتم. آنها همه با درايت بهترين انتخاب را كردند و آمادگي خود را براي جانفشاني اعلام كردند.[90] اين باور هوشيارانه عاشوراييان است كه آنها را با داشتن اطلاع از شهادت، به مقتل خويش ميكشاند. ياراني كه همانند سلطان عشق _ حسين(ع) _ مرگ را چون گردنبندي بر گردن دانسته، انتظارش را ميكشند.[91] آنها اهل شوخي نبودهاند؛ اما در شب عاشورا مزاح ميكنند، غسل شهادت كرده و آخرين رازونياز با خداوند را به همراه مراد خويش انجام ميدهند.[92] ياراني كه خود را وقف خدا كردند و با سختىهايى كه در راه خدا به آنها رسيد هرگز بيمناك و زبون نشدند و سر در برابردشمن فرود نياوردند و صبر و ثبات پيش گرفتند كه خدا صابران را دوست مىدارد.[93]
نتيجه گيري:
بصيرت از نظر دين، چشمي است در درون جان آدمي که انسان به کمک آن، امور الهي را درک ميکند و تا حدي اوج ميگيرد که امور عادي زندگي را الهي ميبيند.
بشر، هميشه دستخوش فتنه و شيطنت شيطانهايي است كه براي تأمين هدفها و مطامع خود با تبليغات همهگير و متراكم، تودههاي مردم را در تاريكي قتلگاه جهالت قرباني ميكنند. در اين هنگام تنها راه نجات از فتنه نفاق، بصيرت و روشنگري است.
در واقعه عاشورا حسين(ع) جان خود را قرباني كرد تا بندگان خدا را از ضلالت و جهالت نجات دهد. [94]
در داستان عاشورا و فضاي کربلا، سه دسته افراد حضور دارند:
1. آنهايي كه مثل حضرت عباس(ع) از ابتدا تا انتها با وليّ خدا همراه بودند و از چشمه سار زلال بصيرت بهره بردند.
2. آنها كه در ميانه راه با چشمه معرفت آشنا شدند و به حبيب خدا پيوستند مثل زهيربنقين، وهب نصراني و حربنيزيد رياحي كه نحوه تقربشان و انتخاب درست و به موقع ايشان، در نوشتاري مستقل قابل بررسي است.
3. آنها كه از اين فرصت تاريخي بهره نبردند و با وجود روشنگري سيدالشهداء(ع) و با وجود يقين به حقانيت راه، بصيرت لازم براي از دست ندادن اين فرصت طلايي را نداشتند مثل طِرِمّاحبنحَكَم که به عنوان بحثي جداگانه قابل طرح است.
[1] وهب جواني نصراني است که او و مادرش به دست امام حسين(ع) مسلمان شدند و با حضرت در کربلا حضور داشتند. پس از شهادت وهب مادرش شمشير او را برداشت و قصد نبرد کرد. امام(ع) فرمود: ام وهب برگرد که خداوند تکليف جهاد را از زنها ساقط کرد. (علامه مجلسي، بحارالانوار، بيروت، مؤسسهالوفاء، 1404ق، 44/320-321؛ شيخ صدوق، الأمالي، کتابخانه اسلاميه، 1362ش،161-162).
[2] جوهري، صحاح اللغه.
[3] فراهيدي، العين،قم، دارالهجره، 1410ق، 7/118.
[4] ابن منظور، لسان العرب، بيروت، دارصادر، بيتا، 4/65، ماده بصر.
[5] يوسف:108و قيامت:14 واژه بصيرت؛ آل عمران:13و نور:44 و ص:45 و حشر:2 واژه صاحبان بصيرت.
[6] قرشي، قاموس قرآن، ماده (بصر)؛ راغب اصفهاني، المفردات، بيروت، دارالمعرفه، بيتا، 49؛ علامه طباطبايي(ره)، الميزان، قم، جامعه مدرسين، 1417ق، 20/107.
[7] قاموس قرآن، 1/195.
[8] احمد نگري، دستورالعلماء، بيروت، مؤسسة الأعلمي، 1395ق، 1/251؛ شاهد بر ارتباط معناي لغوي و قرآني آن است که برخي لغويين بصيرت را به معناي عقيده قلبي گرفتهاند.(براي نمونه: لسان العرب،4/65).
[9] مثنوي معنوي، دفتر سوم، ابيات 1279-1280.
[10] ر.ک. به: تهانوي، کشاف اصطلاحات الفنون، تهران، خيام، 1967م، 1/123، البصيره؛ سجادي، مصطلحات عرفا، تهران، 1339ش، 88-89.
[11] گرچه هر انساني ميتواند از راههاي عقل، تجربه ديني و شهود عرفاني نيز بصيرت پيدا کند ولي هيچگاه عقلانيت اعتدالي ، در کسب بصيرت از انبياء و اولياء الهي بينياز نيست. (خسروپناه، کلام جديد، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1379ش، 303).
[12] نهج البلاغه، قم، دارالهجره، 497، خطبه 147؛ در نقل ديگري از خصال صدوق به جاي عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ عبارت عَلَى حَقَائِقِ الْأُمُورِ آمده (شيخصدوق، الخصال، قم، جامعه مدرسين، 1403ق،1/187) که جمع بين اين دو روايت، در تبيين مفهوم بصيرت کمک ميکند.
[13] اشاره به سخن امام صادق(ع) که فرمود: علم نوري است که خدا در قلب کسي مياندازد که قصد هدايت او را دارد. در ادامه روايت، امام(ع) راه رسيدن به اين علم را نشان ميدهد که منحصر در عبوديت است و در مرحله بعدي آن حضرت(ع) سه راه رسيدن به حقيقت عبوديت را بيان ميفرمايد. ( ر.ک. به: بحارالانوار،1/224-227؛ طبرسي، مشکاة الانوار، نجف، حيدريه، 1385ق، 325-328).
[14] مثنوي معنوي ، بيت 2908و2909.
[15] حديد:28؛ مضمون آيه اين است با تقواي الهي است که خداوند براي مؤمن نوري قرار ميدهد تا با آن حرکت کند و گام بردارد.
[16]امام علي(ع) فرمود: ازْهَدْ فِي الدُّنْيَا يُبَصِّرْكَ اللَّهُ عَوْرَاتِهَا زاهد در دنيا باش تا خداوند تو را به زشتيها بينا کند. (نهجالبلاغه، 545، حکمت 391؛ تميمي آمدي، غررالحکم، قم، دفتر تبليغات، 1366ش، 276، حکمت 6085).
[17]اميرالمؤمنين علي(ع) فرمود: الْمُؤْمِنُونَ هُمُ الَّذِينَ عَرَفُوا مَا أَمَامَهُم انسانهاي مؤمن کساني هستند که آنچه پيش رو دارند را بشناسند. (بحارالانوار، 75/25، ح 90).
[18] حضرت علي(ع) فرمود: رَأسُ الإِستِبصارِ الفِکرَةُ اولين قدم در راه رسيدن به بصيرت، تفکر است. (غررالحکم، 57،ح578).
[19] امام علي(ع) فرمود: فَإِنَّمَا الْبَصِيرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَكَّرَ وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ انْتَفَعَ بِالْعِبَرِ ثُمَّ سَلَكَ جَدَداً وَاضِحاً يَتَجَنَّبُ فِيهِ الصَّرْعَةَ فِي الْمَهَاوِي انسان بصير کسي است که بشنود و سپس بيانديشد. نگاه کند و ببيند. از عبرتها بهره گيرد؛ آنگاه راههاي روشني را بپيمايد و بدين ترتيب است که از افتادن در پرتگاهها دوري کند. (نهجالبلاغه، 213، خطبه 153).
[20] برگرفته از فرازي ازسخنان مقام معظم رهبري در ديدار با مردم چالوس، 15/7/88.
[21] اشاره به روايت اميرالمؤمنين علي(ع) که فرمود: كُنْ فِي الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ در فتنه همانند بچه شتر باش که نه کوهاني دارد که سواري بدهد و نه شيري دارد که دوشيده شود. (نهج البلاغه، 469، حکمت 1) منظور آن است جوري عمل کن که نه بار جرم ديگران را بر دوش بکشي و نه خود مجرم باشي وحتي اگر سکوت تو باعث سوءاستفاده دشمنان ميشود از آن پرهيز کن. (برگرفته از سخنان مقام معظم رهبري در ديدار با اعضاي مجلس خبرگان، 2/7/88).
[22] حقّ نقيض باطل و دراصل به معناي وجوب وثبوت است و بقيه معاني آن از: مطابقت با واقع، عدل، صدق و ... با عنايت خاصّ به همين معناست.(لسان العرب، 10/49، واژه حقّ؛ العين، 3/6، واژه حقّق) اين واژه در عرف کاربردهاي مختلف دارد از جمله : راه حقّ، حکومت حقّ، اهل حقّ، امام حقّ و ... . مراد از راه حقّ راهي است که فاعل را به مطلوب حقيقي و کمال نهايي و قرب الهي برساند(نمل:79)، حکومت حقّ حکومت بر اساس مقررات عادلانه و منطبق با قوانبن الهي است(نور:55)، اهل حقّ آنهايي هستند که حقّ را ميفهمند و بدان معتقدند(قصص:52-53) و مراد از امام حقّ رهبري است که انسانها را به سوي کمال مطلوب انسان هدايت مي کند (توبه:33).
[23] باطل به معناي امري است که با تحقيق، بي ثباتي اش معلوم شود مثل شرک(اعراف:173)، دنيا پرستي(هود:15-16)، حرام خواري(بقره:188) و ... .
[24] انفال:29.
[25] تشبيه حق به آب صاف و باطل به کف روي آب در آيه قرآن آمده است. )رعد:17).
[26] شيخ مفيد، ارشاد، 2/89؛ بحارالانوار، 44/391.
[27] امام علي(ع) فرمود: وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعاً فَهُنَالِكَ اسْتَحْوَذَ الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِه اما شيطان قسمتي از حق را با قسمتي از باطل ميگيرد و با هم در ميآميزد تا درهم عرضه شود و به اين ترتيب شيطان بر دوستانش مسلط گردد. (نهجالبلاغه، 88، خطبه 50).
[28] َ امام رضا(ع) در حديث سلسلة الذهب فرمود: يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي خداوند عزّوجلّ فرمود: ولايت عليبنابيطالب(ع) دژ من هست پس هرکس در اين دژ وارد شود از عذاب من در امان خواهد بود. (بحارالانوار، 39/246).
[29] اعراف:46 و 48؛ علامه طباطبايي پس از بحث گسترده ميفرمايد: اعراف يكى از مقامات عالى انسانيت است كه خداوند آن را به حجابى كه حائل بين بهشت و دوزخ است مثال زده و معلوم است كه هر حائلى در عين اينكه مرتبط به دو طرف خود هست، طبعا از حكم دو طرف خود خارج است و از اين رو فرمود: اين حجاب داراى اعراف و بلندىهايى است و بر آن اعراف رجالى هستند كه مشرف بر جميع اهل محشر از اولين و آخرينند و هر كسى را در مقام مخصوص خودش مشاهده مىكنند. (الميزان، 8/132).
[30] احسائي، شرح العرشيه، کرمان، سعادت، 1361ش، 3/220.
[31] مراد از نافله در اينجا نماز، دعا و هر فعل يا گفتاري است که خداوند دوست دارد انجام شود.(همان،3/220).
[32] کليني، الکافي، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1365ش، 2/352؛ وسائلالشيعه، 4/72؛ بحارالانوار، 67/22؛ نزديک به همين مضمون است: شعيري، جامع الاخبار، قم، انتشارات رضي، 1363ش، 81.
[33] در ترجمه اين فراز از روايت دقت شود که مراد از سمع و بصر آنگاه كه به خدا نسبت داده ميشود، گوش و چشم نيست؛ ازاينرو نفرمود: كُنتُ اُذُنَهُ ... وَ عَينَهُ. (ر.ک. به: ابنعربي، فصوص الحکم، تهران، انتشارات الزهرا، 1366ش، 55؛ حسن زاده آملي، تعليقه بر شرح منظومه، قم، باقري، 5/51) براي توضيح مفهوم صفات سميع و بصيرمراجعه کنيد به: الکافي، 1/107-109و1/117؛ توحيد صدوق، 188.
[34] إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِين و در اين عذاب، هوشمندان را عبرت و بصيرت بسيار است. (حجر:75).
[35] وَ إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً يَعْرِفُونَ النَّاسَ بِالتَّوَسُّم همانا خدا بندگاني دارد که با نشانه هاف راه را به مردم نشان ميدهند. (بحارالانوار، 24/123).
[36] الکافي، 1/178.
[37] مصداق اتمّ صاحبان بصيرت ناب و متوسمين، ائمه(ع) هستند. (الکافي، 1/218).
[38] الکافي، 2/352.
[39] برگرفته از اين فراز دعاي ندبه: وَ اسْقِنَا مِنْ حَوْضِ جَدِّهِ ص بِكَأْسِهِ وَ بِيَدِهِ رَيّاً رَوِيّاً هَنِيئاً سَائِغاً لَا ظَمَأَ بَعْدَه (خداوندا!) ما را از حوض کوثر جدش پيامبر(ص) با جام و دست او سيراب کن چنانکه همه سيراب شويم با گوارايي و خوشي که از آن به بعد تشنگي به ما روي نياورد.
[40] (امام علي(ع)فرمود: أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ من در گردش حکومت اسلامي همچون محور سنگهاي آسيايم (که بدون آن آسيا نميچرخد) و سيلها (و چشمههاي علم و فضيلت) از دامن کوهسار وجودم جاري است. (نهجالبلاغه، 48، خطبه 3).
[41] الکافي، 1/218؛ وسائلالشيعه، 12/38؛ بحارالانوار، 24/128.
[42] نهجالبلاغه، 496، خطبه147.
[43] الکافي، 8/215؛ بحارالانوار، 65/37؛ عياشي، تفسير عياشي، تهران، علميه، 1380ق، 2/244؛ در همين مضمون روايت ديگري هم وارد شده که دو چشم را به امر دنيا و دو چشم را به امر آخرت نسبت داده است. (ر.ک. به: بحارالانوار، 58/250؛ الخصال،1/240).
[44] بحارالانوار، 45/116؛ سيد بن طاوس، اللهوف، تهران، جهان، 1348ش، 160.
[45] خضرنبي(ع) در مقابل اصرار موسي(ع) به همراهي _ در حاليکه وي از پيامبران اولوالعزم است_ فرمود: وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً چگونه در مورد چيزهايى كه از راز آن واقف نيستى شكيبايى مىكنى. (کهف:68) مراد از «خُبراً» در اين آيه علم به معناي قدرت تشخيص و تمييز است. (الميزان، 13/343).
[46] وَ لَا يَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ (نهجالبلاغه، 248، خطبه 173).
[47] اللهوف، 112.
[48] بحارالانوار، 44/329.
[49] همان، 75/116-117؛ ابنشهرآشوب، مناقب، قم، انتشارات علامه، 1379ق، 68.
[50] امام حسين(ع) فرمود: الدِّينُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُم دين بر سر زبانهاي آنها آويزان است که آن را بر محور زندگي خود ميچرخانند. (بحارالانوار، 44/383؛ حراني، تحف العقول، قم، جامعه مدرسين، 1404ق، 245).
[51] امام علي(ع): الْمُتَعَبِّدُ عَلَى غَيْرِ فِقْهٍ كَحِمَارِ الطَّاحُونَةِ يَدُورُ وَ لَا يَبْرَحُ عابدان بيعلم همچون خر آسياباند که همواره در يک جاي ميچرخند و قدمي به پيش نمينهند.(بحارالانوار، 1/208؛ غررالحکم، 41، ح9).
[52] وقتي معاويه از زياد ميخواهد که براي يزيد بيعت بگيرد، زياد چنين نوشت: مردم چه ميگويند هرگاه آنها را به بيعت کسي دعوت کنيم که با سگها و ميمونها بازي ميکند؛ جامههاي رنگين ميپوشد و پيوسته شراب مينوشد و شب را با ساز و آواز ميگذراند. (تاريخ يعقوبي، بيروت، دارصادر،1379ق، 2/220).
[53] عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ وقتي امت به سرپرستي مثل يزيد دچار بشود بايد فاتحه اسلام را خواند. (اللهوف، 24؛ مقرم، مقتل الحسين، بيروت، دارالكتاب الاسلامي، 1399ق، 133).
[54] جاهليت نو در مقابل جاهليت اولي(احزاب:33) آورده شده است.
[55] مقتل الحسين، 139؛ بحارالانوار، 44/329-330.
[56] برگرفته از خطبههاي مقام معظم رهبري در نماز جمعه عاشوراي 1416، 19/3/1374.
[57] طوسي، التهذيب، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1365ش، 6/113؛ بحارالانوار، 98/331؛ البته در برخي منابع با کمي تفاوت روايت شده است. (براي نمونه: ابنقولويه قمي، کامل الزيارات، نجف، مرتضويه، 1356ق، 298).
[58] بحارالانوار، 6/154؛ شيخ صدوق، معانيالاخبار، قم، جامعه مدرسين، 1361ش، 288.
[59] او(عباس(ع)) که در شناخت مولاي خويش صاحب بصيرت است همچون ماه در پي خورشيد حرکت ميکند وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها سوگند به ماه وقتى كه دنبال خورشيد مىرود (شمس:2).
[60] براي نمونه ر.ک.به: التهذيب، 6/65-66؛ کاملالزيارات،256-257.
[61] ابن عنبه، عمدةالطالب، نجف، حيدري، 1380ق، 356.
[62] ر.ک. به: مقرم، قمربنيهاشم، نجف، حيدريه، 1369ق، 40-44.
[63] بحارالانوار، 45/41؛ ابيالفرج اصفهاني، مقاتلالطالبين، بيروت، دارالمعرفه، بيتا، 85.
[64] شيخ مفيد،الارشاد، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413ق، 2/90؛ طبري، تاريخ طبري، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1879م،4/315.
[65] تاريخ طبري، 4/318؛ الارشاد، 2/91؛ اللهوف، 91.
[66] بحارالانوار، 98/277؛ كاملالزيارات، 256.
[67] شمر از قبيله امالبنين بود لذا با هم نسبت داشتند. (ر.ک. به: شهيد مطهري(ره)، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1377ش، 17/98).
[68] الارشاد، 2/89؛ تاريخ طبري، 4/315؛ بلاذري، انسابالاشراف، بيروت، دارالفکر، 1417ق، 3/391.
[69] اللهوف، 88-89.
[70] مقتل الحسين، 266؛ الارشاد، 2/109؛ مقاتلالطالبين، 82.
[71] ر.ك. به: مجموعه آتارشهيد مطهري(ره)، 17/242.
[72] ر.ك. به: بحارالانوار، 45/41.
[73][73] سن ايشان در هنگام شهادت 34 سال بود. (عمدة الطالب، 356؛ قمربنيهاشم، 18).
[74] بحارالانوار، 45/42؛ مقتلالحسين، 268.
[75] در روايت از اميرالمؤمنين(ع) است كه فرمود: از نشانههاي مؤمن قوت او در دين است. (غررالحکم، 90، ح1552).
[76] امام صادق(ع) فرمود: ديندار ميانديشد و در نتيجه آرامش بر جان او چيره ميشود. (شيخ مفيد، الأمالي، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413ق، 52؛ محدث نوري، مستدركالوسائل، قم، مؤسسه آلالبيت، 1408ق، 11/175).
[77] در روايت است كه امام جوادالائمه(ع) فرمود: به خدا فسم نور امام در دل مؤمنين از نور خورشيدِ تابان در روز روشنتر است. (كليني، الكافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365ش، 1/194).
[78] يَا نَفسُ مِن بَعدِ الحُسَينِ هُونِي وَ بَعدَهُ لاَ كُنتِ إِن تَكُونِي
هَذَا الحُسَينُ وَارِدُ المَنُونِ وَ تَشرَبينَ بَارِدَ المَعِينِ
تَاللهِ مَاهَذَا فِعالُ دينِي
(مقتل الحسين، 268؛ قمربنيهاشم،110؛ دربندي، اكسير العبادات في اسرارالشهادات (چاپ جديد از كتاب اسرارالشهاده)،بحرين، شركةالمصطفي، 1415ق، 508؛ البته در كتاب اسرارالشهادات اندكي تفاوت ديده ميشود: هيهاتَ مَاهَذَا فِعَالُ دِينِي وَ لاَ فِعَالُ صَادِقِ اليَقينِ؛ ر.ك. به : مجموعه آثار شهيد مطهري، 17/99-100).
[79] بحارالانوار، 45/42؛ محدث قمي، نفسالمهموم، بيروت، دارالمحجةالبيضاء، 1412ق، 307.
[80] بقره:156.
[81] نفسالمهموم، 208
[82] راوي ميگويد: نوجواني وارد ميدان شد كه صورتش چون پارهاي از ماه (نوراني و زيبا) بود. (الارشاد، 2/107؛ اللهوف،115)
[83] بحارالانوار، 45/34؛ نفسالمهموم، 292
[84]ثمره بصيرت، شهادتطلبي و حركت در راه خداست. در روايت است كه جواني از اهل يقين خدمت رسول اكرم(ص) آمد و از حال يقين خود و آنچه از احوال بهشتيان و جهنميان ميديد، گزارش داد. پيامبر اكرم(ص) او را تأييد فرمود كه هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِيمَانِ. سپس به او فرمود چه درخواستي داري؟ آن جوان تقاضا كرد كه حضرتش براي او دعا كند تا به مقام شهادت برسد. روايت در ادامه دارد: چندي نگذشت كه او در غزوهاي به شهادت رسيد.(الكافي، 2/53)
[85] امام عارفين علي(ع) فرمود: هُوَ الَّذِي ... تَّسَعَتْ رَحْمَتُهُ لِأَوْلِيَائِهِ فِي شِدَّةِ نِقْمَتِهِ او خدايي است كه ... رحمتش نسبت به دوستانش در شدت بلا ظاهر ميشود. (نهجالبلاغه، 123، خطبه 90
[86] إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً غَتَّهُ بِالْبَلَاءِ غَتّاً. (الكافي، 2/253)
[87] موسوعة كلمات الامام الحسين، قم، معهد تحقيقات باقرالعلوم، 1373ش، 491؛ مقتلالحسين، 276
[88] مقتلالحسين، 307
[89] بحارالانوار، 44/392؛ الارشاد، 2/91
[90] ر.ك. به: نفسالمهموم، 205.
[91] امام حسين(ع) فرمود: مرگ براي فرزند آدم زينت قرار داده شده است چنانكه گردنبند براي دختر جوان. (بحارالانوار، 44/366؛ اللهوف، 60-61.
[92] ر.ك. به: مجموعه آثار، 23/551-552.
[93] اشاره به آيه: وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُواوَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ. (العمران، 146).
[94] طوسي، التهذيب، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1365ش، 6/113؛ بحارالانوار، 98/331؛ زيارت اربعين.
تهيه و تنظيم : آمنه شکري
چهارشنبه 13 دی 1391 - 11:10