گفتگو
محمد عصاريان
گفتگو با عليرضا رجبعلي زاده
شعر را از دو منظر ميتوان تعريف کرد يکي از نگاه شاعران و ديگري از نگاه منتقدان. تعريف اين دو گروه در طول تاريخ با يکديگر متفاوت بوده است تريف شعرا به دليل آميختگي آن با قوه خيال خود يک نوع شعر ديگري است مثل شعر رقصيدن با کلمات است يا شعر رستاخيز واژگان است به نظرم اينها تعبيرند و نه تفسير. اما از منظر منتقدان شعر تعاريف به نسبت دقيقتري دارد که معمولاً همگان در مورد اين تعاريف يک نوع شناخت نسبي دارند معمولاً در اين ميان تعاريف گوناگون ميتوان با تعريف خواجه نصيرالدين طوسي بيشتر کنار آمد که ميگويد: شعر کلامي است مخيل. و قيدهاي متساوي و موازي و متکرر را مانند عروضي را جزو ذات شعر نميداند و آنها را کنار ميگذارد. او درست مي گويد که جوهره شعر خيال است اما اگر بخواهيم به گونهاي ديگر فکر کنيم بايد گفت با توجه به اينکه شعر يک ديدگاه چند وجهي دارد هر داوري که بخواهد دربارهي يک شعر يک دورهي خاص قضاوت کند الزاماً بايد يک شعر يا يک نمونهي ايده آل از آن شعر در ذهن داشته باشد. ميشود فکر کرد که شعر يک امکان زباني براي ايجاد ارتباط با ديگري پديد ميآورد به همين دليل به نظر ميرسد که هرگز نبايد ويژگي رسانندگي خودش را از دست بدهد زيرا شعر محصول ذهن آدمي براي آدميان ديگري است و در خود شاعر خلاصه نميشود. يعني هر شعري با هر انديشهاي يک مصرف کننده دارد که همان خواننده است بنابراين ميتوان گفت هر شعر مدلي از يک ارتباط است و از آنجا که هيچ ارتباطي يک ارتباط بي معنا و غير معقول نيست بنابراين شعر هم نميتواند بدون رسالت و معنا گفته شود لذا از انواع سخن شعر را ميتوان عاليترين سخني دانست که از اذهان عالي تراوش ميکند شاعر ميخواهد برداشتهاي خود را از خود، انسان و جهان پيرامونش در عاليترين کسوت زباني به هم نوعانش بيان کند اين يک نوع تعريف و تلقي از شعر است هرچند اين تعريف پراکنده است اما با اين ميزان به طرف نقد شعر قدم برداشت چرا که هر شعري که نتواند اين توقع را برآورده کند در اينکه نامش را شعر گذاشت، بايد ترديد کرد.
اگر بخواهيم به سراغ ويژگيهاي شعر و شاعري برويم و بخواهيم تعريفي از اين نوع نظام مند در بحث پيش رو بگنجانيم بايد گفت که نميتوان گفت که شاعر بايد صاحب يک نگاه ويژه باشد. نگاه ويژهاي که برآمده از روح زمان باشد. روح زمان همان عقل مسلط در يک دوره است که نتيجه از آن سخن ميگفت. به اختصار ميتوان گفت منظور از روح زمانه مجموعهاي از خواستها و نيازها و ضرورتهائي است که انسانها در يک دوره به آن ميانديشند و خيلي وقتها اتفاقاً ممکن است خود متوجه چنين جهت گيريهائي هم نباشند حالا شاعر و هنرمند هم به عنوان انسان حساس و برگزيده بايد اين روح زمانه را آگاهانه يا ناآگاهانه درک و از آن سخن بگويد تا بتواند زبان گوياي عصر خود و هم نوعانش باشد. در واقع روح زمانه باز هم ريشه دارد در نيازهاي انساني که در آن عصر زندگي ميکند.
شاعر به عنوان فرد حساس نسبت به سرنوشت هم نوعانش و نيازهاي انسانهاي پيرامونش بايد صاحب نگاه و نگرشي ويژه باشد تا بتواند جهان پيرامون خودش را در عرصه زبان براي مخاطبانش بازسازي کند و اين بازسازي هم به قصد ايجاد لذت صرف هم نيست اگرچه لذت هم يکي از بهرههائي است که خواننده ميتواند از متن بهره ببرد اگر کسي توانائي درک اين معادلات پيچيده را که در اعماق جامعه جريان دارد را داشته باشد صاحب آن نگاه ويژه خواهد شد او تنها احتياج به تکنيک و فنون شاعري دارد که تا حدي بستگي به قريحه و ذوق شاعرانه دارد و تا حدي هم اکتسابي است.
عليرضا رجبعلي زاده کاشاني شاعر برگزيده جشنواره هنري ايران 1404 تعاريف مختلفي از فضاي و جريانهاي شعر و شاعرانگي در کشور ارائه ميکند. وي که در حال حاضر مشغول تهيه و تنظيم يکي ديگر از مجموعه آثار ادبي خود در قالب شعر و شاعرانگي است دربارهي تک تک سؤالات ما با دقت و صحت کامل فکر و جواب ميدهد و بسيار هم علاقمند است که همان طور که جملهها بيان ميشود گفته و نوشته شود:
- هدف شعر امروز در مقايسه با شعر پند دهنده و لذت بخش و آموزنده ديروز چقدر متفاوت است؟
خب البته بايد بگويم گاهي اينگونه انديشيدهام که شعر گفتن در اين دوره و زمانه قدري مضحک بنظر ميرسد و به قول بزرگي اصلاً شعر مقوله پرتي است آن هم وقتي قرار باشد مقايسهاي در کار باشد از نوع قياس مع الفارق شعر امروز با گذشته و پيشينه عظيم و ميراث سترگ شعري قدماي اجل و اگر ريزتر بشويم و حوزه تعريفمان را محدودتر کنيم البته درباره شعر اخلاقي و آموزنده بقول شما و قند و پند بقول من بايد گفت تقريباً هيچکاري نشده و اگر هم احياناً سهوي صورت گرفته چشمگير نبوده و دندانگير متاسفانه و خب اين هم علل و عوامل متعدد ميتواند داشته باشد که قاعدتاً يکي عدم بروز و ظهور يا بهتر بگوييم پرورش بزرگاني مثل آنچه در گذشته اين مرز و بوم بودهاند حالا بگذريم از اينکه قصه شيرين سخني و هل من من مبارزگوييها و منم زدنهاي آنچناني هم در شعر امروز گهگاه درج و ثبت مي شود و بگوش مي رسد و خوب که مي نگريم مي بينيم تهيدست پوچ است نه پندي دارد نه احتمالاً قندي ديرپا و ماندگار هم نيست.
- از ديدگاه شما جايگاه اجتماعي شاعر در مقايسه با جايگاه شعر و شاعرانگي در قاموس ملت ايران داراي چه نكات ضعف و قوتي است؟
فکر ميکنم اگر قرار باشد چيزي بيشتر از آنچه گفتم بگويم منصفانهتر اينست که بگويم با وجود متشاعران خلق الساعه اي که الي ماشاالله بسيار هم هستند و هر روز به تعدادشان افزوده هم ميشود و البته براي دوستداران و دلبستگان انديشهها و تاملات و مواجيد ذوقها و تغنياتي که مواريث و ميوههاي همت و هوش اجله قدماي شعري ماست ديگر آن بي تابيها و معاريف بشري و تفاهم ارواح و عقول عاليه را حتي در مصرعي از شعرشان ندارند نمي توان انتظار جايگاه شريف و متعالي و نجيب در قاموس و حافظه تاريخي شعر معاصر داشت خب البته تعداد شاعراني که رسالت ثقيل و سنگين شعر را در دورهاي از ادوار به دوش داشتهاند و به جريان ازلي ابدي لحظات و آنهاي عالم ملکوتي شعر متصف و متصلند همواره اندک بوده و خواهد بود.
- امروز شاهد هستيم که عدهاي از شاعران هرچند که از تکنيکهاي بالايي در جهت سرودن شعر استفاده ميکنند اما اشعارشان نقض و از لحاظ کلامي حرفي براي گفتن ندارد دليل اين امر را در چه ميدانيد؟
در اين باره بهتر است اينطور فکر کنيم و يقين داشته باشيم که فقط مساله توانستن و توفيق در ميان است و لاغير که اگر محصول کار و عمر شاعرانهترين حسيات و شريف ترين الحان و نجيبترين تاملات بشري را در نيکوترين صور معمول و غير معمول و جليل و منزه از عيب و عارهاي جاري و ساري و حال و هنجار و زبان روزنامهاي و عامه بازار و تقليد اداي اين و آن ارائه دهد به واقع نمط عالي و هنجار برتر است که تحقق يافته است در شعر و قائمه فکري و محتواي انديشگي چيزي است که بسياري از شعر امروزي دست کم درصد بالايي از آن بهره از اين بيتابي و جنون ندارد.
- به نظر ميرسد شعر شاعران ما به اتفاقات و بدنه اجتماع مردمي چندان ارتباطي ندارد آيا اين اتفاق ميتواند دليلي بر خلأ کيفي آثار توليدي باشد.
سخني هست از پل والري "خوب نيست آدم هميشه خودش و براي خودش باشد يا با خودش" و نيز داريم که اسکار وايلد به آندره ژيد مينويسد که "همه چيز ميتواني بنويسي بشرطي که با"من" و براي "من" شروع نکني" و اين دقيقاً همان چيزي است که بنظرم آسيب است. در شعر امروز ما اين فاصله از بطن جامعه با آن جان و جمال واقعي که مي توان در جاي جاي آن مرز مشترک عواطف جمعي را دريافت و لمس کرد و شعر را از شکل يک گزار و احوال کاملاً خصوصي و مشخص جدا کرد و ارتباط روحي و معنوي با جامعه را مدنظر داشت و پرواضح است بايد در اين زمينه کارهايي بشود که کمتر صورت گرفته متاسفانه.
- به نظرتان تئوري زدگي چه ميزان باعث آسيب ديدگي عوامل زيبايي شناسي شعر ميشود (اتفاقي که اهالي نوقلم به شدت با آن درگير هستند).
بنظرم مقوله ادبيات و حداقل زيرمجموعههايش هرجا تئوريزه شده و قرار شده بر پايه همان تئوريها اثري تحويل داده شود مضحک شده اصولاً چه اينکه شعر در پايه و مقام هميشه بر تئوري مقدم است و لاغير و شعر و هنر واقعي و اصيل شکل و دستور جزم و بقول فرنگيها فرم و فرمول دگم برنميتابد اين عالم خلق شعري و زايش و سرايش هنري عالمي است از نسل ديگرها و ديگرها . . .
- عده کثيري از نويسندگان نوقلم قرابت به سنن و رعايت اصول و ريشه شناسي درسرودن شعر را يک آفت قلمداد ميکنند و از طرفي علاقه شديدي به ساختار شکني دارند. نظرتان درباره اين رويداد چيست؟
ساختارشکني بالنفسه چيز بدي نيست لااقل بعد از دوره نيما و اوج و فرودهايي که گهگاه در غزل معاصر داشتهايم بعضاً نقاط روشني هم ديده شده هرچند کوششها و جوششها کم بوده باشد و مستمر و پيگير نبوده باشد اما فراموش کردن اينکه رعايت چارچوبها و سنني که هر بدعت تازه و ريشه داري مثل آنچه نيما و پيروانش صورت دادند ضروري مينمايد و اگر قرار بر پيشرفت و شکوفايي هم باشد اين ملاحظات همان است شما ساختارشکني بکنيد و عموم و عوام هم بپسندند وخالي از تغني و تلطيفي هم نباشد اما قطعاً ديرپا نخواهد بود و فراموش خواهد شد.
- شعر امروز را چقدر داراي پيچيدگي فني و کلامي ميبينيد؟
بطور عام و نه خاص شعر امروز را پيچيده نميدانم اما دچار تعقيدات بسياري در اکثر سطوحش ميبينم تعقيداتي از نوع آن که همراه با کج فهميها و اعوجاجهاي معنايي و مفهومي هست و لفظي هم بله. البته اشتباه نشود با آن دسته از نوقلم به دستهايي که ذوق نظمي و نظم ذوقي خود را شعر مينامند و تازه بوق و کرنا هم دارند براي تبليغ و سر و صدا کردن حول و حوش نوشتههاشان! جامه شعر خوب علي الرسم به اندازه و هنجار اندام و قامت بريده و دوخته ميشود و معاني و احوال و بيان و اسلوب و زبان در اين شعرها قاعدتاً معهود و زيبا و طبيعي است علي ايحال صيقل کاري و پرداختهاي کم رنگ و کم رمق بر بدنه شعر معاصر دردي را دوا نخواهد کرد.
- برخي منتقدان معتقدند شعر امروز ما از لحاظ سادگي با معيارهاي جهاني فاصله دارد و به قولي شعر ما الکي پيچيده است در حالي که جهان به سمت سادگي پيش ميرود و نگاه ساده انگارانه شعر با بدنه اجتماع پيوند خورده است اين نظر را چه ميزان قبول داريد؟
تقصير را بايد در خودمان جستجو کنيم از اينکه چقدر فاصله گرفتهايم از آن عوالمي که بزرگان ما در شعر پيشنهاد کردهاند فردوسي بزرگ با آن زبان فاخر و فخيم و جهان بيني وطني ملي که آفاق را درنورديده يا خيام با رباعياتش که دنيا را مسخر خود داشته و مولانا با اوجياتي که در ديوان شمس و دفتر مثنوياش دارد و حافظ و سعدي و که و کهها که کم نيستند تعدادشان ميراثهاي گرانبهايي ميتوانند باشند براي الگوبرداري شعر معاصر در همه سطوح تا توجه بدهيم فطرت و اذهان جامعه را به سادگي و پاکي که در گذشته غني شعري ما بوده از سويي ديگر پايبندي به قيدي که آنرا "آزادي از قيود" ميتوان ناميد در شعر آن هم به تعريف و تفسير که نيما از آن داشت و اخوان ثالث به کمال در کتاب بدعتها و بدايعش بدان پرداخت و رشد داد شايد مناسب بنظر بيايد براي شعر امروز.
- برخي منتقدان معتقدند شاعران حرفهاي و نامدار به رفاه نسبي شايد رسيدهاند و يا خستهاند که ديگر صدايشان درنميآيد چرا که اين رويداد در اکثر کشورهاي در حال توسعه اتفاق افتاده است. آيا اين نقد منتقدان را منطقي ميدانيد؟
درست متوجه منظورتان نشدم اما در کل ميتوان گفت بقول پيران پيشين ما هيچ امري ثابت و مقدس نيست مگر آنکه براي زندگي عالي روحي سودمند باشد و لازم باشد براي يک شرف طبيعي. شايد بسياري قيود و سنني که هست و به تحميل بر يک جامعه جاري و ساري است و حکم ميکند غير لازم و عبث و نابهنجار باشد و وقتي آن جامعه آنچنان بيدار و هوشيار و متفکر شد که سودمندي و لزوم حقيقي را دريافت و تشخيص داد بتواند اين موانع دست و پاگير سد راه رشد طبيعي و انساني را از پيش پا بردارد. البته خب شايدي سکوت هم سکوت ناگزيري باشد اصلاً شايد حرفي براي گفتن نباشد و نداشته باشيم ما شاعرها!
- شاعران ما چقدر توانستهاند اشعار کهن و متون امروزي ما را به جهان بشناسانند. انگشت اتهام را ميتوان متوجه مترجمان دانست و يا شاعران؟
نتوانستهاند يا نخواستهاند که بشناسانند و من اين هردو را متوجه هم شاعران هم مترجمان ميدانم بگذريم از اين که هنوز آن اقبال و توجهي که بايد به متون کلاسيک باشد در قشر شاعر و نويسنده ما رسوب و رسوخ ندارد. ريشهها را بايد در اعماق جست!
- جايگاه نقد و منتقد در شعر و شاعرانگي چه ميزان در راستاي رشد و صلابت اين هنر و صنعت همگام بوده است؟
هميشه اين نقادان هستند که چراغهاي راه هستند خب اگر هم نقادي پيدا بشود که هم در مسير شعر قدم بگذارد شاعر باشد و نقدهايش حکمهايش و نظرات و تاملاتش راهگشا باشد نتيجه به مراتب بهتر و موثرتر خواهد شد از آنکه تنها و تنها راهکارهاي غيراجرايي بدهيم يک نقاد خوب هم محرک اصلي هم محرک فرعي ميتواند باشد براي پويايي شعر و زيست بهتر.
- ملاک نقد و نقادان دولتي و غيردولتي در حوزه شعر و شاعرانگي در چه مواردي با هم تفاوت آشکاري دارد؟
در اين باره مساله انقطاع و گاهگاه پرتو نقد را در نوشتههاي ناقدان دولتي بيشتر مي بينيم شايد دليل را بايد در اين جستجو کرد که حواس پنجگانه ناقدان غيردولتي غالباً من حيث لايشعر و ناخودآگاه جمعتر باشد به اينکه به مملکت راقيه شعر ري کجاست و روم و بغداد کجا؟!!! و شايد هم بالعکس! بهرحال نظرات ما هم نسبي است قطعيت و جزميتي ندارند. توضيح بيشتري هم ندارم بدهم.
- به نظرتان حضور و فعاليت مراکزي که بصورت تخصصي به هنر شعر و شاعرانگي ميپردازند (دفتر شعر مرکز آفرينشهاي ادبي، ارشاد اسلامي و . . .) چقدر ميتواند در پيشبرد و رشد فني و کلامي شعر و جلب توجه شاعران نوقلم در اين مسير موفق و موثر ظاهر شود. (انتقادات و پيشنهادات)
اگر فانوس بدستان اين راه پر پيچ و خم راه شناسان و راهگشايان کهنه کار و نوجويي باشند پرورش نسلهاي آتي شعريمان را بايد انتظار روزهاي روشني کشيد و گرنه نه!
يكشنبه 5 شهريور 1391 - 11:28