مقاله
روابط عمومي اداره كل تبليغات اسلامي استان بوشهر
پرسيـدم از گل سرخ در سينهات چه دارى / بر گونههـاى ســرخت داغ غــم كه دارى
خوش مىتراود از تــو عطر هـــواى مستى / من عاشق تو هستم تـــو عاشــق كه هستى
گل با تبسمى گفت اى يار دل شكــستـــه /اين شرم سرخ عشق است بر گونهام نشسته
اين راز شور عشق است يك رمز جاودانى / بى عاشقى حرام است يك لحظه زندگانى
پرورده جانــم از عشـــق در دامــن بـهاران/ بر هر نسيـم شــوقــش دل دادهام فـــراوان
بى رحـــمت بهــاران مـىپژمـرم به آهــى/ مشتاقــم و صبــورى نتوان ز يــار جانـــى
بايد عرض كنم اينكه مترصدى تا نشانش را اينجا و آنجا بيابى زهى سعادت كه در، يافت و نايافت، بنا به نيتات مأجورى، گر چه آن شاهد هرجايى از بيم چشمهاى كنجكاو و بوالفضول بسا كه هر جا مىرود رد پايش را نيز پاك مىكند و اين از آنروست كه همه چيز در كارهايش رنگ اسرار دارد:
با كه توان گفت اين سخن كه نگــارم شاهد هرجايى است و پرده نشين است
شه تويى اى دوســت در قلمــرو دلها كشور جانها تـرا به زير نگـين اســـت
خســروى عالـــمـــم به چشـــم نيايـد گرتو اشارت كنى كه چاكرم اين است
در خورم اسرار تنگهاى جـهان نيســت مرغ دلم شاهبــاز ســدره نشـــين است
اكنون كه عجالتا دستهامان از دامان عطرمندش كوتاه است ناگزير به جستجويش در لابلاى كوچه پس كوچههاى نوشتههاى خط خطى و ناقصى مىگرديم كه حتى اگر اين كوچهها بسلامتى پيموده شود نتوان به سايه لغزنده و خيالى او دست يافت تا چه رسد به سايه حقيقى او. البته به همين ميزان كه خيال او خلجانى در ذهن ايجاد كند هر چند «جرس فرياد بردارد كه بربنديد محملها» چيز كمى نيست؛ علىالخصوص كه اگر بتوان خيالش را در دل و جان رسوب داد و سيمايش را در هالهاى از تصورات بلورينمان از آن وجود نورانى، براى تقاضاهاى مكرر سير و سلوكى حفظ نمود كه زهى سعادت. البته كه اين همه گفتهها و نوشتهها اگر قرنها تكرار و تكرار شود باز هم، حتى، باندازه يك جاى خالى از او را پر نخواهد كرد و هميشه از او گفتن جاى حرف است و خواهد بود چه رسد به نوشتهاى از حقير كه هرگز نتوانستهام حتى يك حرف حسابى از او بگويم، گر چه ميلم هماره آن بود كه «بفكنم بر صف رندان نظرى بهتر از اين»؛ اما چه كنم كه: «اين متاعم كه تو مىبينى و كمتر زينم» كه در ظرف كودكانهمان بيش اين نگنجد و «طعمه هر مرغكى انجير نيست» به هر حال اگر درگوشه خلوت خويش، كودكانه او را ستايش نكنيم چه كنيم. و چه بهتر از اين ندبه و نداى كودكانه و شبانى كه:
تو كجايى تا شوم مـن چاكــرت چارقت دوزم كــنم شـانه سـرت
دستكت بـوسـم بمالــم پايكــت وقت خـواب آيم بروبم جايكت
اى فـداى تو همه بـــزهاى مـــن اى به يادت هى هى و هيهاى من
ما بىبهرهگان از آداب دانى، به سوخته جانى در او آويزيم كه فرمود:
ما زبان را ننگريـم و قــال را ما درون را بنگريم و حال را
اى معاف يفعل الله ما يشــاء بى محابا دو زبان را برگشـا
از اينرو اگر از سخن مشوشم مشوب شوى باكى نيست كه جز اين نيست كه از ديوانه پراكنده گويى خوش است. خوش باش كه عاقبت به خير است تو را.
در طليعه سخن از گفته ارزنده حكيم الهى طوسى استفاده كنم كه «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و غيبه منا» آن محور عالم امكان لطف بزرگ خدا برماست كه الطافش چون خورشيد تابان آنافآنا به ما مىرسد و تصرفش در امور ما لطفى ديگر است، كه:
هر چه آن خسرو كند شيــرين كند چون درخت تين كه جمله تين كند
بر زبانــش مـــىرود آب حــيــات مرده جان گــيرد چو او تلقيــن كند
و غيبت آن وجود ذيجود از عدم قابليت و سنخيت ماست. و چون،
«ذره ذره كاندرين ارض و سماســت جنس خود را همچو كاه و كهرباست »
و چون:
«نوريان مرنوريان را جاذبند.»
چارهاى جز آنكه براى سنخيت با او مرتبا خانه دل را آب و جارو زنيم و خيالمان را از تصوير و تصور او پر كنيم و انديشهمان را از او سرشار كنيم، نيست مگر نه آنست كه زنان قبيله به مجنون پريشان يار به طعنه گفتند مگر مىشود با چشمى كه غير ليلى ديده و گوشى كه حديث غير او شنيده تمناى ديد و شنيد ليلى داشت:
تمنيتُ مــن ليلــى مِنَ البُعد نظره
لتطفى جَوىً بين الحشاء و الاضالعـى
فقالت نساء الحــى تطـمع ان تـرى
بعينك ليلى؟ مت بـداء المطامعـى
و كيف ترى ليلــى بعـينٍ تــرى بهـا
سواهـا و ما طهـر تها بالمـدامـعـى
و تلتذّمنــها بالحديـــث و قـدجــرى
حديـث سواها فى خروق المسامعى
وقتى براى سنخيت ليلى چنين «افتاد مشكلها» سنخيت با آن يگانه خداوند و عزيزكرده آفرينش چگونه خواهد بود.
يك دهن خواهم به پهناى فلك تا بگويم شرح اين رشـك ملك
آنچه مىگويم بقدر فهم تســت مردم اندر حسـرت فهــم درست
اويى كه از پس هزار ابر، خورشيد را شرمنده مىدارد، اويى كه طوفان به او التماس مىكند كه مرا به كشتىات راه ده، اويى كه معصوم چون اسمش را مىبردند، بلند شده و به احترام دستها را بر سر مىنهادند، «هر جا بياد قامت تو قد فراشتيم»، چنانكه وقتى دعبل آن شعرهايش را خواند و از پيامبر و حضرت زهرا و اهل بيت «عليهم السلام» گفت و حضرت رضا «عليه السلام» گوش مىدادند و بعضى جاها مىگريستند، اما بمحض آنكه دعبل «الى أن يبعث قائما» را گفت حضرت ايستادند و دو دست مبارك را بر سر گرفتند و سه مرتبه تكرار كردند «اللهم عجل فرجه» و علاوه بر اين مىتواند وجهى سمبليك نيز در آن مضمر باشد كه شما قائميد و ما هم ايستادهايم و نه ما بلكه همه عالم به انتظار ايستادهاند تا بيايى و قوهها به فعليت برسند و چيست كه انتظار تكامل و از قوه به فعل رفتن را نكشد و بگذريم كه اين آمادگى رمز سنخيت با اوست چنانكه در روايت است: «من احب ان يكون من أصحاب القائم فلينتظر».
چون سنخيت يافتيم، ديگر «غيبه منّا» نيست و مىآيد و وقتى بيايند تمام خستگىها فراموشمان مىشود آنسان كه ديگر به او از لذت ديدارش نمىگويى دير كردهاى:
ديدار يــار غايـــب دانـــى چــــه ذوق دارد؟ / ابـــرى كـــه در بــيابـــان بر تشنـــهاى ببــارد
زهرم چو نوشـــدارو از دســت يار شيــريـــن / بر دل خوشســت نوشـــم بــى او نمــىگوارد
مشغول عشق جانان گر عاشقى اى است صادق /در روز تيـــر بـــاران بايد كـــه ســر نخـــارد
بيـحـــاصــل است يـــارا اوقـــات زندگانــى / الا دمـــى كه يارى بـــا هـــمدمـــى بـــرآرد
آرى كلام الهى پيشگويى آمدنش را نموده است «فهل ينتظرون الا مثل، ايام الذين خلوا من قبلهم قل فانتظروا انى معكم من المنتظرين» و از آمدنش به وعده خدا ياد كرده است كه تخلفناپذير است. «...حتى يأتى وعدالله ان الله لايخلف الميعاد» و اين مهم را رسول صلى الله عليه و آله چنانكه در اصول كافى و فروع آن در كتاب وافى آمده تأييد مىنمايند. «يملك ولدى اثنى عشر خليفه ثم يخرج المهدى من ولدى يصلح الله امره فى ليله واحده و قال النبى «صلى الله عليه و آله و سلم» لولم يبق من الدنيا الا يوم واحد لَطَوّلَ الله ذلك اليوم حتى يبعث الله رجلا من عترتى اسمه اسمى و اسم ابيه اسم ابى يملاء الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا» و انكار حضرتش و انكار ظهورش، انكار پيامبر خدا و حرام و گناه بزرگ و مرگ جاهلى ناميده شده است چنانكه نبى مكرم «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مىفرمايد: «من انكر القائم من ولدى فقد انكرنى» و «من انكر القائم من ولدى فى زمان غيبته مات ميته الجاهليه».
چه مىتوان از آن رشك ملك گفت كه بمحض دنيا آمدن بمصداق «واسجدواقترب» به سجده رفت و شكر خداى كرد و آيات قرآن تلاوت نمود، بر بال جبرئيل سوار شد و به آسمان رفت، وقتى متولد شد بر بازوى راستش آيه «و تمت كلمه ربك صدقا و عدلا لامبدل لكلماته و هوالسميع العليم» و بر بازوى چپش «جاءالحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا» نقش بود، از پيش رو و پشت سر مىديد و به تمام زمان و مكان، در خواب و بيدارى و دور و نزديك و زمين و آسمان احاطه داشت و احاطه به صفتى او را از صفتى ديگر محو نمىداشت. «لايشغله الشأن عن شأن»، وقتى چهل روزشان بود راه مىرفت و به زبان فصيح تكلم مىنمود چنانكه شخصيت معتمد و موثقى چون احمد بن اسحاق قمى مىفرمايند نزد امام عسكرى عليه السلام مشرف بودم و از ايشان درباره آنكه حجه خدا بر خلق بعد از شما كيست سئوال كردم و حضرت برخاسته، بدرون خانه رفت و پسرى سه ساله چون ماه تابان را آوردند و فرمودند اى احمد، چون بسيار عزيز و محترم بودى اين پسر را به تو نمودم، او همنام جدم رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلم) مىباشد و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد پس از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد، و وقتى احمد عرض مىكند كه علامت او چيست تا قلبم مطمئن شود آن طفل با صداى زيبا و زبانى فصيح مىفرمايند: «انا بقيه الائمه فى الارض، انا المنتقم، و انا القائم باذن الله و انا الذى املاء الارض عدلا كما ملئت ظلما و جورا»
با چنين حسن و ملاحت اگر اينان بشرند / ز آب و خاك دگر و شهر و ديار دگرند
اينگونه است كه حضرت عسكرى «عليه السلام» امر فرمودند ده هزار رطل نان و ده هزار رطل گوشت بايتام و مساكين دادند و سيصد گوسفند عقيقه كردند و عموم اهالى سامره را اطعام نمودند و در حفاظتشان چنان سعى بليغ فرمودند كه تا زنده بودند آن مولود آسمانى را از چشم مردم جز دوستان و شيعيان، بدور مىداشت و سفارشش را پس از رحلتشان نيز فرمودند.
البه اكنون نيز چشمان موذى منكران؛ مترصد خاموش كردن اين نور، به انواع بمبارانهاى تبليغاتى است، تبليغات حاكميت هستههاى سرمايه دارى يهود و ليبراليزم عليه فطرت و مذهب، سمپاشى مغزشويان عليه افكار بشر و سرمايه گذارى برده دارى مدرن عليه مدينه فاضله در پايان تاريخ ظلم و تعدى، بسا كه موذيانهتر از دشمنان آنروز حضرت عسكرى عليه السلام عمل مىكنند.
ولى وعده خداوند قطعى است كه او را حفظ خواهد كرد و نورش را باقى خواهد داشت و دينش را جهانى خواهد نمود. «هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لوكره المشركون» پس من و تو و تمامى آنانى كه بارها او را خواندهاند و شكست خوردهاند بايد قاطع و اميدوار چشم بفرداى آمدنش دوخته و باور كنيم كه هيچ چيز تمام نشده و غروب امروز را طلوع فردا، در پى است و اين همان پنجره خداست كه با دستان مبارك انبياء به فراسوى عالم ماوراءالطبيعت باز شده و صرفا ايدهاى براى ابتهاج و اغواى افكار عمومى نيست بلكه وجود و حضور مباركش هم حقيقت است و هم اعتقاد و درگيران دگماتيزم تجربه گرايى و جزميات عالم حس، بازگشايى اين پنجره را به نظاره خواهند نشست و خواهند ديد كه قصه او اسطوره نيست و عاقبت بشر به طلوع خورشيد عدالت و حقيقت و عشق ختم خواهد شد و ديدگان منكران نيز با شرمسارى و اعجاب به او دوخته خواهد شد. هر چند پس از روئيتش به زمين مىافتند كه:
اين كيست اين؟ اين كيست اين؟ اين يوسف ثانى است اين/خضــر است و اليــاس اين مگر؟ يا آب حيـوانى است اين؟
اين باغ روحانى اســت ايـن، يا بــزم سلطانــى اســـت ايـن/ سرمهى سپاهانــى است اين يا نـور سبحـــانــى اسـت ايــن
آن جان جان افــزاســت اين، يا جنـــه المأوى اســـت اين/ ساقى خوب مـــاست اين، يـــا باده جـــانــى اســـت ايـن
تنــگ شكــر را مــاند ايــن، ســوداى ســر را ماند ايـــن/ آن سيمبــر را مانـــد اين، شـــادى و آسانــى است ايـــن
اى مطـــرب داوود دم؛ آتـــش بـــزن در رخـــت غـــم /بردار بانگ زير و بم، كاين وقت ســرخوانى اســت اين
رستيم از خوف و رجـا، عشــق از كجـــا شرم از كجـــا / اى خاك بر شرم و حيـــا! هنگــــام پيشانـــى اسـت اين
گلهاى سرخ و زرد بيـــن، آشـــوب و بـــردابـرد بيـــن / در قعر دريا گـرد بين، مـوســى عمـــرانى اســت ايـــن
آن آب باز آمد به جــو، بــر سنــگ زن اكــنون سبـــو / سجده كن و چيزى بگو، كاين بزم سلطانـــى اسـت اين
آرى او با چشمان سياه و نافذ و مهربان و ابروان پيوسته «المهدى شاب اكحل العين، ازج الحاجبين اقنى الانف كث اللحيه على حذه الايمن خال»، مىآيد، در حاليكه زمين بر او بهم پيچيده مىشود و به ترسى كه خداوند از او در دلهاى منافق و مشرك مىاندازد يارى مىگردد و ذخائر زمين برايش مكشوف شده و سلطنتش شرق و غرب را مىگيرد و خداوند دين او را غالب مىكند؛ با او در دنيا خرابى نماند و چون قيام كند يهود و نصارى و كفار گردن به اطاعتش نهند و بلكه «وله اسلم من فى السموات و الارض طوعا و كرها» و بلكه بفرمايش مولانا اباالحسن چنانكه عياشى نقل مىكند به حضرتش آيه «الملك يومئذ للرحمن» معنى مىشود و ملك رحمن با قيام او شروع مىشود و بقول رسول «صلى الله عليه و آله و سلم» وقتى او مىآيد خداوند زمين را از آب باران سيراب مىكند و مردم در كمال نعمت و عيش و نوش خواهند زيست و در روايتى از اميرالمؤمنين «عليه السلام» چنان امنيت حاكم مىشود كه اسباب بازى بچهها ماران و عقرب مىشوند و گرگ و بره با هم آب مىخورند و همه شادمان و فرهمند و مسرورند؛ صلح كل و صحت و سلامتى كامل برقرار گردد و منازعات و مناقشات بكلى رخت بندد و هيچكس به مال و عرض كسى تجاوز نكند و قوى و ضعيف يكسان شوند و تحكم و زورگويى معدوم و حيوانات موذى بميرند، و بهشت دنيا در آنروز خواهد بود، زمين به انواع گلها مزين و چنان بساط امن و امان گسترده شود كه هيچكس حتى گمان بد به ذهنش راه نيابد و عدالت چنان سارى و جارى شود كه تمامى آدميان را در سايه شهپر امن و امان حفظ خواهد كرد چنانكه يك دوشيزه وجيه و زيبا، در كمال خوشى و جمال با زينتهاى فراوان از جواهرات و انواع آرايش كه تسرّالناظرين گردد در ميان شام و عراق بخرامد؛ كه اين صلح كل جز در سايه فرمانروائى امام عصر عليه السلام ميسر نيست و به وجود او چنانكه از خلال آيات و روايات مفهوم است بهشت نشئه عالم طبع بر پا مىشود و بقول صائب:
اين چه حرفى است كه در عالم بالاست بهشت / هر كجا وقت خـوشى رو دهد آنجاست بهشت
از درون ســيــه تست جـهـــان چـــون دوزخ / دل اگــر تيره نبــاشد همه دنيـــاســـت بهشت
كه در آنروز به نور حجت خدا روزگار روشن شود كه: «و اشرقت الارض بنور ربها» آن روز به مردم اعلان مىكند كه «بقيه الله خير لكم ان كنتم مومنين» و بلافاصله مىفرمايند «انا بقيه الله و خليفته عليكم» در آنروز سلام مردم «السلام عليكم يا بقيه الله فى ارضه» است چرا كه او تمامى كمالات خداداد از همه انبياء و ائمه «عليهم السلام» را با خود دارند و هر كس مشتاق زيارت اولياى خدا باشد بزيارت او مىآيد.
در آنروز حضرت جامه سفيد پوشد، ذوالفقار حيدر بدست گيرد، زره جعفر طيار به تن كند، سپر حضرت حمزه بدوش كشد عمامه زردى به سر گذارد و دو انگشتر امام مجتبى و امام حسين «عليهماالسلام» بدست كند كه به ترتيب بر آن عبارت «انى واثق برحمتك» و «انا مستجير بامان الخائفين» حك شده است. آنروز حضرت را چهار هزار ملكى كه جهت يارى امام حسين«عليه السلام» از آسمان به كربلا آمدند و حضرت نپذيرفتند و به آنان خطاب شد در زمين بمانيد تا زمان غيبت قائم آل محمد «صلى الله عليه و آله و سلم» نصرت مىدهند و علاوه بر آن از چهل و شش هزار تا يكصد هزار نفر به لشكرش مىپيوندند و كريمه «اينما تكونوا يأت بكم الله» تأويل مىشود. آنروز 29 نفر كه 15 نفر آنان از امت حضرت موسى عليه السلام هستند و خداوند در حقشان فرموده «و من قوم موسى امه يهدون بالحق و به يعدلون» و 7 نفرشان از اصحاب كهفاند و يوشع بن نون وصى حضرت موسى و حضرت شعيب و حضرت صالح پيامبر زنده مىشوند و نيز سلمان فارسى و ابودجانه انصارى و مقدادبن اسود و مالك اشتر و چهار نفر از فرزندان حضرت مجتبى «عليه السلام» و چهار نفر از فرزندان عقيل زنده خواهند شد و بالاخره لشكرگاه حضرت به 16 فرسخ مىرسد كه در آن هفت هزار نفر مشغول تلاوت قرآن هستند و يك نفر فاسق در ميان تمامى لشكر نيست و آنان اصحابىاند كه معرفت و شناسايى آنان بواسطه امام چنان تقويت مىشود كه خدا را قبول اميرالمؤمنين«عليه السلام» بحق معرفتش بشناسند «رجال مومنين عرفواالله حق معرفته و هم انصار المهدى فى آخر الزمان».
كلمات و سخنان امام آنسان شيرين و دلنشين و دلگرم كنندهاند كه با يك سخن آدمى دل و دين باخته و به نشان تسليم به خاكپايش به خشوع و كرنش مىافتد و بقول پيامبر اسلام، اهل زمين و آسمان از پادشاهيش خشنود مىشوند و حتى پرندگان هوا از سلطنتش مشعوف و مسرورند و او مظهر اتمّ و اكمل نداى «انك لعلى خلق عظيم» مىشود تا مردم گوناگون جهان در پيشگاه رفتار و گفتار و كردارش سر طاعت فرود آرند و زمين ادب ببوسند و همه آسمانيان و زمينيان به او شادى كنند.
اگر ببــاد دهد زلـــف عنبر آســـا را بــدام خويش كشد آهوان صحـرا را
گــذار او به كليسا اگـر فتــد روزى به دين خويش كشد راهبان ترسـا را
او كه بيايد هم تصرف در امور مادى عنصرى براى جلب توجه عامه، چون بيرون آوردن ناقه صالح از ميان سنگ و يا اژدها شدن عصا مىنمايد و هم تصرف در عالم كون از نظر علم به گذشته و آينده و اين از معجزه قبل مهمتر است چرا كه در ساحت اين معجزات است كه علماء و حكماء و دانشمندان سر تعظيم فرود مىآورند.
چگــونه انـــس نگيرنـــد با تـــو آدميـــان / كـه از لطـافت خــوى تـــو وحش نگريزند
دو چشم مست تو كز خواب صبح برخيزند / هــــزار فتنـــــه بهــر گوشهاى برانگيزنـــد
چنانكــه در رخ خوبان حــلال نيست نظــر / حــلال نيســت كه از تو، نظـــر بپرهيزنـــد
غـــلام آن سـرو پايم كــه از لطافت حسن / بسر سزاســت كه پيشش بپـــاى برخــيزند
قرار عقل بـــرفت و مجـــال صـــبر نمانـد / كه چشم و زلف تـو از حد برون دلاويزنــد
چون چنين است خوب است در حد ممكن از جمله با قرائت زيارت آل ياسين كه به فرموده خداوند «سلام على آل يس» شروع مىشود تا آخر آن و آنرا محمد حميرى از ناحيه مقدسه دريافت داشتهاند و در صفحه 525 مفاتيح الجنان آمده، به حضرت توجه كنيم و يا با دعاى «اللهم بلغ مولاى صاحب الزمان» تا آخر كه در صفحه 539 مفاتيح آمده حضرت را زيارت كنيم و يا با نماز توسل بر حضرتش كه در نجم الثاقب از شيخ طبرسى نقل شده كه از ناحيه حضرت رسيده و جماعت كثيرى هم آنرا تجربه نمودهاند، چنانكه بعد از نصف شب جمعه غسل كرده و دو ركعت نماز بگذاريم كه در ركعت اول پس از قرائت سوره حمد، صد مرتبه اياك نعبد و اياك نستعين و بقيه حمد را خوانده و بعد يكبار قل هو الله احد را تا آخر و در ركعت دوم نيز به همين صورت، مضافا آنكه ذكر ركوع و سجود را هفت مرتبه، و پس از تمام شدن نماز حاجات را از خدا بخواهيم، و يا نماز فرج كه بسيار مشهور و سريعالاثر است آنگونه كه دو ركعت نماز بگذاريم و پس از آن بگوئيم:
«يا من اظهر الجميل و ستر القبيح، يا من يؤاخذ بالجريره و لم يهتك الستر، يا عظيم العفو، يا كريم الصفح يا حسن التجاوز، يا واسع المغفره يا باسط اليدين بالرحمه ، يا منتهى كل نجوى يا غايه كل شكوى يا عون كل مستعين، يا مبتدا بالنعم قبل استحقاقها يا رباه يا رباه يا رباه» و بعد طرف چپ صورت را روى مهر گذارده و صد بار «ادركنى ادركنى» و آنگاه پيشانى بخاك گذارده و باندازه يك نفس «الغوث، الغوث» مىگوئيم. و يا دعائى كه حضرت تعليم محبوسى دادند و او با خواندنش نجات نمود كه با «الهى عظم البلاء و برح الخفاء» شروع مىشود و مشهور است. و نيز دعائى كه حضرت صادق «عليه السلام» در پاسخ به اين سؤال كه در غيبت چه كنيم؟ حضرت آنرا تعليم دادند:
«اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف نبيك، اللهم عرفنى رسولك فانك ان لم تعرفنى رسولك لم اعرف حجتك، اللهم عرفنى حجتك فانك ان لم تعرفنى حجتك ظللت عن دينى» و نيز دعائى كه حضرت صادق عليه السلام در تعقيب نماز و در انتظار فرج مىخواندهاند و براى حفظ ديانت و تهذيب نفس و بهرهمندى از ثواب انتظار فرج موثر است: «رضيت بالله ربا و بالاسلام دينا و بالقران كتابا و بالكعبه قبله و بمحمد «صلى الله عليه و آله» نبيا و بعلى و الحسن و الحسين و على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و الحسن بن على و الحجه بن الحسن ابن على ائمه ، اللهم وليك الحجه فاحفظه من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله و من فوقه و من تحته و امدد له فى عمره و اجعله القائم بامرك المنتظر لدينك واره ما يحب و تقر به عينه فى نفسه و فى ذريته و اهله و ماله و فى شيعته و فى عدوه و ارحم منه ما يحذرون و اره فيهم ما يحب و تقر به عينه واشف به صدورنا و صدور قوم مومنين»؛ و نيز با خواندن دعاى عهد در هر روز صبح و با خواندن زيارت امام زمان در روز جمعه كه روز ظهورشان نيز جمعه است كه با «السلام عليك يا حجه الله فى ارضه، السلام عليك يا عين الله فى خلقه» شروع مىشود تا آخر كه در صفحه 105 و 106 مفاتيح الجنان آمده است.
و دعاى نورانى ديگرى كه در زمان غيبت بايد خواند:
«اللهم صل على وليك و ابن اوليائك الذين فرضت علينا طاعتهم و اوجبت حقهم و اذهبت عنهم الرجس و طهرتهم تطهيرا، اللهم انصره فانتصر به لدينك و انصر به اوليائك و اوليائه و شيعته و انصاره و اجعلنا منهم. اللهم اعذه من شر كل طاغ و باغ و من شر جميع خلقك و احفظه من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله و احرسه و امنعه ان يوصل اليه بسوء واحفظ فيه رسولك و آل رسولك و اظهر به العدل و ايده بالنصر و انصره ناصريه و اخذل خاذليه و اقصم به حبابره الكفره واقتل به الكفار و المنافقين و جميع الملحدين حيث كانوا من مشارقها و مغاربها و برها و بحرها و سهلها و جبلها و املاء به الارض عدلا و اظهر دين نبيك عليه و آله السلام و اجعلنى اللهم من انصاره و اعوانه و اتباعه و شيعته و ارنى فى آل محمد ما يأملون و فى عدوهم ما يحذرون اله الحق آمين رب العالمين»
آرى بقول عطار:
صد هـزاران اولياء روى زمين از خدا خواهند مهدى را يقين
مهدى هاديــست تاج اتقــياء بـهتريـــن خلـــق بروج اولياء
اى تــو هم پيدا و پنهان آمده بنده عطارت ثنا خــوان آمده
آرى با ظهور حضرت چنانكه رئيس مكتبمان به مفضل مىفرمايند معنى حقيقى آسايش روح و جان صورت مىپذيرد. حضرت صاحب الامر در حالى وارد مكه مىشوند كه برد يمانى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) را دربركرده، عمامه زرد بر سر و نعلين پيامبر در پايش و عصاى جدش در دست و برقعى بر روى افكنده تا كسى او را نشناسد، آنگاه بر ديوار كعبه تكيه مىزند و دست در صورت كشيده و مىفرمايد: «الحمدالله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوء منها حيث نشاء و نعم اجرالعاملين» يعنى شكر خداى را كه راست فرمود وعده خود را و زمين را بميراث بما داد تا هر جا كه خواهيم قرار گيريم و نيكو است اجر عاملان خداى عالم.
آنگاه در ميان ركن و مقام ابراهيم در كنار حجرالاسود مىايستد و با صداى بلند كه همه عالم مىشنوند فرياد مىزنند اى كسانى كه خداى عالم وجود شما را براى يارى من ذخيره فرموده بشتابيد بسوى من در خانه خدا؛ كه با اين صدا اولين كسانى كه در هر جاى عالم باشند شتابان و بال زنان بسوى كعبه آمال عالم و آدم آمده و زمين ادب مىبوسند همان 313 نفرند و پس از آنكه همه شيعيان گردآيند عمودى از نور از آسمان به زمين مىآيد و ظهورشان رسما آغاز مىشود.
صبحگاه كه تكيه بر كعبه زند با چنان نيروئى كه چشم روزگار را خيره كند، چون موسى عليه السلام يد و بيضاء بگشايد و مردم را به بيعت فراخواند: «ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله، يدالله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه» و چون آفتاب برآيد منادى حق ندا دهد كه قائم آل محمد صلى الله عليه و آله قيام فرموده، بياريش بشتابيد، آنگاه آرزومندان از اطراف و اكناف گيتى، و سراپا نشناخته از فرط سرور شتابان تا عصر آن روز، در گروه انبوهى گرد شمع وجودش طواف خواهند كرد و او خطاب به مردم خواهند فرمود هر كس بديدن آدم و شعيب و نوح و سام و ابراهيم و موسى و اسماعيل و يوشع و شمعون«عليهم السلام» آرزومند است به جمال من نظر كند كه علم و حلم و كمال آنها با من است، و هر كس آرزوى ديدن جدم رسول الله و على مرتضى و حسن مجتبى و حسين شهيد بكربلا و يا ائمه هدى «عليهم السلام» را دارد به من نظر نمايد.
مىفرمايند: هر كس مىخواهد از كتابهاى نازله آسمانى و صحيفههاى پيامبران آگاه شود گوش فرا دارد و بشنود و آنگاه شروع بخواندن صحف آدم و شعيب و ابراهيم و نوح و تورات موسى و انجيل عيسى و زبور داوود بزبان هر قومى كند سپس قران پيامبر آخرالزمان را چنان قرائت كند كه مسلمين را بر خود بلرزاند و عالميان را در پيشگاه خود خاضع كند.
آنگاه با خيل عظيم به مدينه رهسپار شود و مردم را به اسلام دعوت كند، سپس بر قبر جدش فرود آيد، از دشمنان جدش انتقام گيرد، انتقام خون جدش على «عليه السلام» و مادرش فاطمه «سلام الله عليها» و حسنين «عليهماالسلام» را مىگيرد و سپس از مدينه رهسپار نجف مىشوند و پايتختش را كوفه قرار مىدهند، پيراهن ابراهيم را پوشيده و انگشتر سليمان را بدست نموده و بدينگونه تمامى موجودات عالم از جن و انس و ديو و دد و عناصر و مواليد در اطاعت او درآيند، پس روانه شام مىشوند و لشكريانى به شهرهاى فرنگ يعنى اروپا و آمريكا مىفرستند و آنان را به اسلام مىخوانند؛ به كربلا مىآيند و انتقام خون جدش را با زنده كردن ستمكاران مىگيرد و شدت گريهاش بر مزار جدش حسين عليه السلام چنان است كه گويى زلزلهاى عظيم بر پا نموده است؛ آنجا خطاب به ابى عبدالله الحسين «عليه السلام» عرض مىنمايند: يا جدا، اگر دنيا مرا عقب انداخت و تأخر زمانى داشتم و نتوانستم روز عاشورا تو را يارى نمايم، اينك اشك مىريزم و آن منظور مقدسى كه تو براى آن كشته و خاندانت براى آن به اسارت رفتند را تعقيب مىكنم و از دشمنان تو و دين انتقام مىكشم.
پس از 309 سال حكومت حضرت بمصداق «و يوم نحشر من كل امه فوجا ممن يكذب باياتنا فهم يوزعون» كه مىفرمايد گروهى را زنده مىكنيم، رجعت آغاز مىشود و مراد از رجعت بازگشت به دنياست پس از مرگ و پيش از روز رستاخيز چراكه اگر مراد رستاخيز باشد همه انسانها در آنجا زنده مىشوند و نه گروهى؛ و اين رجعت اختصاص به كسانى دارد كه يا كافر محضاند و يا مومن محض و بين اين دو دسته كسى رجعت نمىكند و اينكه كدامين از كافران رجعت مىكنند بنا به نقل بحارالانوار و مطابق آيه «حرام على قريه اهلكناها انهم لايرجعون» آنانى كه با عذاب نابود شدهاند برنمىگردند و صرفا مومنان واقعى جهت تكامل بيشتر و رسيدن به بعضى وعدههاى الهى در دنيا و كافران جفاكار جهت مجازات دنيوى و چشيدن ذلت و خوارى و شاد شدن دل مومنان؛ و اين موضوع رجعت در قران مكرر است چنانكه در زمان موسى «عليه السلام» شخصى به قتل رسيد و موسى «عليه السلام» مقتول را زنده نمودند تا قاتل خود را معرفى كند و آن مقتول نامش عاميل بود. (بقره 259) و يا در داستان ديگرى عُزير چشمش به تل استخوانى افتاد، متعجب بود كه خداوند آنها را چگونه زنده مىكند و خداوند عُزير و الاغش را صد سال ميراند، آنگاه عُزير را زنده كرد تا نحوه زنده شدن الاغش را به او نشان دهد و خداوند در حقيقت معاد جسمانى را عملا به او نشان داد.
همچنين در زيارت امام زمان عليه السلام عرض شده است «وأن يجعل لى كرّه فى ظهورك و رجعه فى ايامك لِاَبلُغَ من طاعتك مرادى و أشفى من أعدائك فؤادى» و اينكه قرار دهد خدا براى من برگشتى در ظهورت و رجعتى در روزگارت (اگر بميرم) تا از اطاعت و فرمانبرى شما به مراد و مقصودم برسم و دل را از مجازات دشمنانت شفا دهم. آرى «ان رجعتكم لاريب فيه» و در دعاى عهد مىخوانيم «اللهم ان حال بينى و بينه الموت الذى جعلته على عبادك حتما مقضيا فاخرجنى من قبرى، مُوتزرا كفنى، شاهرا سيفى مجردا قناتى، ملبيا دعوه الداعى فى الحاضر و البادى». آرى عزيزم پس از امام عصر «عليه السلام» امام حسين «صلوات الله و سلامه عليه» رجعت مىنمايند چنانكه در زيارت مطلقهشان مىخوانيم: «واشهد الله و ملائكته و انبياءه و رسله انى بكم مومن و بايابكم موقن» خدا و انبياء و فرشتگان را شاهد مىگيرم كه من به شما ايمان و به رجعت شما يقين دارم. امام حسين «عليهالسلام» متولى غسل و كفن و حنوط حضرت قائم«عجل اللّه تعالى فرجه الشريف» مىشوند و او را در جاى خود بخاك مىسپارند. آرى بمصداق «ثم رددنا لكم الكره » كه درباره امام حسين «عليه السلام» است هفتاد نفر اصحابش نيز با او خواهند آمد. و امام حسين«عليه السلام» 50 هزار سال و سپس اميرالمؤمنين«عليه السلام» 44 هزار سال و بقيه ائمه «عليهم السلام» كه پيامبر فرمودند در آن زمان من و على و فاطمه و حسن و حسين«عليهم السلام» و 9 امام از اولاد امام حسين«عليه السلام» يكجا جمع خواهيم شد:
«اللهم انا نرغب اليك فى دوله كريمه تعزبها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله و تجعلنا فيها من الدعاه الى طاعتك و القاده الى سبيلك و اتنا فى الدنيا حسنه و فى الاخره حسنه و قنا عذاب النار و اجمع لنا خيرالدارين و اقض عنا جميع ما تحب فيهما و اجعل لنا فى ذلك الخيره برحمتك و منك فى عافيه آمين رب العالمين و زدنا من فضلك و يدك الملاى فان كل معط ينقص من ملكه و عطاؤك يزيد فى ملكك».
مهدي رحماني
کارشناس قرآن تبليغات اسلامي شهرستان جم
شنبه 17 تير 1391 - 11:6