فرهنگي و هنري
داود خسروي
نگاهي به زندگي و آثار سرگئي پاراجانف فيلمساز برجسته
سرگئي پاراجانف با نام اصلي سركيس پاراجانيان در 9 ژانويه 1924 در گرجستان شوروي در خانواده ارمني به دنيا آمد. پس از تحصيلات اوليه، در همان شهر وارد كنسرواتور شد و بين1942 تا 1945 به فراگرفتن آواز و نقاشي پرداخت.
سال بعد موفق شد به مدرسه سينمايي مسكو راه پيدا كند از سال 1942 تحت نظر ايگور ساراچنكو براي ساختن دو فيلم بهعنوان همكار فعاليت كرد. براي فيلم پاياننامه تحصيلياش در سال 1951 از يك داستان كوتاه بوكوف اقتباس كرد و فيلم كوتاه « حكايت مولداف» را كارگرداني كرد. بعد در استوديو داوژنكو در شهر كيف دستيار ولادمير برون (كارگردان)براي فيلم «ماكيسمكا» شد.
در همين استوديو چند فيلم دربارۀ هنر هاي مردمي اوكراين ساخت به نامهاي: (1954)andriech، «اولين فرزند»(1959)، «راپسودي اوكرايني» (1961)و «گل روي» (1962). نخستين اثر او كه تحسين منتقدان را بر انگيخت «اسبهاي آتشين» يا «سايههاي نيكان فراموش شده ما»(1964) است. پاراجانف درباره اين فيلم ميگويد: «وقتي تصميم به ساختن اين فيلم گرفتم كمتر چيزي از داستان كوتسيوبينسكي برايم جالب بود. من شيفته آن احساس ناب وبلورين زيبايي، هارموني و بيكرانگي شده بودم احساس مرزي كه آنجا طبيعت با هنر و هنر با طبيعت ميآميزد.»
يوري ايليه نكو (فيلمبردار سايههاي فراموش شده ما) و لاريسا كادوچنيكووا(بازيگر زن اصلي فيلم) پس از ديدن فيلم هاي گرفته شده چنان يكه خوردند كه از ادامه كار سرباز زدند، اما پاراجانف با صبر و حوصلهاي متقاعد كننده و طولاني، آنها سر كار نگه داشت.
مدير استوديو تنها در طول فيلمبرداري او را هفت بار توبيخ كرد. او متهم به فرقهگرايي، مليگرايي و گناهاني ديگر شده بود بهرغم تمام اين مسائل فيلم تمام شد و به موفقيت هاي خيره كنندهاي رسيد. 14 جايزه اصلي در جشنوارههاي جهاني و نقد و تفسير هاي تحسينآميز در سراسر جهان از جمله موفقيت هاي فيلم بود.
داستان فيلم دربارۀ ايوان و ماريچكاست كه از كودكي به هم دلبسته اند و ماجرا هايي منجر به جدايي آنها ميشود. ماريچكا كه براي نجات برهاي از گله جدا شده و در ضمن ديدن ستاره قطبي به بالاي كوهي ميرود و از آنجا به درون رودخانهاي سقوط ميكند و ميميرد. ايوان به اصرار و خواست مادرش با دختري(بالينا) ازدواج ميكند و زندگي بيروحي را ميگذراند. سرانجام ايوان در نزاعي با جادوگر به وسيله تبر كشته ميشود.
در فيلم از دوربين متحرك، بسيار استفاده شده است. بخشهايي حتي با دوربين روي دست فيلمبرداري شده است،كه گويي شور و حال دروني ايوان را تجسم مي بخشد. تا جايي كه ماريچكا زنده است، شوري عاطفي بر فيلم حاکم است و تحرك دوربين بيشتر است و بعد از مرگ ماريچكا و غلبه فضايي افسرده و دلگير بر فيلم، دوربين ساكن مي شود.
پاراجانف از آفريدن «نمايش رنگ ها» براي «سايههاي نياكان فراموش شده ما» سخن گفته و اين عنصر را با مهارت كامل در فيلم به كار گرفته است. زماني كه ايوان و ماريچكا را خشونت پدرشان به سوي هم ميكشاند، رنگ غالب سفيدي برف است كه معادل معصوميت آنهاست (اگر چه خوني كه در لحظه مرگ پدر ايوان بر عدسي جاري ميشود، غافلگير کننده است.) سبزي بهار، رنگ غالب در لحظات عاطفي است.
هنگامي كه ايوان سوگوار است نماهاي قهوهاي گويي جهان را از رنگ تهي ميكنند؛ اما حتي براي مدتي كوتاه هم كه شده پس از ديدارش با بالينا، رنگ دوباره باز ميگردد؛ و سپس با بروز مشکل، رنگ هاي پاييزي فيلم را احاطه ميكنند. در لحظات پيش از مرگ ايوان رنگ ها ناپديد ميشوند و در لحظه مرگ او طبيعت را سايه هايي قرمز و آبي فرا ميگيرد.
پاراجانف در سال 1966فيلمبرداري «فرسكهاي كيف» را آغاز كرد او آزمايش هايي براي آنچه كه مورد صداي فيلم در نظر داشت، انجام داد. مديريت استوديو با توجه به همين خواستههاي ويژه يك باره پروژه را متوقف و فرماني مبني بر كنار گذاشتن مصالح و مواد كار صادر كرد. به بركت شهامت سورن شهبازيان (فيلمبردار و دوست پاراجانف كه بعدها رنگ انار ار فيلبرداري كرد.) همان مقدار از فيلم «فرسكهاي كيف» باقي ماند.
پاراجانف در 1966 به ارمنستان رفت و كار روي فيلم «سايات نووا» كه بعد «رنگ انار» نام گرفت آغاز شد. او طي وقفه هاي فيلمبرداري فيلم كوتاهي با عنوان «هاگوب هووناتائپان» (1967) ساخت كه درباره هنرمند قرن 19 تفليس است. پاراجانف در سال 1968 و در استوديوي آرمن فيلم «رنگ انار» را به پايان رساند.
مديريت كاسكينوي شوروي (تشكيلات ناظر بر فيلمسازي) خواستار تكرار فيلمبرداري به اتهام «فرماليسم و انحراف از حقيقت تاريخي» شدند. چارهاي براي پاراجانف باقي نمانده بود جز آنكه دوباره عليه كل ماشين دولتي كاسكينو اعلام جنگ دهد. او در نامهاي شديدالحن پاسخ رييس كاسكينو را داد، اما پاسخ آنها روشن و موجز بود: پاراجانف ملزم به تدوين مجدد تمامي فيلم شد. سپس «رنگ انار» به عنوان فيلمي در رتبهي سوم (درجه سوم) درجه بندي شد كه به اين معنا بود كه نازلترين نحوۀ نمايش در سينماهاي كشور، نمايش در سانسهاي درجه دو و محروميت از دسترسي به نمايشهاي جهاني نصيب فيلم شد.
به اين ترتيب نسخه اصلي فيلمساز تنها در كپي ارمني فيلم محفوظ ماند.«رنگ انار» به شيوه اي تغزلي لحظههايي از زندگي سايات نووا (1795-1712) شاعر و ترانهسرا و موسيقيدان ارمني را به تصوير مي کشد و پاراجانف هويت قوم هجران و درد كشيده او را در آن مقطع تاريخي در شخصيت سايات نووا متجلي ميكند.
در «رنگ انار» پاراجانف زندگي سايات نووا را به هشت قسمت فصل تقسيم کرده است: 1)كودكي شاعر 2)جواني شاعر 3)شاعر در دربار هراكليوس گرجستاني 4)شاعر راهب ميشود5 )خيالات شاعر 6)كهنسالي شاعر 7)ديدار با فرشته مرگ 8)مرگ شاعر.
بخش زيادي از تركيب بنديهاي فيلم از روي شمايلهاي مذهبي ارمني است. هم اشخاص و هم اشيا حالتي كنايي و رمزآميز دارند، پرسپكتيوها تخت هستند و نگاهها به جلوه خيره ماندهاند. «رنگ انار» فيلمي شگفتانگيز است كه هيچكدام از اصول سينماي داستانگو را رعايت نميكند. پاراجانف با ستايشي بيدريغ از مظاهر فرهنگ ارمني به احياي زيباييشناسي هنر هاي نمايشي، قومي مينشيند كه بارها مورد تهاجم قرار گرفته است.
شايد ارتباط برقرار کردن تماشاگري كه عادت به ديدن فيلم هايي با روايت كلاسيك دارد با فيلم «رنگانار» و اصولا آثار پاراجانف دشوار باشد، اما پاراجانف در «رنگ انار» چنان هر كادر فيلم را با اشيا و نشانه هاي هنري انباشته است كه بجز ستايش اين تصاوير چيز ديگري نميتوان گفت.
صحنهي خشك كردن كتابهاي خيس با نمايي از كودكي آروتين در حالي كه در بام كليسايي دراز كشيده و اطراف او پر از كتابهاي از هم گشوده است كه صفحتشان در نسيم ورق ميخورد، از صحنه هاي فراموش نشدني فيلم است.
پاراجانف در سال 1974 موفق به بستن قرارداد تازهاي شد. فيلمنامهاش با عنوان «معجزه در اودنس» درباره نويسنده بزرگ دانماركي هانس كريستين آندرسن در استوديوي آرمن تصويب شد. درست پيش از آغاز فيلمبرداري پسر پاراجانف در كيف سخت بيمار شد؛ پاراجانف فيلمبرداري را به تعويق انداخت و به اوكراين رفت.
به محض رسيدن به كيف، در آپارتمانش بازداشت و چند ماه بعد از سوي دادستاني منطقه و طبق اولين و دومين تبصرها از مواد 122و 211 قانون جنايي جمهوري سوسياليستي اوكراين محكوم به پنج سال حبس شد. كميتهاي براي آزادي پاراجانف در اروپا تشکيل شد و در خود شوروي تاركوفسكي و ويكتور اشكلوفسكي و شماري از روشنفكران ارمنستان وگرجستان، در سطوح مختلف دست به شفاعت براي آزادياش زدند، اما يك شانس به آزادي كمك كرد.
لويي آراگون، شاعر سرشناس فرانسوي و عضو حزب كمونيست فرانسه، به درخواست خواهرزنش لي لي بريك كه ستايشگر پاراجانف بود طي ملاقات شخصي با لئونيد برژنف موفق به آزاد كردن پاراجانف شد. پاراجانف در سال 1977 با قيد التزام، پيش از سر رسيدن دوران محكوميتش آزاد شد و در تفليس اقامت گزيد ولي نه تنها شغلي به او ندادند بلكه محكوميت هاي تازهاي با اتهام هايي سرهم بندي شده و ساختگي عليه او به جريان افتاد و ماهها در زندان تفليس در انتظار دادگاه گذراند.
دادگاه او را بيگناه شناخت ولي منع فعاليت هاي حرفهاي به قوت خود باقي ماند و تازه در سال 1983 بود كه با اتكا به درخواستهاي برادران شنگلايا وسوفيكو چيائورلي، سينما گران گرجي و ادوارد شواردنادزه (وزير امور خارجه سال هاي بعدي شوروي، كه بعد ها دبير كل كميته مركزي حزب كمونيست گرجستان شد و بعد از فروپاشي شوروي به رياست جمهوري گرجستان رسيد.) به او اجازه بازگشت به فعاليتهاي سينمايي داده شد.
تازه 17 سال پس از «رنگ انار» بود كه فيلم بعدي پاراجانف «افسانه قلعه سورام» براساس افسانهاي گرجي و به ويژه نوشته اي كلاسيك از روي آن، اثر دانيل شونكادزه ساخته شد و بزرگداشتي از دلاوران گرجي بود؛ مبارزاني كه جان خود را براي زادگاهشان فدا كردند.
فيلم قصه ايثار است. قصه مردي که زندگي خود را فداي ديگران ميكند. داستان، بنا كردن قلعهاي را بازگو ميكند كه براي دفاع در مقابل مهاجمان ناشناخته ساخته ميشود ولي همان مهاجمان هر بار در آستانهي تكميل شدن قلعه آن را نابود ميكنند. تنها يك راه وجود دارد تا قلعه و مردم در مقابل اين تهاجم حفظ شوند. زني ميگويد كه قلعه استوار و پا برجا خواهد ايستاد اگر مرد جواني بپذيرد كه در ميان ديوارهاي آن زنده به گور شود و...
فيلم «افسانه قلعه سورام» همان قدر و منزلتي را براي فرهنگ گرجي قائل ميشود كه «رنگ انار» براي فرهنگ ارمني متصور بود. ابزار بياني فيلم هم مثل «رنگ انار» از تلفيق تکنيک هاي سينمايي جديد با نشانه هاي هنر هاي قديم حاصل ميشود. تمامي لباس ها و وسايل فيلم از كلكسيون شخصي پاراجانف فراهم شده و صحنهپردازي ها در عين سادگي، شگفتانگيز هستند.
صحنههاي نابود كردن قلعه كه بارها اتفاق ميافتد با نوعي تمهيد بصري صورت ميگيرد. به جاي آنکه هر بار بنا ويران شود. پاراجانف به سادگي انعكاس قلعه را در گودال آبي نشان ميدهد و سپس براي نشان دادن نابودي قلعه آب را تكان ميدهد.
«عاشق غريب» (1988) آخرين فيلم پاراجانف است. «عاشق غريب» كه از روي قصهاي آذربايجاني ساخته شده است، و با دو فيلم ديگر پاراجانف، افسانه ارمني «رنگ انار» و افسانه گرجي «افسانه قلعه سوررام» سه گانه او را تكميل ميكند. «عاشق غريب» اقتباس از اشعار لرمانتوف، شاعر پرآوازه روسي، البته به سبك پاراجانف است.
در عنوان بندي فيلم آمده است كه كارگرداني با مشاركت آباشيدزه (بازيگر)انجام شده است. اما شكي وجود ندارد كه پاراجانف آفريننده اثر است. پاراجانف براي كشف روحيات دروني شخصيت به جاي دروني كردن مسائل به آنها صورتي شادمانه و بيروني ميبخشد، او اين كار را با كمك پانتوميم و هنرهاي نمايشي انجام ميدهد.
پاراجانف با هر فيلمش تجربهاي نو و جهاني تازه را كشف مي كرد. کارگرداني، تدوين و بازي بازيگران پاراجانف ويژه خود او و به كلي متفاوت با سينماي متعارف است، به گونه اي كه اگر اصطلاح «سينماي پاراجانف» را به كار ببريم، سخني به گزاف نگفته ايم. سينماي او سينماي ويژه و منحصر به فردي بود كه شايد به سختي توسط ديگران قابل تكرار باشد.
سرانجام پاراجانف در بيستم ژوئيه 1990 به علت سرطان ريه درگذشت. او را در آرامگاه ملي ارمنستان به خاك سپردند. در سال 1991 هم موزه پاراجانف به ياد اين فيلمساز بزرگ در ايروان افتتاح شد. او قصد داشت در جريان جشنواره فيلم فجر به ايران بيايد ولي بيماري و سپس مرگ، امانش نداد.
يكشنبه 30 مرداد 1390 - 9:31