گفتگو
عليرضا حسيني
گفتگو با حجتالاسلام والمسلمين محمدتقي رهبر
اشاره
مسلمين با داشتن اشتراکات فراوان، همچنان اندر خم کوچۀ «وحدت» ايستادهاند و به دنبال الگو، اسوه و راهنمايي براي پيمودن اين راهاند، حال آنکه، با تورّق صفحات کتاب قطور و عبرتآموز تاريخ، خواهيم ديد کسي را که در همۀ اين قرون، به عنوان محور اختلاف به او نگريسته شده، بهترين و ممتازترين محور وحدت خواهد بود؛ چراکه خود بيش از همه براي حفظ وحدت در جهان اسلام هزينه داد و صبر پيشه کرد. شهادت موليالموحدين، علي ابن ابيطالب (عليه السلام)، بهانهاي شد تا با حجتالاسلام والمسلمين محمدتقي رهبر، نمايندۀ مجلس شوراي اسلامي، امام جمعۀ موقت اصفهان و نويسندۀ کتاب «علي ابرمرد مظلوم» پيرامون موضوع «علي(ع)، محور وحدت» به گفتوگو بنشينيم.
وحدت امّت اسلامي را از نگاه اميرالمؤمنين(ع) و کتاب گرانقدر نهجالبلاغه تبيين بفرماييد.
تمام مشکل امّت اسلام از روز اول سنگ تفرقهاي بود که بين مسلمانان انداختند و اين درست برخلاف توصيۀ قرآن و دستور اکيد خداوند مبني بر "وَاعتَصِمُوا بِحَبلِ اللهِ جَميعاً وَلاتَفَرَّقُوا" انجام شد. و آنچه از نخستين لحظات پس از رحلت پيامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رُخ داد، متأسفانه آثاري داشته که همچنان قرنها پس از خود، منشأ اثر مستقيم بوده است.
رسول خدا(ص) فرمودند (بنا بر قولي) که امّت من ۷۲ فرقه ميشوند، مثل بنياسرائيل که بينشان تفرقه افتاد. از اين ميان، يک فرقه ناجي است و بقيه گمراه هستند. آن يک فرقه، بدون شک جرياني است که قائل به وحدت است و هرکس در هر يک از مذاهب و فرقهها تفرقه را سرلوحۀ عمل خود قرار دهد، بر سبيل گمراهي رفته است.
حضرت امير(ع) اين درد را از ابتدا به خوبي شناختند و براي درمان آن بسيار تلاش کرده و هزينههاي سنگيني پرداختند.
نهجالبلاغۀ ايشان نيز کتابي است اعتقادي، اخلاقي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي که هم در زمينۀ تهذيب نفس و خودسازي راهکار ارائه ميدهد و هم در زمينۀ مسائل اجتماعي. در واقع نهج البلاغه در همۀ زمينهها راهکار دارد و اميرمؤمنان(ع) هيچ عرصهاي را فروگذار نکردهاند، ايشان حتّي معارف آسماني و آنچه مربوط به غيب است را نيز از قلم نينداختهاند.
يکي از نامههاي ايشان که در نهجالبلاغه آمده، نامهاي به مالک اشتر است که در آن درسهاي سياسي و منشور سياسي امّت اسلام را بيان فرمودهاند. شيوه و روش اميرمؤمنان(ع) در همۀ جهات و در امر سياست نيز همان راه و روشي است که قرآن کريم و پيامبر اکرم(ص) بر آن تأکيد داشتند و ايشان همين شيوه را نيز چه در زمان خانهنشيني و چه در زمان خلافت پياده کردند. اما متأسفانه تفرقهها کار را به جايي کشاند که بعد از رحلت پيامبر(ص)، بيستوپنج سال به آن کيفيت گذشت. بعد از اينکه اميرالمؤمنين(ع) نيز به خلافت ظاهري رسيدند و با بيعت و اصرار و ابرام مردمي، خلافت را پذيرفتند، باز همان جريان تفرقه، پا پيش گذاشت و در سه برهۀ مختلف، موانعي جدّي بر سر راه امّت اسلامي ايجاد کرد. يک عده با عنوان ناکثين بيعت را شکستند و جمل راه افتاد و برادرکشي آغاز...
تأسف اميرالمؤمنين(ع) از اين واقعۀ نامبارک به خوبي در تاريخ بيان شده است، ايشان وقتي شمشير طلحه را بر خاک افتاده ديدند، فرمودند که چقدر اين شمشير به پيامبر(ص) و براي حفظ جان و آيين ايشان خدمت کرد، اما به اين روزگار کشيده شد. بعد از آن نيز فتنۀ معاويه با عنوان قاسطين آغاز شد. حرکت تفرقهانگيز معاويه از شام شکل گرفت. نامههايي که ميان حضرت(ع) و معاويه رد و بدل شده و مطالبي که ايشان در اين نامهها مطرح کردند، نيز بيانگر نوع نگاه ايشان به جريان تفرقه است. متأسفانه عدهاي از مسلمانان در جنگ صفين کشته شدند و اين نتيجه چيزي جز تفرقه نبود.
مارقين هم که از سپاه اميرالمؤمنين(ع) انشعاب کردند و رو در روي حضرت ايستادند. گفتند چرا به معاويه تسليم نشديد و براي مقابله با علي(ع) قرآن به نيزه کردند.
در طول کمتر از پنجسال خلافت، اميرالمؤمنين(ع) دائماً درگير اين مسائل بودند. بزرگترين بدبختي مسلمانان اين است. امروز هم تفرقه سبب مصيبتهاي جبرانناپذيري شده است. اربابان زر و زور و تزوير در کشورهاي اسلامي خون مسلمانان را ميريزند. از آن طرف در فلسطين، عراق، و همچنين در افغانستان و ديگر نقاط جهان اسلام؛ اين در حالي است که مسلمانان امروز يکونيم ميليارد نفر جمعيت دارند و در بهترين نقاط عالم همچون خاورميانه که هم نفتخيز است و هم به درياها دسترسي دارد، زندگي ميکنند.
جملۀ «تفرقه بينداز و حکومت کن!» هميشه ورد زبان گردنکشان بوده است. در عصر بنياسرائيل، تفرقهافکنان، دستهدسته کردن را سرلوحۀ کار خود قرار دادند. گروهسازي و نيروها را روبهروي هم قرار دادن، شيوۀ هميشگي تفرقهافکنان بوده است و امير مؤمنان(ع) اين تهديدها را به خوبي ميشناختند و بارها نسبت به آن تذکر دادند.
امروز براي امّت اسلامي، تفحص در تاريخ اسلام، سيرۀ علي(ع) و غور در نهجالبلاغه بسيار ضروري و عبرتآموز است. بايد اين سؤال را از خود بپرسيم که تا چه زماني قرار است با اين اختلافات و ناهماهنگيها به استکبار و صهيونيسم مجال بدهيم. خطر به رگ گردن نزديک شده است. امام خميني(ره) فرمودند که اگر هر مسلمان يک سطل آب بريزد، اسرائيل را سيل ميبرد. حکام عرب بايد از وقايع سالهاي پس از رحلت پيامبر(ص) درس بگيرند. در جامعۀ ما هم که قطعاً عامل پيروزي، وحدت مردمي بوده است، نبايد اين امر تضعيف شود و از کيد دشمنان غافل باشيم.
همانطور که شما هم اشاره فرموديد، نقطۀ آغاز تفرّق در امّت اسلامي، مسئلۀ جانشيني و خلافت بعد از رسولالله(ص) بود و ماجراهايي که در تاريخ ثبت است. در اين زمينه، درايت و تدبير علي ابن ابيطالب(ع) به چه چيز حکم کرد و چرا؟
اسلام نوپا بود و تازه ريشه دوانده بود. در آن ايام، کساني بودند از گوشه و کنار و بعضي از اقوام و اديان و نفاقپيشگان که مترصد بودند، جنگ داخلي بين مسلمين در بگيرد. کشور اسلامي در حال توسعه بود. آنها درصدد بودند که از فرصت پيشآمده يعني رحلت پيامبر(ص) و مسئلۀ جانشيني استفاده کنند.
در اين ميان، اميرالمؤمنين(ع) صبري تلخ را پيشه کردند تا آنجا که در خطبۀ شقشقيه ميفرمايند: «صبرت و في العين قذي و في الحلق شجي» يعني صبر نمودم در مصائب نظير كسي كه خاري در چشم و استخواني در گلو داشته باشد. در واقع تدبير ايشان، سکوت و تعامل براي مصلحت اسلام بود. سياست علوي طبق نهجالبلاغه در همۀ سالهاي پس از پيامبر اکرم(ص)، سکوت به خاطر اسلام بود. البته هرجا لازم بود تذکر ميدادند و چيزي را که به نفع اسلام بود، يادآوري ميکردند. سکوت به همراه مشورت دادن و تعامل با خلفا براي مصلحت اسلام، اين تدبير حضرت بود که از درايت خاص ايشان ناشي ميشد.
اما ناگفته نماند که اين سکوت، استخوان در گلو و خاشاک در چشم بود. در اين مدّت، درست است که به خلافت ديگران راضي نبودند اما در مقايسۀ ميان «جنگ و برادرکشي» و «از دست رفتن حقشان»، صبر انقلابي پيشه کردند. اين براي همۀ مسلمانان در هر زماني درس است که همديگر را تحمل کنند.
چرا «صبر»؟
اگر برميخاستند و قيام ميکردند، ريشۀ اسلام از ميان ميرفت. حضرت با اين سکوت، ريشههاي نهال نوپاي اسلام را تقويت کردند. ايشان ميدانستند که روزي مردماني خواهند آمد که حقايق را درک کنند و تاريخ به قضاوت خواهد نشست.
عمر ميگفت: «لولا علي لهلک عمر»؛ اگر علي نبود، عمر هلاک ميشد. اين روايت را هم شيعيان و هم اهل سنّت ذکر کردهاند که در آينده اين نکته فهميده خواهد شد که راه حل همۀ مشکلات جهان اسلام، به خانۀ اهل بيت (عليهم السلام) منتهي ميشود.
برخي مغرضين با اشاره به حکومت پنجسالۀ علي(ع)، اظهار ميدارند که اين شيوه، شيوۀ وحدتطلبانه نبوده است، در اين زمينه پاسخ چيست؟
دشمن شاد کردن، روش ائمۀ ما نيست. علي(ع) اگر اهل جنگ با برادران بودند، بيشک همان روزهاي آغازين پس از رحلت ميتوانستند چنين کنند. آنچه در ايام حکومت حضرت شاهد آن هستيم، فتنههايي بود که عليه ايشان و در واقع عليه امّت اسلامي شکل گرفت. نگاهي به نوع تعامل ايشان با خلفاي اول و دوم و سوم به خوبي اين موضوع را تبيين ميکند.
در دوران خليفۀ اول، اميرالمؤمنين(ع) در عين حال که همراه با فاطمه زهرا(س)، از مظلوميت خود گفتند و هر دو به خانههاي انصار و مهاجرين ميرفتند تا وصيت پيامبر(ص) را يادآوري کنند، ميدانستند که مأموريتي بيش از اين ندارند و از اين رو، آنجا که ديدند اين سخن به دلايلي آن روز خريدار ندارد، وقت و انرژي خود را بيش از پيش براي آن صرف نکردند چراکه اين براي شاگرد مکتب پيامبر(ص) موضوع دوم بود و اميرالمؤمنين(ع) در درجۀ اول ميخواستند حافظ ميراث نبوي(ص) و قرآن کريم باشند. بر اين مبنا، در دورۀ اول و دوم که ظواهر اسلام رعايت ميشد، تعاملات جدّي با ابوبکر و عمر داشتند. بعدها نيز در زمان عثمان، در شرايطي که اشرافيت و دنياگرايي نيز به مشکلات حکومت اسلامي اضافه شده، و تيرهها و طايفهگرايي زنده شده بود، باز اميرالمؤمنين بر سطح تعاملات خود با خليفه افزودند. البته در آن شرايط هم باز حرفشان را بيان ميکردند. يارانشان نيز سخن حق را با شجاعت تمام ميگفتند. ايستادگي ابوذر و عمار و ديگر ياران امام علي(ع) در اين دوران در تاريخ مضبوط و محفوظ است. اما با اين همه، وقتي که عليه عثمان شورش شد، حضرت به شورش وارد نشدند و حتّي همۀ توان خود را براي جلوگيري از آن به کار بستند. حسن(ع) و حسين(ع) را براي مراقبت از خانۀ عثمان فرستادند و آب به عثمان رساندند. همۀ اين کارها براي حفظ اسلام و جلوگيري از تفرقه بود. تخم تفرقهاي که حضرت ميديدند کاشته شده، در زمان خلافت ايشان مانع از آن شد که امّت از ولايت فردي چون علي(ع) بهرۀ کامل ببرد و جهان يک بار به واقع طعم حکومت و عدالت علوي را بچشد.
اينها براي مسلمين درس است. چندي پيش، آقاي طنطاوي، رئيس جامعه الازهر، گفته است که مذهب شيعه مذهبي رسمي است و مثل ساير مذاهب اسلامي بايد به رسميت شناخته شود در عين حال، يکي از سران مذهبي سعودي نيز گفته که شيعه مسلمان نيست و بايد از ميان برود. خوب اينها دو نوع منطق است که امروز در جهان اسلام وجود دارد؛ منطق وحدتگرا در مقابل منطق پوچ وهابي.
يکي مثل شيخ شلتوت جماعة التقريب بين المذاهب الاسلامية را براي نزديک کردن فکرها به هم راه مياندازد و يکي ديگر همۀ تلاش خود را براي تفرقه به کار ميگيرد.
مسلماً عظمت علي(ع) چيزي است که محل اعتراف اهل سنّت نيز هست. در اين زمينه مصاديقي را بفرماييد. اساساً ديدگاه بزرگان اهل سنّت نسبت به موليالموحدين چيست؟
قطعاً شخصيت کريم و بزرگوار اميرالمؤمنين(ع) مورد اعتراف و تصديق خلفا نيز بوده است. ابوبکر ميگفت: «هرگز واقعه و اقدامي را مبارک نميدانم که ابوالحسن در آن حضور نداشته باشد و رأي و نظري را قبول ندارم که علي در آن تصميمگير نبوده باشد.»
همانطور که قبلاً نيز آمد، عمر ميگفت: «لولا علي لهلک عمر»؛ اگر علي نبود، عمر هلاک ميشد. اين روايت را هم شيعيان و هم اهل سنّت ذکر کردهاند.
هيچ يک از طرفين، مقام علي(ع) را انکار نميکنند. امروز بايد دعوا و نزاع را کنار گذاشته و مصالح مشترک جهان اسلام را ببينيم. خود اميرالمؤمنين(ع) در اين زمينه بهترين ميزان است. چيزي نيست که تنها شيعيان به جهت پيروي از ايشان، مدعي آن باشند، بلکه اين شکوه و عظمت را همه قبول داشتند. اين بزرگي و شکوه به حدّي است که حتّي معاويه هم به آن اعتراف دارد. بنده در کتاب علي ابرمرد مظلوم همۀ اين مطالب را آوردهام.
بايد بگويم که امروز بايد و ميتوان حول همين شخصيت بزرگ جمع شد. آقاي طنطاوي ميگويد که شيعه «لااله الا الله» و «محمد رسولالله» را ايمان دارد. اينها مشترکات بسيار مهمي است که علي(ع) به خاطرشان سکوت کرد. ما بايد اين مشترکات را مدّ نظر قرار دهيم.
بحث از ولايت حضرت امير(ع)، با بحث وحدت امّت اسلامي در تعارض نيست؟
خير. معتقدات شيعه و سنّي سر جاي خودش باقي است. ما معتقديم که اميرالمؤمنين علي(ع) جانشين به حق پيامبر اکرم(ص) بودهاند و قضاياي روز سقيفه نگذاشت که حضرت به موقع و در زمان خود براي وظيفۀ حاکميت و رهبريت اقدام کنند. اما باز معتقديم که امامت معنوي ايشان بر امّت براي شيعه از ابتدا محرز بوده است.
اهل سنّت نيز اعتقادات خود را دارد. حتّي در ميان اهل سنّت نيز چهار گروه هستند که بدون شک با هم اختلافاتي دارند ـ حتّي در بعضي موارد بيش از اختلافي که با شيعه دارند ـ حنبليها، مالکيها، حنفيها و شافعيها. اينها اگر با هم اختلافاتي نداشتند که چهار گروه نميشدند. اما با اين حال هر چهار گروه بر سر سفرۀ اهل سنّت مينشينند. ميان شيعيان و اهل سنّت هم همين رابطه برقرار است. ما همگي بايد بر سر سفرۀ اسلام با وحدت و همدلي بنشينيم.
امروز بايد توجه داشت که سياستهاي هدم کعبه، سياست از نيل تا فرات، تخريب مسجدالاقصي و ديگر سياستهاي استکبار جهاني، آنقدر جهان اسلام را تهديد ميکند که نخواهيم بر سر اختلافات داخلي با هم به نزاع برخيزيم. آنچه در تاريخ است، گذشته است نبايد بر سر آنها دعوا کرد؛ چراکه روزهاي گذشته رفتهاند و آينده پيش روست و ميتوان با عبرت از فتنههاي گذشته، آيندۀ امّت اسلامي را به خوبي ساخت. امروز خطر بزرگ نابودي همۀ امّت اسلامي ما را تهديد ميکند و غفلت از اين خطر، بيشک خيانت است.
با توجه به رفتار موليالموحدين علي ابن ابيطالب(ع)، آيا ميتوان از محوريت ايشان براي وحدت اسلامي سخن گفت؟
اساساً، بايد تأکيد کنم که در اين مسير، رفتار علي(ع) ميتواند بهترين محور وحدت امّت اسلامي باشد. ما در عظمت و بزرگي علي(ع) با هم هيچ اختلافي نداريم، تنها در زمان خلافت با هم بحث داريم. اهل سنّت ايشان را تکريم ميکنند و در مقام خليفۀ چهارم قبول دارند. شيعيان در اين زمينه بر حقّ علي(ع) و موضوع غصب حق ايشان اشاره دارند؛ اما به هر حال هيچ يک از طرفين، مقام علي(ع) را انکار نميکنند. امروز بايد دعوا و نزاع را کنار گذاشته و مصالح مشترک جهان اسلام را ببينيم. خود اميرالمؤمنين(ع) در اين زمينه بهترين ميزان است. علي(ع) آنقدر در انديشۀ جامعۀ اسلامي و همچنين آيندۀ بشريت بودند که وقتي پيرمرد نابيناي يهودي را ديدند كه گدايي ميكند و دربارۀ دليل گداييش پرسيدند، پيرمرد گفت: «تا وقتي قدرت كار كردن داشتم، با كار و تلاش هزينۀ زندگي خود را تأمين ميكردم، ولي از زماني كه توان كار كردن را از دست داده و نابينا شدهام، ديگر كسي به من كار نميدهد.» حضرت دستور دادند تا از بيتالمال براي وي مستمري معين كنند. در لحظۀ شهادت نيز، تأکيد دارند که از شيري که کودکان براي او آوردهاند، به ابن ملجم ملعون نيز داده شود و سفارش ميکنند که قصاص ابن مجلم بايد طبق موازين شرع باشد.
اين بزرگشاگرد مکتب پيامبر(ص)، در واقع بهترين الگو و سرمشق جهان اسلام ميتوانند باشند. براي الگوگيري از او بايد در زندگي و شيوه و روش ايشان غور کرد و به جاي طرح مسائل اختلافي، بايد شيوۀ عالمانه و مدبرانه ايشان را در حفظ وحدت امّت اسلامي در مهمترين برهههايي که امّت به سمت شقّه شقّه شدن ميرفت، به جهان اسلام معرفي کنيم. در اين راه نيز، کتاب نهجالبلاغه بهترين منبع معرفي اين ابرمرد تاريخ خواهد بود.
مسلمين با داشتن اشتراکات فراوان، همچنان اندر خم کوچۀ «وحدت» ايستادهاند و به دنبال الگو، اسوه و راهنمايي براي پيمودن اين راهاند، حال آنکه، با تورّق صفحات کتاب قطور و عبرتآموز تاريخ، خواهيم ديد کسي را که در همۀ اين قرون، به عنوان محور اختلاف به او نگريسته شده، بهترين و ممتازترين محور وحدت خواهد بود؛ چراکه خود بيش از همه براي حفظ وحدت در جهان اسلام هزينه داد و صبر پيشه کرد.
تمام مشکل امّت اسلام از روز اول سنگ تفرقهاي بود که بين مسلمانان انداختند و اين درست برخلاف توصيۀ قرآن و دستور اکيد خداوند مبني بر "وَاعتَصِمُوا بِحَبلِ اللهِ جَميعاً وَلاتَفَرَّقُوا" انجام شد. و آنچه از نخستين لحظات پس از رحلت پيامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رُخ داد، متأسفانه آثاري داشته که همچنان قرنها پس از خود، منشأ اثر مستقيم بوده است.
رسول خدا(ص) فرمودند (بنا بر قولي) که امّت من ۷۲ فرقه ميشوند، مثل بنياسرائيل که بينشان تفرقه افتاد. از اين ميان، يک فرقه ناجي است و بقيه گمراه هستند. آن يک فرقه، بدون شک جرياني است که قائل به وحدت است و هرکس در هر يک از مذاهب و فرقهها تفرقه را سرلوحۀ عمل خود قرار دهد، بر سبيل گمراهي رفته است.
حضرت امير(ع) اين درد را از ابتدا به خوبي شناختند و براي درمان آن بسيار تلاش کرده و هزينههاي سنگيني پرداختند.
نهجالبلاغۀ ايشان نيز کتابي است اعتقادي، اخلاقي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي که هم در زمينۀ تهذيب نفس و خودسازي راهکار ارائه ميدهد و هم در زمينۀ مسائل اجتماعي. در واقع نهج البلاغه در همۀ زمينهها راهکار دارد و اميرمؤمنان(ع) هيچ عرصهاي را فروگذار نکردهاند، ايشان حتّي معارف آسماني و آنچه مربوط به غيب است را نيز از قلم نينداختهاند.
متأسفانه تفرقهها کار را به جايي کشاند که بعد از رحلت پيامبر(ص)، بيستوپنج سال به آن کيفيت گذشت. بعد از اينکه اميرالمؤمنين(ع) نيز به خلافت ظاهري رسيدند و با بيعت و اصرار و ابرام مردمي، خلافت را پذيرفتند، باز همان جريان تفرقه، پا پيش گذاشت و در سه برهۀ مختلف، موانعي جدّي بر سر راه امّت اسلامي ايجاد کرد. يک عده با عنوان ناکثين بيعت را شکستند و جمل راه افتاد و برادرکشي آغاز...
در طول کمتر از پنجسال خلافت، اميرالمؤمنين(ع) دائماً درگير اين مسائل بودند. بزرگترين بدبختي مسلمانان اين است. امروز هم تفرقه سبب مصيبتهاي جبرانناپذيري شده است. اربابان زر و زور و تزوير در کشورهاي اسلامي خون مسلمانان را ميريزند. از آن طرف در فلسطين، عراق، و همچنين در افغانستان و ديگر نقاط جهان اسلام؛ اين در حالي است که مسلمانان امروز يکونيم ميليارد نفر جمعيت دارند و در بهترين نقاط عالم همچون خاورميانه که هم نفتخيز است و هم به درياها دسترسي دارد، زندگي ميکنند.
جملۀ «تفرقه بينداز و حکومت کن!» هميشه ورد زبان گردنکشان بوده است. در عصر بنياسرائيل، تفرقهافکنان، دستهدسته کردن را سرلوحۀ کار خود قرار دادند. گروهسازي و نيروها را روبهروي هم قرار دادن، شيوۀ هميشگي تفرقهافکنان بوده است و امير مؤمنان(ع) اين تهديدها را به خوبي ميشناختند و بارها نسبت به آن تذکر دادند.
امروز براي امّت اسلامي، تفحص در تاريخ اسلام، سيرۀ علي(ع) و غور در نهجالبلاغه بسيار ضروري و عبرتآموز است. بايد اين سؤال را از خود بپرسيم که تا چه زماني قرار است با اين اختلافات و ناهماهنگيها به استکبار و صهيونيسم مجال بدهيم. خطر به رگ گردن نزديک شده است.
امام خميني(ره) فرمودند که اگر هر مسلمان يک سطل آب بريزد، اسرائيل را سيل ميبرد. حکام عرب بايد از وقايع سالهاي پس از رحلت پيامبر(ص) درس بگيرند. در جامعۀ ما هم که قطعاً عامل پيروزي، وحدت مردمي بوده است، نبايد اين امر تضعيف شود و از کيد دشمنان غافل باشيم.
اسلام نوپا بود و تازه ريشه دوانده بود. در آن ايام، کساني بودند از گوشه و کنار و بعضي از اقوام و اديان و نفاقپيشگان که مترصد بودند، جنگ داخلي بين مسلمين در بگيرد. کشور اسلامي در حال توسعه بود. آنها درصدد بودند که از فرصت پيشآمده يعني رحلت پيامبر(ص) و مسئلۀ جانشيني استفاده کنند.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) صبري تلخ را پيشه کردند تا آنجا که در خطبۀ شقشقيه ميفرمايند: «صبرت و في العين قذي و في الحلق شجي» يعني صبر نمودم در مصائب نظير كسي كه خاري در چشم و استخواني در گلو داشته باشد. در واقع تدبير ايشان، سکوت و تعامل براي مصلحت اسلام بود.
سياست علوي طبق نهجالبلاغه در همۀ سالهاي پس از پيامبر اکرم(ص)، سکوت به خاطر اسلام بود. البته هرجا لازم بود تذکر ميدادند و چيزي را که به نفع اسلام بود، يادآوري ميکردند. سکوت به همراه مشورت دادن و تعامل با خلفا براي مصلحت اسلام، اين تدبير حضرت بود که از درايت خاص ايشان ناشي ميشد.
ناگفته نماند که سکوت اميرالمؤمنين(ع)، استخوان در گلو و خاشاک در چشم بود. در اين مدّت، درست است که به خلافت ديگران راضي نبودند اما در مقايسۀ ميان «جنگ و برادرکشي» و «از دست رفتن حقشان»، صبر انقلابي پيشه کردند. اين براي همۀ مسلمانان در هر زماني درس است که همديگر را تحمل کنند.
اميرالمؤمنين(ع) اگر برميخاستند و قيام ميکردند، ريشۀ اسلام از ميان ميرفت. حضرت با اين سکوت، ريشههاي نهال نوپاي اسلام را تقويت کردند. ايشان ميدانستند که روزي مردماني خواهند آمد که حقايق را درک کنند و تاريخ به قضاوت خواهد نشست.
عمر ميگفت: «لولا علي لهلک عمر»؛ اگر علي نبود، عمر هلاک ميشد. اين روايت را هم شيعيان و هم اهل سنّت ذکر کردهاند که در آينده اين نکته فهميده خواهد شد که راه حل همۀ مشکلات جهان اسلام، به خانۀ اهل بيت (عليهم السلام) منتهي ميشود.
دشمن شاد کردن، روش ائمۀ ما نيست. علي(ع) اگر اهل جنگ با برادران بودند، بيشک همان روزهاي آغازين پس از رحلت ميتوانستند چنين کنند. آنچه در ايام حکومت حضرت شاهد آن هستيم، فتنههايي بود که عليه ايشان و در واقع عليه امّت اسلامي شکل گرفت. نگاهي به نوع تعامل ايشان با خلفاي اول و دوم و سوم به خوبي اين موضوع را تبيين ميکند.
در دوران خليفۀ اول، اميرالمؤمنين(ع) در عين حال که همراه با فاطمه زهرا(س)، از مظلوميت خود گفتند و هر دو به خانههاي انصار و مهاجرين ميرفتند تا وصيت پيامبر(ص) را يادآوري کنند، ميدانستند که مأموريتي بيش از اين ندارند و از اين رو، آنجا که ديدند اين سخن به دلايلي آن روز خريدار ندارد، وقت و انرژي خود را بيش از پيش براي آن صرف نکردند چراکه اين براي شاگرد مکتب پيامبر(ص) موضوع دوم بود و اميرالمؤمنين(ع) در درجۀ اول ميخواستند حافظ ميراث نبوي(ص) و قرآن کريم باشند.
همۀ کارهاي اميرالمؤمنين(ع) درر دوران خلفا، براي حفظ اسلام و جلوگيري از تفرقه بود. تخم تفرقهاي که حضرت ميديدند کاشته شده، در زمان خلافت ايشان مانع از آن شد که امّت از ولايت فردي چون علي(ع) بهرۀ کامل ببرد و جهان يک بار به واقع طعم حکومت و عدالت علوي را بچشد. اينها براي مسلمين درس است.
چندي پيش، آقاي طنطاوي، رئيس جامعه الازهر، گفته است که مذهب شيعه مذهبي رسمي است و مثل ساير مذاهب اسلامي بايد به رسميت شناخته شود در عين حال، يکي از سران مذهبي سعودي نيز گفته که شيعه مسلمان نيست و بايد از ميان برود. خوب اينها دو نوع منطق است که امروز در جهان اسلام وجود دارد؛ منطق وحدتگرا در مقابل منطق پوچ وهابي. يکي مثل شيخ شلتوت جماعة التقريب بين المذاهب الاسلامية را براي نزديک کردن فکرها به هم راه مياندازد و يکي ديگر همۀ تلاش خود را براي تفرقه به کار ميگيرد.
قطعاً شخصيت کريم و بزرگوار اميرالمؤمنين(ع) مورد اعتراف و تصديق خلفا نيز بوده است. ابوبکر ميگفت: «هرگز واقعه و اقدامي را مبارک نميدانم که ابوالحسن در آن حضور نداشته باشد و رأي و نظري را قبول ندارم که علي در آن تصميمگير نبوده باشد.» همانطور که قبلاً نيز آمد، عمر ميگفت: «لولا علي لهلک عمر»؛ اگر علي نبود، عمر هلاک ميشد. اين روايت را هم شيعيان و هم اهل سنّت ذکر کردهاند.
هيچ يک از طرفين، مقام علي(ع) را انکار نميکنند. امروز بايد دعوا و نزاع را کنار گذاشته و مصالح مشترک جهان اسلام را ببينيم. خود اميرالمؤمنين(ع) در اين زمينه بهترين ميزان است. چيزي نيست که تنها شيعيان به جهت پيروي از ايشان، مدعي آن باشند، بلکه اين شکوه و عظمت را همه قبول داشتند. اين بزرگي و شکوه به حدّي است که حتّي معاويه هم به آن اعتراف دارد. بنده در کتاب علي ابرمرد مظلوم همۀ اين مطالب را آوردهام.
بايد بگويم که امروز بايد و ميتوان حول همين شخصيت بزرگ جمع شد. آقاي طنطاوي ميگويد که شيعه «لااله الا الله» و «محمد رسولالله» را ايمان دارد. اينها مشترکات بسيار مهمي است که علي(ع) به خاطرشان سکوت کرد. ما بايد اين مشترکات را مدّ نظر قرار دهيم.
ما معتقديم که اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) جانشين به حق پيامبر اکرم(ص) بودهاند و قضاياي روز سقيفه نگذاشت که حضرت به موقع و در زمان خود براي وظيفۀ حاکميت و رهبريت اقدام کنند. اما باز معتقديم که امامت معنوي ايشان بر امّت براي شيعه از ابتدا محرز بوده است.
اهل سنّت نيز اعتقادات خود را دارد. حتّي در ميان اهل سنّت نيز چهار گروه هستند که بدون شک با هم اختلافاتي دارند ـ حتّي در بعضي موارد بيش از اختلافي که با شيعه دارند ـ حنبليها، مالکيها، حنفيها و شافعيها. اينها اگر با هم اختلافاتي نداشتند که چهار گروه نميشدند. اما با اين حال هر چهار گروه بر سر سفرۀ اهل سنّت مينشينند. ميان شيعيان و اهل سنّت هم همين رابطه برقرار است. ما همگي بايد بر سر سفرۀ اسلام با وحدت و همدلي بنشينيم.
امروز بايد توجه داشت که سياستهاي هدم کعبه، سياست از نيل تا فرات، تخريب مسجدالاقصي و ديگر سياستهاي استکبار جهاني، آنقدر جهان اسلام را تهديد ميکند که نخواهيم بر سر اختلافات داخلي با هم به نزاع برخيزيم. آنچه در تاريخ است، گذشته است نبايد بر سر آنها دعوا کرد؛ چراکه روزهاي گذشته رفتهاند و آينده پيش روست و ميتوان با عبرت از فتنههاي گذشته، آيندۀ امّت اسلامي را به خوبي ساخت. امروز خطر بزرگ نابودي همۀ امّت اسلامي ما را تهديد ميکند و غفلت از اين خطر، بيشک خيانت است.
اساساً، بايد تأکيد کنم که در اين مسير، رفتار علي(ع) ميتواند بهترين محور وحدت امّت اسلامي باشد. ما در عظمت و بزرگي علي(ع) با هم هيچ اختلافي نداريم، تنها در زمان خلافت با هم بحث داريم. اهل سنّت ايشان را تکريم ميکنند و در مقام خليفۀ چهارم قبول دارند. شيعيان در اين زمينه بر حقّ علي(ع) و موضوع غصب حق ايشان اشاره دارند؛ اما به هر حال هيچ يک از طرفين، مقام علي(ع) را انکار نميکنند.
امروز بايد دعوا و نزاع را کنار گذاشته و مصالح مشترک جهان اسلام را ببينيم. خود اميرالمؤمنين(ع) در اين زمينه بهترين ميزان است. اين بزرگشاگرد مکتب پيامبر(ص)، در واقع بهترين الگو و سرمشق جهان اسلام ميتوانند باشند.
براي الگوگيري از او بايد در زندگي و شيوه و روش ايشان غور کرد و به جاي طرح مسائل اختلافي، بايد شيوۀ عالمانه و مدبرانه ايشان را در حفظ وحدت امّت اسلامي در مهمترين برهههايي که امّت به سمت شقّه شقّه شدن ميرفت، به جهان اسلام معرفي کنيم. در اين راه نيز، کتاب نهجالبلاغه بهترين منبع معرفي اين ابرمرد تاريخ خواهد بود.
سهشنبه 9 شهريور 1389 - 11:59