كتاب
م رستمي
بيبي آوازخوان من
نوشته: اكرم ايليسي
مترجم: محمود مهدي
انتشارات: سوره مهر
چاپ اول: 1388
اهالي روستايي مجبور ميشوند به دليل فقر به شهر كوچ كنند كه در اين رمان به جنبههاي اخلاقي، معنوي و حالات و عواطف شخصيتهاي داستان پرداخته ميشود.
كتاب حاضر داستان پسربچهاي است كه به هنگام تولد، مادر خود را از دست ميدهد و مادربزرگش (بيبي آوازخوان) سرپرستي او را به عهده ميگيرد. اين كودك در همان دوران كودكي مادربزرگش را از دست ميدهد.
داستان اين كتاب پيرامون دوران كودكي شخصيت اصلي، ميگردد و حالات و اخلاق و رفتار او را به تصوير ميكشد. در خلال داستان شخصيتهاي ديگري مثل موكوش (پدربزرگ) خاله مرجان، پدر و آذر (دوست) او نيز وارد داستان ميشوند.
ابتدا خلاصهاي از جريان زندگي شخصيت اصلي به زبان خود او بيان ميشود و پس از آن خاطرات اين دوران به زباني ساده به اجمال به تصوير درميآيد.
در قسمتي از داستان ميخوانيم: آن روز با تمام جزئياتش يادم مانده يكي از روزهاي گرم تابستان، براي خنك شدن، لاي برگهاي ضخيم درخت فندق نشسته بوديم كه يك دفعه به خالده گفتم: زن من ميشي؟ خالده از درخت پايين آمد زد زير گريه و به طرف خانهاش دويد بعد ديدم خاله سورنا با جيغ و داد پيش پدرم آمد: بچه پررو، موش نشده، ميخواهد ته كيسه را سوراخ كند»
نويسنده به زيبايي افكار و عواطف يك كودك (واقعيتهاي اجتماعي زمانه) را به تصوير ميكشد.
«تنبان را كه از زير شلوار سفيد زنان دوخته شده بود درآوردم و با گريه انداختمش طرف مادربزرگ، گرچه روز قبلش وقتي به كوچه رفتم، برهنه بودنم را طور ديگري حس كردم و از نصف راه برگشتم. مادربزرگ به فكر افتاد تنبان را به زور هم كه شده تنم كند. براي همين خيلي اذيتم كرد حتي وقتي هنگام برداشت محصول كندوهاي عسل، از زياد خوردن شيره مريض شد و به رختخواب افتاد باز دست از سرم برنداشت به حرفش گوش نكردم و حالش بدتر شد. به نظرم رسيد او از زياد خوردن شيره مريض نشده بلكه به خاطر اين كه من تنبان نپوشيدهام مريض شده...»
نويسنده در بخش ديگر اين اثر تخيلات و آرزوهاي كودكانه شخصيت داستان را اينگونه تصوير ميكند:
«هر شب تو رختخواب به خدا التماس ميكردم مرا آدم بزرگي بكند و بچههاي ديگر، تو همان قد و قوار بمانند، ولي تو خواب هم بزرگتر از خودم نميشدم و همين كوچهها و همين بچهها را مي ديدم. آنها پشت سر خاله، سنگ پرت ميكردند او از ترسش چيزي به آنها نميگفت ميديدم سنگها به سر بيبي ميخورند. ميديدم بيبي مرده و خاله نبات، او را روي سنگ سفيد ميشويد. هر شب اين قضا يا تكرار ميشد و بيشتر وقتها اينها را با چيزي كه توي كوچهها ميديدم قاتي ميكردم. تو خواب هم به خدا التماس ميكردم و ميگفتم كه هيچ نباشد، دو تا بال بهم بدهد تو آسمان پر بزنم و رو سر بچهها سنگ بريزم بعضي وقتها هم مثل پرنده ميپريدم ولي زود ميافتادم.»
اكرم ايليسلي، يكي از نويسندگان پرآوازه جمهوري آذربايجان است. ايليسلي در سال 1937 در روستاي ايليس در نخجوان به دنيا آمده و در ادبيات آذربايجان با تريلوژي بيبي آوازخوان من، درخت انار و آدمها و درخت به شهرت رسيده است.
ولي بيشتر آثارش، به جنبههاي اخلاقي، معنوي و حالات و عواطف انسانهاي روستانشين و روستائياني كه به دليل فقر مجبور شدهاند از روستا به شهر كوچ كنند ميپردازد از آثار او ميتوان درخت گيلاس، هنگامي كه مه كوهها را فرو ميپوشاند. بيبي آوازخوان من، آدمها و درختها، دل چيزي بدي است و قطاري از اين ده گذشت را نام برد.
يكشنبه 13 تير 1389 - 11:55