فرهنگي و هنري
نيما نوربخش
نقد فيلم «سلطان تپه» (1993) به مناسبت نمايش از شبكه اول سيما
«سلطان تپه» فيلم سوم استيون سادربرگ فيلمساز معروف آمريكايي است. استيون سادربرگ پس از موفقيت فيلم اول و مشهورش «جنسيت، دروغها و نوارهاي ويدئو» (1998) و اكران محدود فيلم مهجور بعدياش «كافكا» (1991)، «سلطان تپه» را ساخت.
فيلم داستان زندگي دشوار و رنجآور پسربچهاي به نام «آرون كورلندر» (با بازي جسي برادفورد) و خانوادهاش در دوران ركود اقتصادي آمريكا در دهه 30 است. فيلمنامه از روي حوادث واقعي نگاشته شده و بر اساس خاطرات آ. ا. هو چيز شكل گرفته است. در يك نگاه كلي سادربرگ تصويري واقعگرا و ملموس از دوران ركود اقتصادي آمريكا ارائه ميدهد. تلاش «آرون» در طول فيلم براي حفظ خانوادهاش و اينكه فقر پيشرونده در زندگياش نتواند غرور او را جريحهدار كند، ديدني است. به خصوص حس مبارزهجويي و اعتماد به نفس او كه با بازي خوب جسي برادفورد همراه شده از عوامل اصلي جذابيت فيلم است.
فيلم «سلطان تپه» آشكارا مصالح داستاني اندكي دارد به طوري كه ميتوان كل داستان فيلم را به راحتي در يك جمله خلاصه كرد. فيلم بر اساس موقعيتهاي مشابه داستاني پيرامون فقر و جامعهاي كه گرفتار بحران اقتصادي شده، شكل گرفته است. اتفاقهايي كه براي «آرون» مي افتد يا انتقال دادن مادر به آسايشگاه و همچنين ترك خانه توسط پدر هر سه كيفيت و عملكرد مشابهي دارند اما آنچه باعث شده كه موقعيتهاي مشابه فيلم جنبه تكراري و خستهكننده پيدا نكند كارگرداني خوب سادربرگ است.
در كنار كارگرداني مؤثر سادربرگ كه فيلم را از ورطه تكرار و ملالآور شدن نجات ميدهد، ارتباط «آرون» با ساكنين هتل هم موجب تنوع بخشيدن به فضاي فيلم شده است هر چند اين ارتباطها ماهيت مشابهي دارند مثلاً خودكشي آقاي مانگو يا رفتن دختر بيمار از هتل يا دستگيري دوست آرون توسط پليس همه در راستاي همان فقر ويرانگر و فزاينده طول فيلم شكل ميگيرند. دختر سياهپوستي را به ياد بياوريم كه در چند صحنه مشابه درآسانسور پشت به «آرون» و رو به دوربين از «آرون» و كارهاي روزمرهاش ميپرسد كه اين حضور مشابه دختر نشان از تكرار و يكنواختي در زندگي رنجآور و بيافت و خيز «آرون» دارد.
در طول فيلم به تدريج به حجم حوادث ناگوار و نگونبختيهاي «آرون» و خانوادهاش افزوده شده جمع خانواده يك به يك كم ميشود تا اينكه در انتها، تنها خود «آرون» ميماند. «آرون» كه با دروغهايي كه درباره شغل پدرش گفته براي خود و خانوادهاش هويتي آبرومندانه نزد همكلاسيهايش ساخته است در انتها با كشف دروغش همه چيز را بر باد رفته مييابد. هتلدار ديگر حاضر نيست حتي يك روز به او مهلت دهد. همه دوستان و خانوادهاش او را ترك كردهاند قناريهايي كه پرورش داد خريداري ندارند. او حتي از گرسنگي به جاي غذا عكس آن را ميبلعد حجم حوادث ناگوار در آخر فيلم آن قدر بالاست كه ديگر آن پايان خوش ناگهاني و اغراقآميز كه به معجزه شبيه است در انتهاي فيلم به شدت توي ذوق ميزند و با ساير لحظات فيلم همخواني ندارد. اين كه «آرون» كه تا ديروز در يك هتل غذا براي خوردن نداشت به يك خانه مجلل منتقل شود به هيچ وجه واقعگرا به نظر نميرسد و بيشتر مخلوق يك ذهن روياپرداز است.
در مجموع كارگرداني خوب سادربرگ باعث شده كه فيلم تا انتها تماشاگر را به دنبال خود بكشاند اما اين براي فيلمي از سادربرگ كافي نيست و «سلطان تپه» در مقايسه با آثار شاخص سادربرگ چيزهاي زيادي كم دارد همان چيزهايي كه تفاوت يك فيلم متوسط با فيلمي خوب محسوب ميشود.
چهارشنبه 16 بهمن 1387 - 15:22