مقاله
حجه الاسلام بناب
عضو هيئت علمي دانشگاه تربيت معلم آذربايجان
فرهنگ و تمدن اسلامي با وجود محاسن و پتانسيلهاي بسيار قوي جهت پيشبرد اهداف عاليه اسلامي هميشه در معرض خطر و کيد و مکر معاندين و دشمنان اسلام بوده و هست. بنابراين ضروري به نظر ميرسد که جهت آسيبشناسي، تمامي راههايي را که دشمنان جهت خدشهدار کردن اين فرهنگ تام و اصيل نشانه گرفتهاند شناسايي نموده و در کنار شناختن آفتها راههاي مبارزه را نيز بشناسيم. لازم به نظر ميرسد مروري بر گذشته تاريخ فرهنگ و تمدن اسلامي داشته باشيم تا علل رکود و تنزل اين فرهنگ اصيل را مورد ارزيابي قرار داده و در جهت تقويت آن گام برداريم. در اين راستا از جمله مواردي که جزء علل رکود محسوب ميشوند عبارتند از:
1- تهاجم دشمنان خارجي
از جمله علل مهم انحطاط تمدنها هجوم دشمنان خارجي را ميتوان نام برد. اين تهاجمات چه به شکست بينجامد چه پيروز شوند موجب آشفتگيهاي فراوان خواهند شد که در نهايت اسباب انحطاط را فراهم خواهند نمود. از جمله حملات ويرانگر که موجبات تاخير در پيشرفت مسلمين را فراهم کرد يورش ويرانگر مغول و جنگهاي صليبي را ميتوان نام برد.
در سال 490.ه صليبيون پس از تلاشهاي فراوان و گشودن سيسيل به قصد تصرف بيت المقدس وارد سرزمينهاي اسلامي شدند. بنا به دلايلي چند از جمله اختلافات و ضعف امراي مسلمان و کثرت سپاه صليبي، ابتدا شهرهاي مهم سواحل مديترانه مانند انطاکيه به دست سپاه صليبي افتاد. دو سال بعد يعني سال 492.ه سپاه صليبي از اختلافات داخلي امراي شام استفاده نموده وارد بيتالمقدس شدند و صفحهاي سياه در تاريخ به نام خود رقم زدند و کشتار عظيمي در شهر به راه انداختند. چند سال بعد صليبيون کنترل بخش بزرگي از شام به غير از دمشق و حلب را به دست گرفتند، ايشان براي حفظ موقعيت خود به تشکيل چهار دولت در شهرهاي رها، انطاکيه، طرابلس و بيت المقدس دست زدند و تا سال 1291 م در اين نواحي حضور داشتند.
اين جنگها نتيجه تحولات داخلي اروپا و اوضاع و احوال حاکم بر آن بود که روحانيون مسيحي با مهارت خاصي آن را به جهان اسلام منتقل کردند. جنگهاي صليبي که دويست سال به طول انجاميد نتايج مختلف و مثبتي در ابعاد مذهبي، سياسي، اجتماعي، نظامي، اقتصادي و علمي و فرهنگي براي اروپائيان در پي داشت. از سوي ديگر مسلمين از اين جنگها صدمات زيادي را متحمل شدند که در کند شدن روند روبه رشد تمدن اسلامي نقش زيادي داشت. از جمله مضرات اين جنگها ميتوان صرف وقت و هزينه فراوان براي بازپسگيري سرزمينهاي اسلامي، تلفات انساني و خسارات مالي، گسترش نفوذ سياسي برخي دول اروپايي مانند فرانسه در سوريه و لبنان، از دست رفتن موقعيت بازرگاني مسلمين در منطقه، و نيز برادرکشي در نتيجه اتحادهاي سياسي با صلبيون و بالعکس را نام برد.
زماني که هنوز تهاجمات صليبيان کاملا دفع نشده بود جهان اسلام با يورش بزرگتر مواجه شد (656- 616 ). اين يورش که چهل سال به طول انجاميد بزرگترين ويراني در طول تاريخ را به وجود آورد.
اين حملات به صورت يک رشته تهاجمات پي در پي صورت گرفت و هر بار قسمتهاي بيشتري از سرزمينهاي اسلامي مورد تاخت و تاز قرار گرفت و قومي وحشي سراسر ممالک اسلامي را در نورديدند و تمام آثار فرهنگ و تمدن آن را از بين بردند.
هجوم و استيلاي مغول ضربات جبران ناپذيري بر فرهنگ و تمدن اسلامي مخصوصاً در ايران وارد آورد که ضربهاي مهلک و بازدارنده به تمدن اسلامي بود. قتل عام نيمي از جمعيت و کشتار انسانهاي بيگناه و غارت و سوزاندن و ويراني شهرها و کتابخانهها باعث شد که اولا هزاران جلد کتاب نفيس به کلي از بين رفت و در نتيجه قرنها تحقيق و تفکر زايل شد و تنها اسامي و عناوين بعضي از آثار مفقوده در پارهاي از کتب باقي ماند. ثانياً هزاران مدرس و اديب و نويسنده و دانشمند کشته شدند و عده قليلي که توانستند جان به سلامت برند به هندوستان و آسياي صغير مهاجرت کردند. ثالثاً مساجد و تكايا و اماکن مقدسه و مکاتب و مدارس به دست عده بي شماري کنفيکون شد و به کلي از بين رفت. در نتيجه اين حملات پيشرفتهايي که در علوم مختلف در ادوار ماقبل صورت گرفته بود متوقف گشت و تنزل و انحطاط آغاز شد. همچنين انشاي فارسي پر از تکلف و تصنع گرديد. غير از اينها انحطاط اخلاقي جامعه و سرخوردگي و ضعف روحي مردم را در پي داشت. در زمينه اقتصادي نيز رکود و کاهش زمينهاي مستعد کشاورزي و کمبود مواد غذايي را موجب گرديد.
2- اشرافيت و حکومتهاي خودکامه
عصر پيامبر دوره سادهزيستي و بيآلايشي و دوري از تجمل بود و سيره و منش آن حضرت سرمشق و الگوي مسلمانان به شمار ميرفت. ولي با رحلت آن حضرت و انحرافي که در جريان سقيفه روي داد و تحولات بعدي مخصوصاً بعد از عصر فتوحات، موجب ايجاد اشرافيتي جديد در اسلام شد و با گذشت ايام سادگي و سادهزيستي سالهاي اوليه اسلام کمکم از بين رفت. به دنبال فتوحات، سيل ثروت سرزمينهاي مفتوح به سوي مدينه جاري شد. اين ثروتها که بدون در نظر گرفتن اصل عدالت و مساوات بين مسلمانان تقسيم ميشد موجب ايجاد اين اشرافيت شد. سهم افراد داراي سابقه در پذيرش اسلام و شرکت در غزواتي مانند بدر كه همراه پيامبر بودند بيشتر از سايرين پرداخت ميشد. در مقابل، حقوق تازه مسلمانان مخصوصاً غير اعراب ناديده گرفته شد. به اين دليل برخي از همين سابقين در اسلام از ثروت و مکنت زيادي برخوردار شدند. اين امر طبيعي که هر که پول فراوان و بيحسابي بدست آورد زندگي خود را در خوراک، پوشاک و تجملات تغيير و توسعه ميدهد، شامل ايشان نيز شد. اين رجال متمول پس از بدست آوردن ثروت بيکران در صدد برآمدند از لذتهاي مادي و معنوي به مقدار ممکن استفاده نمايند.
همين اشرافيت جديد زماني که امام علي(ع) بعد از مدتها اداره امور خلافت را بدست گرفت در مقابل اصلاحات امام به مقاومت و جبههگيري پرداخت و در نهايت جنگ داخلي را به جامعه اسلامي تحميل نمود تا موقعيت خود را حفظ کند. سراسر نهج البلاغه پر است از مذمت اين افراد.
يکي ديگر از مهمترين عوامل مهم عقبماندگي مسلمين وجود زمامداران نالايق و رهبران خودکامه و گمراهي است که بر جامعه اسلامي حکومت ميکردند. رهبري نادرستي که از سوي ايشان و عمالشان بر جامعه اسلامي صورت ميگرفت مهمترين عامل رکود و عقبافتادگي مسلمين به شمار ميرود. به دليل رهبريهاي نادرست و وجود رهبران فاسد و نالايق بود که تمدن اسلامي با انحطاط مواجه شد. به خاطر اهميت رهبري است که شيعيان معتقدند امام بايستي منتخب از ناحيه خداوند و از مقام عصمت برخوردار باشد.
انحراف مسلمانان در جريان سقيفه موجب شد تا در دوران بعد شکاف عميقي بين مردم و فرمانروايان پديد آيد، وجود اين حکام سبب شد تا مسلمانان مدتها شاهد تطبيق نادرست قوانين غير اسلامي به جاي قوانين اسلامي از سوي دولتهاي اسلامي باشند.
اسلام در آغاز پيدايش و تشکيل دولت در مدينه دو عنصر ديانت و سياست را با هم ترکيب نمود ولي اندکي بعد در عصر اموي اين ويژگي از ميان رفت و معاويه سياستي خلاف ديانت در پيش گرفت. با چنين روشي حکومت ماهيتي پادشاهي به خود گرفت و حاملان و حافظان اسلام از صحنه سياست و اداره جامعه کنار گذاشته شدند. حکومت در دست سياستمداراني قرار گرفت که از روح اسلام و ارزشهاي اسلامي بيگانه بودند و تنها بدان تظاهر ميکردند و اندکي بعد اين را نيز کنار گذاشتند و بصورت آشکار به اعمال منافي شرع پرداختند. دمشق شاهد استقرار دربار مجلل و باعظمتي شد که ظرافت تشکيلات و تجملات آن از همان آغاز نشان آشکاري از حکومت سلطنتي به سبک شرقي داشت. در زمان بنياميه انحرافات بسياري در اسلام روي داد، از جمله اعمال ضد اسلامي آنان، ماجراي کربلا، حره و ويراني کعبه بدست يزيد بن معاويه را ميتوان نام برد. در عصر عباسي اين انحرافات هر روز بيشتر ميشد. حتي کار بدانجا کشيد که خلفاي عباسي به آهنگسازي پرداختند و مجالس شبنشيني ترتيب دادند.
در اين عصر شاهد ايجاد حکومتهاي کوچک و محلي ميباشيم که خود در درازمدت موجبات ضعف مسلمين را پديد آورد. امرا و حکام کمکم موقعيت خود را تحکيم ميکردند و اندک اندک به فکر استقلال ميافتادند. از اين رو حکومتهاي کوچکتري در سراسر امپراطوري اسلامي تشکيل شد. اين امر يک سلسله نتايج زمانبر را در پي داشت و قدرت نظامي اعراب را کاهش داد که خود عامل انحطاط تمدن اسلامي به شمار ميرود. با اين اوصاف حکومتهاي اموي و عباسي بر اساس خودکامگي شکل گرفت که با معيارهاي اصيل اسلامي فاصله زيادي داشت و دادن اختيارات تام به افراد بدون صلاحيت موجب برتريطلبي و در نهايت استقلال ايشان شد که از عوامل ضعف به شمار ميرود.
در اين دوره حکومت کاملاً از معيارهاي اسلام راستين فاصله گرفته بود. براي مثال خليفه صاحباختيار مطلق جامعه بود و با خودکامگي حکومت ميکرد. اسلام با خودراي بودن مخالف و بناي حکومت را بر اصل مشورت قرار داده بود. چنانچه در طول حيات پيامبر و نيز در دوره خلفاي راشدين اين اصل رعايت ميشد. با قدرتيابي بنياميه و بنيعباس مسائل شکل ديگري گرفت. ايشان با خودکامگي و استبداد به حکومت پرداختند و از راههاي مختلف به توجيه و حفظ قدرت خود همت گماشتند. لذا همه چيز در جامعه مبتني بر استبداد و اراده حاکم شکل ميگرفت. در چنين جوامعي انتظار پيشرفت امري محال است. لذا بايد گفت که اين پديده يکي از عوامل عمده در انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامي و انحراف از سيره نبوي است.
خلفا بيتالمال را که جزء اموال عموم مسلمين بود متعلق به خود ميدانستند. لذا ثروت زيادي براي خود اندوخته بودند و به ريخت و پاش و اسراف و تبذير و گشادهدستي ميپرداختند. امويان و عباسيان سراسر زندگيشان را غرق در تجمل و فساد بودند. تختهاي طلاي مرصعنشان و آبنوس و عاج، صندليها و شمعدانهاي طلا، پردههاي زربفت و حرير و شبنشينيها و مجالس لهو و لعب نشاندهنده انحراف حکومت از مسير اصلي آن ميباشد. به جرات ميتوان گفت: اشرافيگري و گرايش به تجمل در زندگي خوراک، لباس، خانه و... که توسط حاکمان خودکامه در جامعه رواج مييافت و نيز بدعتها و انحرافاتي که درنظام ارزشي اسلام ايجاد شد و نيز سرکوب مخالفان موجب کنار گذاشتن ارزشهاي اصيل اسلامي و مسخ بسياري از تعاليم عاليه اسلام شد.
3- تحجر و محدوديتهاي سياسي و اجتماعي
يکي ديگر از عوامل داخلي رکود تمدن اسلامي تحجر است. تحجر معاني متعددي دارد که از آن جمله ميتوان به ايستايي، تحول ناپذيري، جمود و برنتابيدن فرهنگ و ارزشهاي حقيقي و متعالي اشاره کرد که بيشتر درحوزه انديشه و تفکر رخ ميدهد. در قرآن مجيد از تحجر به عنوان مانعي براي شناخت حقيقت ياد شده است.
تحجر علت عدم پذيرش حق و گرايش به کمال و سعادت واقعي است و مانعي جدي در شکوفايي انديشه ديني و ايجاد تعامل مثبت نظري و عملي با حقيقت، معرفت، حکمت، حکومت، مديريت و سياست و حتي معيشت است و متحجران از اسلام جز آموزههاي بسته، رسوبيافته و انعطافناپذير در برخورد با اقتضائات زمان و مکان و تغيير موضوع و محمولها ندارند و هرگز پذيراي فقر و انديشه و عمل خويش و بازشناسي و بازنگري فکر و فعل به اصطلاح اسلامي خود نيستند و همواره راکد و تحولناپذيرند.
اعمال محدوديت نسبت به فرق و گروههاي مختلف نيز مانع عمدهاي در رشد و پيشرفت تمدن اسلامي بود. اولين محدوديتها در زمان خلفاي راشدين نسبت به مخالفان اعمال شد. از جمله ميتوان تبعيد ابوذر غفاري را مثال آورد. پس از شهادت حضرت علي(ع) تعقيب و سرکوب شيعيان به شدت از جانب بنياميه اعمال شد و در اين راه از هيچ جنايتي فروگذار نکردند. بنياميه شديداً در مقابل آزادي گفتار و افکار مقاومت ميکرد و از هر راه ممکن جلو افکار مخالفان را ميگرفت. اين فشار و خفقان نسبت به ساير مخالفان نيز اعمال ميشد. اين روند در عهد بنيعباس شدت بيشتري يافت و عامل کندي فعاليتهاي وابستگان به اين مذهب شد.
غير از اين طرفداري خلفا از مکاتب و فرق که بيشتر جنبه سياسي داشت به تدريج مسلمانان را دچار چنددستگي و اختلاف و درگيري کرد. انحطاط علم و تمدن اسلامي از زماني در سرزمينهاي اسلامي آغاز شد که متعصبان اهل سنت و حديث و فقيهان با تکيه بر حمايتهاي خلفا و امرا بر رقباي خود که بيشتر فلاسفه، حکيمان و عالمان بودند، پيروز شدند. يعني از اوايل قرن چهارم اين امر نتيجه غلبه عناصر ترک بر دستگاه خلافت بود که از سادگي و تعصب بالايي در مذهب خود برخوردار بودند. اين امر فرصت خوبي براي آزار صاحب نظران و فلاسفه به وجود آورد، سختگيري به مخالفان و اهل ذمه که در شمار ناقلان علوم بودند عاملي مهم در تسريع اين انحطاط به شمار ميرود. قدرت يافتن محدثان متعصب و متحجر مخالف علم نيز مزيد بر علت شد و از اين زمان تکيه بر نقل و نص اهميت يافت و جاي اجتهاد و عقل و تحقيق علمي را گرفت و متفکران در شمار ملحدان و زنادقه به شمار رفتند. از اين دوره ديگر شاهد ظهور کساني مانند ابن سينا، زکرياي رازي، فارابي، ابوريحان بيروني در صحنه علم و دانش نيستيم و علومي مانند طب، طبيعيات، رياضيات و منطق رو به انحطاط نهادند.
در تسريع اين امر شرايط نامساعد سياسي و اجتماعي بي تاثير نبود. پس از استقرار سلطه اميرالامرايي ترکان بر بغداد در نيمه سده سوم هجري و کوتاه شدن دست رجال علمي و سياسي ايران از دخالت در امور حکومت و آغاز مبارزه با افکار آزاد و طرد معتزليان و سختگيري بر شيعيان و رواج فکر اشعري به تدريج فضاي باز و جو آزاد علمي و امنيت فکري واستقلال مالي دانشمندان در بغداد، بزرگترين مرکز سياسي فکري دنياي اسلام جاي خود را به تنگنظريهاي عقيدتي و ناامنيهاي فکري داد. در مسير اين انحطاط انقراض سلسلههاي حامي علم نيز مؤثر بود. عصر ساماني و آل بويه دوره رنسانس اسلامي است که از درخشانترين اعصار فرهنگ و تمدن اسلامي و برخوردار از نوآوري علمي بود که تاکنون مشاهده نشده است. فرمانروايان اين دو خاندان دانشمندان را در کنف حمايت خود گرفتند و مردم را به فراگيري دانش تشويق کردند. ولي اين دوره شکوه چندان نپائيد و با روي کار آمدن سلجوقيان روند سقوط آغاز شد. در دوره سلجوقي در نتيجه تمرکز قدرت و از بين رفتن مراکز متعدد سياسي و علمي و گزيدن يک مذهب رسمي و تقويت بيدريغ از آن به وسيله خواجه نظام الملک طوسي وزير متنفذ و رجل سياسي و متعصب اين دوره ، که تحميل يک روش فکري خاص بود ، مراکز علمي و فکري آزاد ، استقلال خود را از دست داد و اين عامل اثر نامساعد و بازدارندهاي در سير انديشه و متعاقب آن انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامي را به همراه داشت.
از لحاظ سياسي با پيشرفت دولت سلجوقي و تشکيل يک دولت واحد متمرکز و از بين رفتن حکومتهاي محلي، رقابتهاي مذهبي شدت بيشتري يافت. پادشاهان تازهمسلمان سلجوقي و غالب خلفاي بغداد حنفيمذهب بودند و وزير ايشان نظامالملک که شافعيمذهب بود سعي نمود با محدود کردن دامنه فعاليت ساير مذاهب يک وحدت مذهبي در سراسر قلمرو سلجوقيان ايجاد کند. با تائيد و پشتيباني ارکان دولت از روساي مذاهب، اين دوره کمال قدرت و اشاعه مذاهب اهل سنت ميباشد.
اين دوره اگر چه از ديدگاه نظامي و گسترش قلمرو سرزمينهاي اسلام پيشرفتهايي در پي داشت اما از جنبه علمي و فرهنگي روندي نابهنجار پيش گرفت چنانچه روحيه فردگرايي و دانش پروري و وحدت ملي و ديني را خدشهدار ساخت و کاروان فرهنگ و تمدن اسلامي با همه توش و تواني که فراهم آورده بود در نشيب تفرقه و تخريب و فرقهگرايي و خرافهپرستي افتاد و با نشر عقايد صوفيانه روح جمعگرايي و توجه به ارزشهاي اجتماعي که در همه بخشهاي اسلام به خوبي ديده ميشد تبديل به روحيه گريز از جمع شد.
در زمينه علمي در اين عصر شاهد تاسيس مدارس نظاميه در شهرهاي مختلف ميباشيم که در دراز مدت خود عامل تحجر و مقابله با علوم عقلي شد. نمونه بارز و نماينده اين نوع تفکر غزالي را ميتوان نام برد.. اين عدهاي مطالعه علوم غير ديني و فلسفه را موجب سستي ايمان ميدانستند.
4- دنياپرستي و انحطاط اخلاقي و انحراف از اسلام راستين
انحراف فکري و علمي مسلمين از تعاليم عاليه اسلام و آلوده شدن به دنيا و تعلقات دنيايي يکي از مهمترين علل دروني انحطاط تمدن اسلامي بوده است. بعد از رحلت پيامبر(ص)، با وجود برخي انحرافات و دوري از سادگي عصر پيامبر، براي مدتي مسلمين از تابش نور محمدي، کم و بيش گرم شدند. ولي کم کم انحراف از مسير اصلي اسلام در نزد مسلمانان پديدارشد، برخي از عقايد و برنامهها به غلط توجيه و در اعمال و رفتار عدهاي فتور و نادرستي آشکار شد. اين امر نتيجه دوري جامعه از منابع اصلي و معارف اسلامي و بيگانگي ايشان از سرچشمه زلال علم و فاصله گرفتن از مکتب اهل بيت پيامبر (که مفسران راستين قرآن و اسلام بودند) بود. با محروميت جامعه از منبع پرفيض اهل بيت (عليهم السلام) ورود فرهنگهاي مختلف، آشنايي با ملل ديگر و سرازير شدن ثروتهاي سرزمينهاي مفتوحه، مسلمانان از مسير اصلي خود منحرف شدند.
با شهادت امير المومنين حضرت علي(ع) و روي کار آمدن معاويه دوران خوشگذرانيها و اسرافکاريهاي مسلمين شروع شد و در عصر بني عباس با شدت بيشتري ادامه يافت. در اين دوره بر اثر ضعف ايمان و داشتن امکانات مادي فراوان و آلوده شدن رهبران و بزرگان جامعه، روح ثروتاندوزي و عياشي و اسرافکاري به شدت رواج يافت که از شخص خليفه و اطرافيانش تا تجار و ساير دست اندرکاران اداره کشور را سرگرم تجمل و عياشي و خوشگذراني کرد و موجبات انحطاط اخلاقي را فراهم آورد. سرگرم شدن مسلمانان به اين امور و غفلت از مسئوليتهاي فردي و اجتماعي در درازمدت روح راحتطلبي، تنپروري و تجملپرستي را بر ايشان حاکم نمود و موجب تباهي عزت و استقلال و شرافتشان شد. چنين ملتي به جاي آنکه در راه بهبود جامعه و پر کردن شکاف اجتماعي تلاش نمايند و از همه امکاناتشان در جهت ايجاد جامعهاي سربلند استفاده نمايند، سرگرم غذاي مطبوعتر، لباس فاخرتر، منزل مجللتر و... شدند که روح تحرک و تلاش را در جامعه از ميان برد. اين امر شکاف طبقاتي را بيشتر نمود و نارضايتي عمومي را افزايش داد و از سوي ديگر فساد اجتماعي را دامن زد و جامعه را در سراشيب سقوط قرار داد.
قرآن مجيد آنجا که از علل سقوط ملل مختلف بحث مينمايد علت سقوط را معلول رفتار ناهنجار ثروتمندان ميداند که خوشگذراني و عياشي ايشان، نظام اجتماعي را از هم ميپاشد. اين حقيقت يکي از سنتهاي غير قابل تغيير الهي است.
رفاه زندگي منجر به فسق، فجور، عياشي، بيبند و باري شده و موجبات هلاکت و سقوط را فراهم ميکند. چنانچه ميدانيم فتوحات در عصر اموي تکميل شد و مردم سرزمينهاي مفتوحه نيز با واسطه اسلام را بدون آشنايي با منابع اصلي آن پذيرفتند و بني اميه بدعتهاي مختلف را به نام دين در ميان ايشان رواج دادند که بنام دين بود و اين يعني انحراف از مسير اصلي اسلام.
غير از اين خليفه به عنوان فرمانرواي ممالک اسلامي کليه درآمدها را در دست داشت و با استبداد هر طور که ميخواست خرج ميکرد. در درجه بعدي واليان، اميران و وابستگان خليفه از اين ثروتها استفاده ميکردند و اين درآمدها را صرف عياشيها، ساختن کاخها و بناهاي مجلل ميکردند که اين امر موجب نارضايتي عمومي ميشد و خلفا را مجبور به استفاده از راههاي مختلف براي حفظ موقعيت خود ميکرد، در چنين محيطي جاسوسي، کينه توزي، حسد، حيلهگري و تملق و چاپلوسي رواج يافت و عزت نفس و آزادگي و مردانگي را از بين برد و صفات ناپسند را شايع کرد.
ابنخلدون در مقدمه ضمن بررسي مراحل پيدايش و زوال حکومتها تجمل و آسودگي و سرگرم شدن به امور دنيايي را عامل انحطاط و زوال ميداند که با هجوم بيروني سقوط ميکند.
سرجان گلوب، گرايش به دنيا بعد از رحلت پيامبر را مطرح ساخته، ميگويد: سي سال از وفات پيامبر كه گذشت، اكثر آناني كه با پيامبر نشست و برخاست داشتند و او را درست شناخته بودند، وفات كردند و آن روحيهاي كه مسلمانان اول داشتند و توام با حماسه و احساسات ديني بود در نسل دوم رو به سستي گذاشت. پسانداز اموال و خوشگذراني و خريد كنيزان در زندگاني آنها رواج يافت و محيط اسلامي، آميخته با اينگونه امور دنيوي گرديد. اختلافات و عصبيت قبيلهاي، دوباره از سر گرفته شد و نزديك بود مسلمانان دوباره به همان روزگار جاهليت قبل از اسلام برگردند.
او در جاي ديگري چنين ميگويد: شايد بهترين چيزي كه در اين نوشته تاريخي ما خيلي روشن خودنمايي ميكند فرق كلي و آشكاري است كه بين حضرت رسول و خلفاي راشدين او و بين حكمرانان عرب كه بعد از سي سال از وفات پيامبر روي كار آمدند، ديده مي شود. خلفاي نخستين به دنيا بياعتنا بودند و نسبت به دين اخلاص داشتند و اينها در پي عياشي و مال دنيا بوده، علاقه به خوشگذراني داشتند... آيا نميشود گفت كه مامون با آن شدت علاقهاي كه به تجملات زندگي داشت، خود بزرگترين دشمن اسلام بود. به اين ترتيب روح اسلامي از جوامع مسلمان طرد گرديد و عملا متروك ماند.
امام خميني(ره) بزرگ احياگر اسلامي در اين زمينه مينويسد: «اكنون ببينيم كه چه گذشته است بر كتاب خدا، اين وديعه الهي و ماترك پيامبر اسلام(ص). مسائل اسفانگيزي كه بايد براي آن خون گريه كرد پس از شهادت حضرت علي(ع) شروع شد. خودخواهان و طاغوتيان، قرآن كريم را وسيلهاي كردند براي حكومتهاي ضد قرآني، و مفسران حقيقي قرآن و آشنايان به حقايق را كه سراسر قرآن را از پيامبر اكرم دريافت كرده بودند و نداي «اني تارك فيكم الثقلين» در گوششان بود با بهانههاي مختلف و توطئههاي از پيش تعيين شده آنان را عقب زده و در حقيقت قرآن را كه براي بشريت تا ورود به حوزه بزرگترين دستور زندگاني مادي و معنوي بوده و هست، از صحنه خارج كردند و بر حكومت عدل الهي كه يكي از آرمانهاي اين كتاب مقدس بوده و هست، خط بطلان كشيدند و انحراف از دين خدا و كتاب و سنت الهي را پايهگذاري كردند؛ تا كار به جايي رسيد كه قلم از شرح آن شرمسار است. هر چه اين بنيان كج به جلو آمد كجيها و انحرافها افزون شد، تا آنجا كه قرآن كريم را چنان از صحنه خارج نمودند كه گويي نقشي براي هدايت ندارد. كار به جايي رسيد كه نقش قرآن به دست حكومتهاي جائر افتاد و وسيلهاي براي اقامه جور و فساد و توجيه ستمگران و معاندان حقتعالي شد. و معالاصف به دست دشمنان توطئهگر و دوستان جاهل، قرآن اين كتاب سرنوشتساز، نقشي جز در گورستانها و مجالس مردگان نداشت و ندارد، و آنكه بايد وسيله جمع مسلمانان و بشريت و كتاب زندگي آنان باشد وسيله تفرقه و اختلاف گرديد و يا به كلي از صحنه خارج شد.»
حال با توجه به آنكه پويايي اسلام، از پويايي دستورهاي قرآن ناشي ميشود، كنار نهادن قرآن، چيزي جز كنار گذاشتن اسلام و متروك ساختن آن نيست. اما از طرف ديگر در اعصار اخير، غفلت از مسائل روز و ناآگاهي از مقتضيات زمان و كشيده شدن يكسره حوزههاي ديني به سمت و سوي مسائلي كه غبار زمان بر آن نشسته و مربوط به گذشته ميباشد، و نيز تمايل بيش از حد و حتي تعصب نسبت به آنها موجب فاصله گرفتن كانونهاي ديني از اقتضائات زمان حال گرديد، كه شهيد مطهري اينگونه به آن اشاره ميكند:
علل و عوامل اين جريان بر كسي پوشيده نيست، چيزي كه نبايد كتمان كرد اين است كه جمود و ركود فكري كه در قرن اخير بر جهان اسلام حكمفرما شد و مخصوصا باز ايستادن فقه اسلامي از تحرك و پيدايش روح تمايل و نگرش به گذشته و پرهيز از مواجهه با روح زمان، يكي از علل اين شكست به شمار ميرود. امروز جهان اسلام بيش از هر وقت ديگر نيازمند به يك نهضت قانونگذاري است كه با يك ديد نو و وسيع و همه جانبه از عمق تعليمات اسلامي ريشه بگيرد. اين موضوع مخصوصاً در بين اهل سنت كه باب اجتهاد بسته بوده و چارچوب فكري ثابتي بر حوزههاي آنها حاكم است، به صورتي ملموس و آشكار به چشم ميخورد. باب اجتهاد از محاسن برجسته شيعه در تطبيق اسلام با زمان ميباشد. آسيب نهاد روحانيت به عنوان مبلغان ديني و اشاعهدهندگان اسلام، از ديگر مواردي است كه در انزواي اسلام بين جامعههاي مسلمانان نقش داشته است. از جمله اين آسيبها نفوذ افراد روحانينما در نهاد روحانيت و سوء استفاده از اسلام با به خطر انداختن اين دين ميباشد كه خطر بزرگ كوتاه مدت آن بدنام نمودن حوزهها با اعمال ناشايسته و اخلاق و روش انحرافي است و خطر بسيار عظيم آن در درازمدت به مقامات بالا رسيدن يك يا چند نفر شياد كه با آگاهي بر علوم اسلاميو جا زدن خود در بين تودهها و قشرهاي مردم پاكدل و علاقهمند نمودن آنان به خويش و ضربه مهلك زدن به حوزههاي اسلامي و اسلام عزيز است.
5- تقابل تمدنهاي اسلامي و غربي
اما در كنار اين عوامل داخلي و دروني كه به اختصار به گوشههايي از آن اشاره شد، علل بيروني و خارجي نيز در اثر عداوتها و كينههاي ديرينه رقيبان و مخالفان اسلام، دستاندركار انزواي اسلام و انحطاط تمدن اسلامي و عقبماندگي جوامع مسلمان گرديد. در همين زمينه به بررسي تقابل بين دنياي مسيحيت و جهان غرب با دنياي اسلام و ملل اسلامي ميپردازيم تا عداوتهاي ديني مسيحيت قرون وسطايي و به تبع آن غرب با اسلام و جوامع اسلامي و نيز ميزان و چگونگي تاثيرگذاري آنها در انحطاط تمدن وسيع اسلامي و عقبماندگي مسلمانان آشكار گردد.
اولين برخورد اين دو دنيا و تولد تمدن اسلامي، مصادف با سدههاي 7 و 8 و 9 ميلادي بود كه منجر به پيروزيهاي چشمگير تمدن نوپاي اسلامي و بسط و گسترش اسلام تا عمق اروپا گرديد. غرب در واكنشي كه نسبت به اين تهاجمات از خود نشان داد باعث آغاز جنگهاي صليبي به مدت 200 سال گرديد كه به رغم خواست غرب، مبني بر شكست سيطره و نفوذ و حضور اسلام به نتيجهاي مطلوب نرسيده و عقيم ماند. در همين دوران بود كه غرب به علت تماس نزديك با جهان اسلام، بهرههاي فراوان از فرهنگ و هنر و علم و دانش مسلمين برد.
پس از اين دوران زاويه انحراف موجود در جهان اسلام كه به شكل روشن نمود پيدا كرد، باعث ايجاد سستي و آغاز ضعف و زوال از درون تمدن اسلامي گرديد. عوامل دروني دخيل در اين ميان زمينه انزواي قرآن و اسلام را در اين جوامع - كه اكنون ديگر فقط نام اسلام را به يدك ميكشيدند - فراهم آورد و تمدن اسلامي را در سراشيبي انحطاط قرار داد.
از سوي ديگر در همين دوران، غرب با آغاز رنسانس و كنار زدن قيد و بندهاي قرون وسطايي و دست برداشتن از ديني كه جز ظلمت و پريشاني چيز ديگري براي غرب تدارك نديده بود، چشم طمع به دستاوردهاي تمدن اسلامي دوخت. به هر حال به دنبال اين تغيير و تحولات در هر دو بلوك و تمدن كه يكي منجر به ضعف تمدن اسلامي و ديگري باعث قوت تمدن غربي گرديده بود، حملات وسيعي از طرف غرب عليه جهان اسلام - كه اكنون خلع سلاح شده بود و حربه موثر خويش از كف نهاده بود - آغاز گرديد. اين حملات كه بيشتر مبتني بر شگردهاي موذيانه و فريبهاي شيطاني در راستاي دور ساختن بيش از پيش جوامع اسلامي از قرآن و اسلام و دامن زدن به فاصله ايجاد شده بين دنياي شرق و جوهره اسلامي آن بود، با نفوذ در پيكره جهان اسلام به تضعيف بيش از پيش آن پرداخت و در قالب استعمار، تبلور يافت.
به عنوان نمونه امپراتوري عثماني كه در آن روزگار به عنوان تمدن اسلامي و نماينده آن محسوب ميشد از نمونه كشورهاي مسلماني است كه در برابر اين تهاجمات وسيع غرب، تسليم شد و در كام تمدن غربي فرو رفت. به اين ترتيب تمدني غير ديني شكل ميگيرد و با انقلاب صنعتي، تحولي بزرگ انجام ميدهد. غرب با تبليغ ناسيوناليزم منفي در جوامع شرق، مسلمانان را از هم دور ميكند و اتحاد را از بين ميبرد، پديدهاي به نام اسراييل را به وجود ميآورد تا انتقام جنگهاي صليبي را از مسلمانان بگيرد. در اين برهه، غرب به تجزيه و تضعيف امپراتوري عثماني ميپردازد كه در نهايت با حركت مصطفي كمال (آتاتورك) تبديل به جمهوري تركيه به عنوان يكي از اقمار غرب ميگردد. تركيه نمونه و مثال بارزي از كشورهاي اسلامي است كه مورد تهاجم غرب قرار گرفته و اسلاميت خود را به كلي از دست داد. آتاتورك با اجراي مو به موي سناريويي كه غرب آن را نوشته بود، با مبنا قرار دادن اصول لائيسيته به كنار زدن اسلام از صحنه اجتماعي و سياسي پرداخت، تا جايي كه در آوريل سال 1928 قانوني از طرف مجلس تركيه به تصويب رسيد كه تمامي عبارات و واژههاي مذهبي قانون اساسي را حذف كرد و در 9 آوريل همان سال اين جمله كه دين رسمي تركيه دين اسلام است حذف شد و از آن پس نمايندگان مجلس به جاي سوگند خوردن به قرآن به شرف خود سوگند خوردند. غرب به وسيله مصطفي كمال، اسلام را از تركيه گرفت و امروز تركها كه زماني به تعبير گيبون، هركول و افروديت باشكوه و نيرومندي بودند به كارهايي پست در آلمان و اتريش و... مشغولند. گيبون ميگويد: طنز شگفتي است؛ روزگاري وين در محاصره تركها بود و حالا تركها در خيابانهاي وين و فرانكفورت، زبالهها را جمع ميكنند.
به اين ترتيب امپراتوري عثماني به عنوان يك كشور وسيع اسلامي در دامان غرب فرو غلتيد. دولتها و جوامع مسلمان ديگر نيز همچون امپراتوري عثماني همواره در معرض آماج حملات وسيع غرب بوده و يكي پس از ديگري از پاي درآمدند.
6- تقابل دين اسلام و غرب
اما مطلبي كه در بحث تقابل غرب و جهان اسلام در خور توجه است موضع اسلام -و نه تمدن اسلامي- در اين ميان ميباشد. به رغم انحطاط جوامع به ظاهر اسلامي -كه نتيجه مستقيم دوري اين جوامع از جوهره اسلام ناب بود- دين مبين اسلام كه جوهره آن در قرآن مجيد تبلور يافت، با رخنه در دل تمدن غربي و جذب دائمي طيف وسيعي از مردم غرب، تهديدي جدي براي تمدن غيرديني غربي محسوب ميگرديد.
غرب به رغم موضع تهاجمي خويش در قبال تمدن اسلامي، در برابر اسلام حالتي تدافعي به خود گرفت تا مانع از نفوذ آن در بطن تمدن غيرديني خويش گردد. سردمداران غربي -چه ارباب كليسا در قرون وسطي و چه خادمان تفكرات ضد ديني و يا ماديگري در رنسانس و عصر حاضر- تمام تلاش خويش را مصروف كنترل اسلام و ممانعت از نفوذ آن به داخل جوامع غربي ساختند. در همين راستا ممانعت از عدم شناخت صحيح آن توسط توده مردم به وسيله مخدوش جلوه دادن آن با تبليغات وسيع و همهجانبه كه توأم با روانه ساختن سيل اتهامات عليه اين دين الهي گرديد، از اهم فعاليتهاي غرب به حساب ميآيد.
در دوران جنگهاي صليبي و قرون وسطي سردمداران كليسا به خاطر حفظ منافع خويش و جلوگيري از ترويج اسلام كه باعث كسادي بازار داغ معيشي آنان ميگرديد، سيل تهمتها و افتراها را نثار اين دين ساختند، تا واقعيات اين دين را دگرگون نشان داده و دين عجين با اوهام خويش را بيرقيب در صحنه نگاه دارند. پس از رنسانس نيز حاميان تفكرات مادي و دهري و مخالفان و معاندان دين و مذهب از يك طرف و همه كساني كه اسلام و تعاليم آن، منافعشان را تهديد ميكرد از طرف ديگر، به مبارزه با اين دين برخاستند.
منابع و مآخذ:
1- علم و تمدن در اسلام، سيد حسن نصر، ترجمه احمد آرام، تهران: انديشه 1350.
2- مجموعه مقالات اولين کنفرانس بينالمللي فرهنگ و تمدن اسلامي، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، مرکز مطالعات و تحقيقات فرهنگي بين المللي 1373.
3- نقش فرهنگ و تمدن در بيداري غرب، ذکر الله محمدي، دانشگاه بين المللي امام خميني(ره) ج اول ، 1373 .
4- دين و دولت در انديشه اسلامي، محمد سروش، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، ج اول، 1378.
5- تاريخ و تمدن اسلامي، علي اكبر ولايتي، قم: دفتر نشر معارف، 1384ش.
6- فرهنگ و تمدن اسلامي، قم: معارف، 1384.
7- برررسي مختصر فرهنگ و تمدن اسلامي، و.و بار تولد، علي اکبر ديانت، تبريز: ابن سينا ، ج اول 1337 .
8- تاريخ فرهنگ و تمدن اسلامي، زين العابدين قرباني، بي جا: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، بي تا.
9- علل پيشرفت اسلام و انحطاط مسلمين، زين العابدين قرباني، بي جا: دفتر نشر فرهنگ اسلامي ج پنجم 1374.
10- اسلام و تمدن اسلامي، آندره ميکل، ترجمه حسن فروغي، تهران: سمت، ج اول،1381.
11- استانيلاس گويارد، سازمانهاي تمدن امپراطوري اسلامي، سيد فخرالدين طباطبائي، بي جا: زرين نگارپويا ج اول ، 1379.
12- تاريخ آموزش و پرورش اسلام و ايران، علي محمد الماسي، تهران: نشر دانش امروز، ج اول، 1370شمسي.
13- اصول و پايههاي تمدن اسلامي، سيد محمد تقي مدرس، محمد صادق پارسا، تهران: محبان الحسين، ج اول، 1379شمسي.
14- منابع فرهنگ اسلامي، م .م شريف، ترجمه سيد خليل خليليان، دفتر نشر و فرهنگ اسلامي، ج اول 1359شمسي.
15- دانش مسلمين، محمد رضا حکيمي، قم: دليلها، ج يازدهم،1382.
16- دين و دولت در انديشه اسلامي، محمد سروش، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، ج اول، 1378شمسي.
17- كارنامه اسلام، عبدالحسين زرينکوب، تهران: امير کبير، ج پنجم، 1376شمسي.
18- سير حکم در اروپا، محمد علي فروغي، تهران: هرمس، ج اول،1383شمسي.
19- تاريخ تمدن اسلام، جرجي زيدان، ترجمه: علي جواهري کلام، تهران: اميرکبير، ج دوم 1336شمسي.
20- تمدن اسلام و عرب ، گوستان ولوبون، سيدهاشم حسيني، تهران: اسلاميه، ج سوم، 1358شمسي.
21- تاريخ دانشگاههاي بزرگ اسلامي، عبدالرحيم غنيمه، نورالله کسائي و يزدان، ج اول ، 1364.
22- فرهنگ اسلام در اروپا، زيگريد هونکه، مرتضي رهباني، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ج ششم 1383 .
23- مدارس نظاميه و تاثيرات علمي و اجتماعي آن، نورالله کسائي، تهران: امير کبير، ج سوم، 1374.
24- خدمات متقابل اسلام و ايران، مرتضي مطهري، تهران: صدرا، ج 28 ،1379.
چهارشنبه 2 مرداد 1387 - 12:5