گفتگو
عباس الف
گفتوگو با حجتالاسلام نعمتاللهي، مديركل تبليغات اسلامي استان بوشهر
اشاره:
حجت الاسلام نعمت اللهي شوخ طبع و پرانرژي است؛ از آن چهره هاي جنوبي كه وقتي به آن ها عادت مي كني انگار آشناي قديمي ات بوده اند. از جمله مديركل هايي است كه موضوعات كاري اش را به شكل علمي و تحقيقي پيگيري و اجرايي مي كند. يك مخاطب يا مصاحبه گر اگر قصد داشته باشد او را نقد علمي كند و يا با وي چالشي داشته باشد از پاسخ هاي كلي و يك جانبه كلافه نمي شود. از آن دسته مديراني نيست كه فقط به ارائه آمار عملكردهاي كمي مي پردازند. به واسطه آنكه كتاب مي خواند و تجربه طولاني تدريس در دانشگاه را دارد مخاطبان جوان جامعه تبليغات ديني را خوب مي شناسد. از واردشدن در هيچ بحثي ابا ندارد و نقاط ضعف و قوت خود و مجموعه اش را خوب مي شناسد. اين بار بر خلاف اكثر گفت و گوهايي كه با مسئولين سازمان انجام داده ايم ما فيتيله را پايين كشيده ايم و حتي برخي نكاتي را كه ايشان شفاف بيان كرده اند به واسطه محافظه كاري مطبوعاتي خود مبهم كرده ايم. صراحت و تعهد صادقانه ايشان محفوظ است.
ضمن ارائه تعريفي از فرهنگ، بفرماييد فرهنگ ديني چه جايگاهي در استان بوشهر دارد و ادارهكل تبليغات اسلامي بوشهر چه تلاشي كرده است تا فرهنگ ديني در اين استان گسترش پيدا كند؟
فرهنگ مقولهاي است كه از ديرباز جزء دغدغههاي مهم جوامع بشري بوده و هميشه هم مورد ارزيابي و بررسي و مطالعه قرار گرفته است. اصحاب فرهنگ و كساني كه صاحب رأي و انديشه هستند براي فرهنگ تعاريف مختلفي ارائه دادهاند. البته ميدانيد كه هيچ تعريفي مانع و جامع و عاري از عيوب نيست و حتماً يكسري اشكال به آن تعريف وارد است، اما قدر مطلق و جامعي را كه براي فرهنگ مطرح ميكنيم معمولاً ميشود براي همه تعاريف در نظر گرفت.
يك تعريف از فرهنگ اين است: مجموعه فعاليتهايي است كه بشر (به تعبير امروز) در بخش نرمافزاري انجام ميدهد؛ همانطور كه فعاليتهاي سختافزاري بشر را در طول تاريخ، تمدن نام نهادهاند، مثل: ساخت و سازها، مساجد، بناها. در يك تعريف ديگر گفته ميشود كه فرهنگ مجموعهاي از دانشها، باورها، اتفاقات و حقوق و ارزشهايي است كه در يك جامعه وجود دارد و زمان هم به گونهاي جزوي از آن است. در يك تعريف دقيقتر و علميتر فرهنگ را به معناي يك مجموعه درهم تنيده كه يك هدف مشخص را دنبال ميكند، معرفي ميكنند؛ مجموعهاي كه كليات در آن لحاظ ميشود و اين كلينگري بايد در تعريف فرهنگ حضور داشته باشد. بنابراين بايد از جزئينگري فارغ شد و به كليات پرداخت، پس فرهنگ مجموعهاي است در هم تنيده كه از هم جدا نميشود. به عنوان مثال زبان به عنوان يكي از شاخصههاي مهم فرهنگ يك جامعه بر روي ساير شاخصه فرهنگي تأثيرگذار است. همانطور كه بخشهاي مختلف فرهنگ روي هم تأثير ميگذارد و در رشد و بالندگي هم مؤثر است، حتي آواها و لهجهها هم ميتواند در شكلگيري فرهنگي جامعه مؤثر باشد. بنابراين اگر بخواهيم يك تعريف دقيق و جامع و علمي از فرهنگ داشته باشيم بايد بگويم يك مجموعه درهم تنيده و هدفمند است كه يك هدف متعالي را دنبال ميكند.
به تبع همين قضيه، فرهنگ در آن نگاه كلي كه شامل بخشهاي مختلف خاص خودش ميشود وقتي در آن فضاي ديني قرار ميگيرد يك معناي ديگري به خودش ميگيرد و ميشود فرهنگ ديني. فرهنگ ديني يعني فرهنگي كه مجموعهاي از آداب و سنن و انديشهها و تفكرات و همه آنچه را كه مربوط به فرد است در خودش جاي ميدهد. فرهنگ ديني مجموعهاي است از تمام آميزههاي انبياء الهي كه از آسمان گرفتهاند و به زمينيان عرضه كردهاند؛ ليكن جوامع مختلف برداشتهاي خاص خود را از آن داشتهاند و در مسيري تكاملي سير كرده و رفته رفته به يك نقطه مطلوب رسيده كه فرهنگ ديني را شكل داده است.
اگر با ديدي دقيقتر به فرهنگ ديني بنگريم معناي آن قدري وسيعتر ميشود و ميتواند حتي ساير بخشهاي فرهنگي را هم شامل شود. ما معتقديم در فرهنگ ديني ارتباط بين ملك و ملكوت برقرار است. در تعريف هنر ديني نيز گفتهاند كه رسالتش ايجاد ارتباط بين ملك و ملكوت است و انسان فرهنگدوست و هنرمند ضلع سوم مثلث ملك و ملكوت است. اگر فرهنگ و هنر ديني را به شكل خاص و فرهنگ را به شكل عام تصوير كنيم، به يك مثلث ميرسيم كه يك ضلع آن ملك است كه خاكياناند و ضلع ديگرش ملكوت است كه افلاكياناند و ضلع سومش هنرمندانند.
آنچه در فرهنگ ديني وجه غالب و برجسته و شاخص دارد عنصري معنوي است. پس ما بايد فرهنگ ديني را اينگونه معنا كنيم:
فرهنگ ديني را به معناي نمادهاي ديني معرفي نكنيم، همانگونه كه هنر ديني را با نمادهاي ديني نبايد معرفي كرد. (به اعتقاد بنده) نماز و روزه نمادي از فرهنگ ديني است، اما آيا همه فرهنگ ديني اين نمازها و روزههاست؟ مسلماً اينگونه نيست. اگر ما يك مقدار وسيعتر به اين مقوله بنگريم و در تعريف فرهنگ و هنر ديني، آن عنصر معنوي را لحاظ كنيم، اهميت فرهنگ ديني را بيشتر درك خواهيم كرد.
اجازه دهيد من اين اهميت را از يك زاويه ديگر مورد بررسي قرار دهم و آن اين است كه فضايي كه الان خصوصاً بعد از انقلاب به وجود آمده محصول چيست؟ اينكه ما ميگوييم انقلاب اسلامي دين و فرهنگ ديني را احيا كرد، هنر ديني را احيا كرد، امام خميني(ره) اين هنر را داشت، به چه معنا است؟ ابتدا بايد مقداري بازگشت جزئي به قبل داشته باشيم. در نيمه دوم قرن 14 ميلادي اتفاقي در دنياي غرب ميافتد تحت عنوان جريان اصلاح ديني و شخصيتهايي مثل مارتين لوتر در رأس اين جريان قرار ميگيرند.
نتيجه سختگيريهاي كليسا در قرون وسطي اين ميشود كه بين ارباب دين، اصحاب و علماي دين و مردم فاصله ايجاد ميشود و مردم خصوصاً طبقه نخبه و فرهيخته جامعه به سختگيريهاي كليسا واكنش نشان ميدهند. اين واكنش سبب ميشود كه انديشمندان حركتي تحت عنوان نهضت پروتستانتيزم شكل دهند. پروتستانتيزم حركتي بود تحت عنوان جنبش اصلاحطلبي ديني كه در ابتدا خوب جواب داد و تأثير خوبي را به جاي گذاشت ولي به انحراف كشيده شد. بعد از اين جريان بود كه رنسانس اتفاق افتاد. رنسانس يك حركت فرهنگي بود، مشخصاً از فضاي فرهنگي شروع شد و به طور خاص از فضاي هنر و به طور اخص در مجسمهسازي و نقاشي ظهور پيدا كرد. اين اعتراضات بعدها به ساير حوزهها نيز سرايت كرد و روي آنها تأثير گذاشت و بالاخره محصول آن شد انقلاب صنعتي و جريانهايي به وجود آمد مثل علممداري، تجربهگرايي، اومانيسم، كمونيسم و... كه پشت سر هم آمدند ولي نتوانستند آن بخش گمشده آدمي را كه معنويت بود پوشش دهند و نتيجهاش اين شد كه غرب به يك بحران فرهنگي و معنوي در فضاي ديني رسيد و اين فضاهاي هدايتشده به انحراف كشيده شد. نتيجه چنين تحولاتي در قرن 18 ميلادي ليبراليسم است كه چيزي را از دين باقي نميگذارد و به سمتي ميرود كه سكولاريسم همه فضاي دنياي غرب را درمينوردد. انديشه سكولار در غرب تنها منادي جدايي دين از حكومت نيست بلكه در پي جدايي دين از عقل است.
آيا به نظر شما اين وضعيت با توجه به موقعيتي كه كليسا و سران مسيحيت در قرون وسطي ايجاد كرده بودند قابل اجتناب بود؟
اصلاً، چون كليسا بد عمل كرده بود، آنقدر آموزههاي ديني را بد به خورد مردم داده بود كه دين ابزار و وسيله شده بود. فرهنگ، دين، كليسا و مردم محكوم به تبعيت از آن بودند، پس انتظاري غير از اين هم نبايد داشت. لذا جلوي اين تحول را نميشد گرفت و نتيجهاش آن اتفاقاتي بود كه در طول چند قرن به وقوع پيوست و مانند سيلي همه چيز را برد.
اين شرايط چگونه با اوضاع امروز جامعه و زمانه ما مرتبط ميشود؟
الان ما در شرايطي هستيم كه ميراث دنياي غرب فضاي جوامع بشري را در بر گرفته است. زماني صحبت از نظريه دهكده جهاني بود و امروز من معتقد به جيب جهاني هستم. الان اين موبايل دست شما است، داريد عكس مرا ميگيريد و صحبتم را ضبط ميكنيد و اگر اين امكان را داشته باشيد كه به اينترنت وصل باشيد اطلاعات روز دنيا را به دست ميآوريد و با همه اينها در ارتباط هستيد. در چنين فضاي آلودهاي، امكانات نوي پا به عرصه گذاشت و در كنارش مشكلاتي درست شد، اما كارهايي كه دنياي غرب انجام داد (اگر خوشبينانه حرف بزنيم) نيمي از نيازهاي آدمي را كه نيمه ماديش است پوشش داد؛ مثل رفاه، تجمل، هواپيما، آسانسور، اتومبيل و... . در واقع انقلاب صنعتي با ماشين بخار شروع شد و امروز تجملات و رفاه را در زندگيمان مشاهده ميكنيم. اما در تاريخ جديد غرب به نيمه معنوي گمشده آدمي در هياهوي اين فراز و نشيبهايي كه در تاريخ به وجود آمد، بيتوجهي شد. اين نياز ضروري انسان در واقع از بين رفت و نابود شد و چيزي باقي نماند.
اما انقلاب اسلامي چه كرد؟ انقلاب اسلامي ايران اين فضا را شكست. اين انقلاب ربط بين ملك و ملكوت را مجدداً تعريف كرد. ما امروز در فضايي تنفس ميكنيم كه جامعه ما با شعار دين و معنويت را در عرصه حيات سياسي و اجتماعي به عنوان يك پارادايم بينالمللي مطرح كرده است. اكنون دنيا ما را رصد ميكند و ميخواهد ببيند ما در اين شرايط چه ميكنيم و چه خواهيم كرد و آيا الگوي دين ميتواند الگوي موفقي در دنياي امروز باشد؟ اينجاست كه وظيفه حساس ميشود. اينجاست كه فرهنگ ديني را بسته يا باز تعريفكردن، نتايج خود را نشان ميدهد. امروز اگر به مقوله فرهنگ ديني يك نگاه بسته داشته باشيم نميتوانيم يك الگوي مناسب را در دنيا مطرح كنيم.
من ديدگاه فرهنگي خودم را مطرح ميكنم. اين سير تاريخي را عرض كردم كه شما بدانيد ما در چه شرايطي هستيم. امروز ما نميتوانيم فرهنگمان را با يك نماد فرهنگ ديني معرفي بكنيم. اگر بخواهيم در اين فضاي بسته حركت كنيم چيزي براي معرفي به دنيا نداريم. اين كار را گذشتگان انجام دادند اما جوابي نداد. از نظر بنده، امروز اگر عنصر معنوي در فعاليتهاي فرهنگي نماد پيدا كند، ميشود آن را فرهنگ ديني ناميد و وقتي هم كه عنصر مادي (آن هم به شكل منفي نه مثبت) ظهور پيدا كند آن فرهنگ غيرديني خواهد بود.
هر فعاليتي كه عنصر معنويت در آن بارز بود، در رديف فرهنگ ديني قرار خواهد داشت. چون دين غير از اين پيامي ندارد. همه هدف دين اين است كه معنويت را در جوامع بشري رواج دهد و همه فعاليتهاي انبيا و اوليا بر اين مبنا بوده كه آموزههاي آسماني را دريافت كنند و به بشر ارائه دهند. به نظر من اگر چنين نگاهي براي ترويج فرهنگ ديني داشته باشيم دستمان بارزتر خواهد بود و كليشهاي عمل نميكنيم كه كار كليشهاي بدترين نوع فعاليت فرهنگي است. وقتي فيلمي توليد ميشود كه فقط نماز خواندن را نشان ميدهد، آيا واقعاً فيلم ديني است؟ چنين محصولي كه فيلم ديني نيست! اين كار نه تنها نتيجه مثبتي در بر ندارد، بلكه گاهي اوقات نتيجه معكوس ميدهد.
من فكر ميكنم كه بايد مقداري كارشناسيتر به اين قضايا نگاه كرد تا بتوان آنگونه كه بايد و شايد به عنوان اصحاب فرهنگ در دنياي امروز حرفي عميق براي گفتن داشت. اگر دچار كليشهها شويم و فقط برخي نمادهاي خاص را به عنوان فرهنگ ديني معرفي كنيم موفق نخواهيم بود. من معتقدم حتي گاهي تأثير معرفي غير مستقيم نمادهاي ديني از اثرگذاري معرفي مستقيم آن بيشتر است. مثلاً اگر دبير زبان يا رياضي دانشآموزان را در سر كلاس دعوت به نماز خواندن بكند به مراتب تأثيرش بيشتر از آن است كه يك دبير ديني و قرآن چنين دعوتي را انجام دهد؛ چون او كارش اين است. البته منظورم اين نيست كه دبير ديني و قرآن نبايد چنين دعوتي را انجام دهد، بلكه ميخواهم عرض كنم كه ظرافت كار چقدر است.
با توجه به اينكه نظرات شما در رابطه با مسائل فرهنگي خصوصاً فرهنگ ديني يك نظريه باز است، طبعاً تعريفتان از تبليغات ديني هم بايد متفاوت باشد. بفرماييد تبليغات ديني بايد داراي چه ويژگيهايي باشد كه به ضد تبليغ تبديل نشود؟
من در تبليغات ديني يكسري مسائل را به عنوان مسائل اصلي و يكسري ديگر را به عنوان مسائل فرعي قضيه ميدانم. معتقدم كه تبليغات ديني بايد عقلمحور باشد. در تبليغات ديني عقلانيت بايد حرف اول را بزند نه احساسات. نگاه من به احساسات به عنوان نمك است. (در امر تبليغ) توجه به احساسات لازم است، اما اگر همه كار بر پايه احساسات باشد تأثيرش زودگذر و غيرماندگار خواهد بود. امروزه نمونه چنين چيزي را در جامعه ميبينيم. در بعضي مداحيها و تبليغات ديني، افراد جامعه تحت تأثير قرار ميگيرند، اما هيچ عنصري عقلاني از آن پشتيباني نميكند. فرد فقط چند دقيقهاي در آن فضا قرار ميگيرد و سپس از فضا كه خارج شد، تأثير هم از بين ميرود. البته نميخواهم ارزش ذاتي اين فضاها را ناديده بگيرم، اما تبليغات ديني زماني تأثير ريشهدار و عميق خواهد گذاشت كه عنصري عقلاني ضمانتش را بر عهده بگيرد و اين همان چيزي است كه قرآن كريم از ما خواسته و ما را دعوت به عقلانيت كرده است. «افلا ينظرون الي الإبل كيف خلقت و إلي السماء كيف رفعت و... .» خداوند ميفرمايد شما با نگاه عقلاني به هستي نگاه كنيد و دربارهاش بينديشيد.
خميرمايه تبليغات ديني در آموزههاي ديني عقلانيت است، اما متأسفانه ما از آن فاصله گرفتهايم. جوان امروز استدلال عقلي ميخواهد. اگر شما ميخواهيد يك آموزه ديني را تبليغ كنيد با چه مكانيزمي ميخواهيد آن را به جوان امروز كه جوان ديروز نيست بقبولانيد. ديروز پاي منبر جواني مينشست كه خطيب با يك داستان كه گاهي اوقات با عقل هم جور در نميآمد و ممكن بود اصلاً مبنا هم نداشته باشد ذهنش را قانع ميكرد، اما امروز براي اين جوان هزاران سؤال وجود دارد. وقتي من روحاني منبر ميروم از نيم ساعت سخنراني من ممكن است 20 سؤال اساسي در ذهن شنوده ايجاد شود. آيا من پاسخي براي اين سؤالات دارم و آيا مستند و عقلاني حرف زدهام؟
ايدئولوژي، مجموعه ارزشها و باورهاست. باورها فضاي ذهني ما را اشغال ميكنند و ارزشها فضاي بيروني را به خود اختصاص ميدهند. ارزشها منطبق بر باورها هستند. زماني كه باورها بر عقلانيت استوار باشند ارزشها هم ارزشهاي نابي خواهند شد و آن زمان كه باورها بر احساسات مبتني باشند ارزشهاي جامعه ارزشهاي احساسي و زودگذر خواهند شد. بنابراين من محوريترين عنصر در تبليغات ديني را عقلانيت ميدانم و اينكه بايد از عناصر عقلاني بهره كافي و وافي را ببريم. حالا اينكه با چه متدها و شيوههايي تبليغ كنيم، آيا از منبر استفاده كنيم، از فضاي مجازي يا از it استفاده كنيم يا هنر يا نوشتن، اينها همگي جزو فروعات بحث قرار ميگيرد. بايد ببينيم كداميك از اين روشها در جامعه جواب ميدهد؟ امروزه شيوهها و مدلها فرق كرده است، اما اينكه چه بكنيم مهم است. وقتي نهادي مثلاً صداوسيما ميخواهد برنامه معارف توليد بكند، گاهي به شوخي به آنها ميگويم: شما چه هنري در معارف اسلامي داشتيد كه من طلبه را از منبر آورديد داخل استوديو! شما كه هنري نكرديد. من تا به حال ميرفتم بالاي منبر حرف ميزدم و حالا آمدهام همان حرفها را در استوديو ميزنم. اين كه نشد ترويج معارف. شما برويد برنامه معارف اسلامي توليد كنيد. ارزيابي كنيد كه درس معارف اسلامي در دانشگاهها چقدر تأثيرگذار بوده است. بنده 14 سال است كه در دانشگاهها معارف تدريس ميكنم. دانشجوي كارشناسي ارشد حدود 12،13 واحد دروس معارف را جزو دروس عمومي پاس ميكند. اما آيا تا به حال ارزيابي كردهايم كه اين دروس چقدر بر روي نسل جوان ما تأثيرگذار بوده و بازدهي آن چه ميزان بوده است؟ آيا نبايد روي متدهايمان تجديد نظر كنيم؟ ما ميخواهيم همان شيوههاي سنتي را بر روي تكنولوژي روز پياده كنيم و اين همان فروعاتي است كه من عرض كردم.
ترويج دين بايد بر اساس عقلانيت باشد، آنهم عقل درست؛ نه عقل معيشتي، نه عقل ابزاري كانتي كه فقط فكر شكم است. عقل ابزاري دين و آموزههاي ديني و تبليغات ديني را به نفع خودش تفسير ميكند؛ آنقدر كه ابزاري بشود براي پوشش دادن زندگي مادي. اما عقل و عقلانيت ديني است كه انسان را در مقابل پاسخگويي مجاب ميكند. اين نوع عقلانيت بايد در تبليغات ديني لحاظ شود.
آسيبهاي نمادگرايي و گرايشهاي احساسي در تبليغات ديني چه بوده است، چقدر در جامعه ما از اين شيوهها استفاده شده و چرا گرايشها به اين سمت بوده است، اين نگرش چه آسيبهايي بر مقوله تبليغات ديني وارد كرده است؟
جنبههاي احساسي در بخشي از تبليغات ديني به عنوان نمك قضيه لازم و ضروري است. نميتوان احساسات را ناديده گرفت و بايد هم باشد. اما متأسفانه شرايطي كه بعضاً در جامعه فعلي ما به وجود آمده است، نشاندهنده پارهاي افراطها در اين قضيه است. من خودم سراغ دارم بعضي از افرادي را كه پاي همين مجالس نوحه و دعا بودهاند، اما الان اعتقاد به هيچ چيزي ندارند. وجود جوان سرشار از احساس و عاطفه است. برخي از اينگونه مجالس اين عشق و احساس را چند صباحي هدايت ميكنند، اما چون چنين هدايتي ريشهدار و باپشتوانه نيست، اثرش نيز سريع از بين ميرود. و همان گفته مولوي ميشود كه:
عشقهايي كز پي رنگي بود
عشق نبود عاقبت ننگي بود
مثلاً چهرهاي كه از حضرت ابوالفضل(ع) ترسيم ميشود و در ادبيات برخي از مداحان به كار ميرود، سرشار از تأكيدات افراطي بر زيبايي چشم و ابرو و بيني و لب است؛ اما به فضائل ايشان چقدر توجه شده است؟ حضرت ابوالفضل(ع) پدر فضل و كمال است و آنقدر فضل داشته كه به اين نام مشهور شده است؛ نه به خاطر اينكه پسرش فضل بوده است (كه بوده است). وقتي به اينهمه دانش و فضل و حلم و درايت ايشان پرداخته نميشود و چهرهشان را در آن زاويه معرفي نميكنند، نتيجهاش اين ميشود كه جوان ما در يك مسير احساسي حركت ميكند و از دست ميرود. با فضاهايي آشنا ميشود كه به گمانش ميتواند خلأ معنويش را پر كند. عرفانهاي كاذبي رواج پيدا كرده كه حقيقتاً هم نميشود نام عرفان به آنها نهاد، مثل يوگا و ديگر عرفانهاي آسيا شرقي. گاهي جوان ما ميرود و در چنين فضاهايي قرار ميگيرد.
الان برخي از واعظان و مداحان را ميبينيم كه در سخنرانيها و مداحيها احساسي حرف ميزنند. آموزههاي ديني و قرآني به ما گفتهاند: هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين، برويد دليل بياوريد اگر شما راست ميگوئيد. اين پيام قرآن است. نميخواهم تأثيرات مثبت كاربرد احساس و عاطفه را در تبليغات ديني ناديده بگيرم و انكار كنم. اما عنصر احساسات به چه مقدار بايد وجود داشته باشد؟ وقتي همه تبليغ در يك قالب احساسي بيان ميشود و بعد هم هزار و يك شبهه در ذهن جوان راه مييابد و پاسخي برايش پيدا نميكند، چه بايد كرد؟
دنياي امروز دنياي تبليغ است. برويد سري به سايتهاي اينترنتي بزنيد و ببينيد چطور آموزههاي ديني ما را به سخره ميگيرند. گاهي اوقات هم از حرفهاي خود ما براي اين منظور استفاده ميكنند كه فلان آقا در فلان جا اين حرف را زده است. از حرف خود ما عليه خودمان استفاده ميكند. چرا ما بايد در اين فضا سير بكنيم؟
شبكههاي ماهوارهاي هر روزه مشغول تبليغ كليساهاي خانگي هستند و يكسري آموزشهاي ديني را ارائه ميدهند. آنها آموزههاي ديني را با هم مقايسه ميكنند و به مخاطبانشان ميگويند اسلام اين آموزه را دارد، يهوديت اين تعليم را ميدهد و مسيحيت اين آيين را تبليغ ميكند. گاهي اوقات جوان امروز ميرود مسيحي ميشود، تازه يكسري آزاديهاي كاذبي هم به او داده ميشود كه در اسلام نديده بود، پس ميرود به سمت آن فضا چون مستند محكمي در اين طرف به دست نياورده است.
بگذاريد به صورتي ديگر بگويم؛ دينداري ما چند درصدش تابع علت است و چند درصدش تابع دليل است. علت همان شرايط جوي و محيطي است، مثلاً من چشمهايم را باز كردهام و ديدهام پدرم نماز ميخواند و روزه ميگيرد، من هم ميخوانم و ميگيرم؛ اين در حالي است كه به ما گفته شده تقليد در اصول دين جايز نيست ولي در فروع دين چرا.
درصدي از ما تابع علت، تابع جبر محيط و شرايط هستيم و اين شرايط ما را وادار به دينداري كرده است. درصدي هم تابع دليليم، يعني خودمان رفتهايم و كنجكاوي و بررسي كردهايم و با استدلال به حقيقت رسيدهايم. فرض كنيم 90 درصد تابع علت و خوشبينانه بگوييم 10 درصد هم تابع دليل هستيم. من معتقدم اين معادله بايد بهم بخورد. تا دينداري محكم بشود. جامعه بايد به سمت و سوي صحيح هدايت شود و اين كار توسط صاحبان فكر و انديشه و عقل بايد صورت بگيرد. صاحبان فكر بايد اين زمينه را فراهم نمايند و معادله را طوري به هم بزنند كه اين نسبت پنجاه به پنجاه باشد، نه نود به ده.
چرا جوانان ميروند در دامن اين فرهنگها و آموزههاي انحرافي قرار ميگيرند؛ به خاطر اينكه اين فضاها احساسي و تابع علت است و چون او اصلاً فرصت پيدا نكرده راجع به دينش مطالعه كند و ديگران هم اين بستر را در جامعه برايش فراهم نكردهاند.
تفاوت محسوسي در جامعه ما بين نسل امروز و نسلهاي پيشين ديده ميشود. وقتي بررسي ميكنيم اين تفاوت را در قرون گذشته نميبينيم. اكنون در اين كشور انقلاب اسلامي صورت گرفته و ما مفتخر به ترويج فرهنگ ديني هستيم. فرهنگ ديني ما ريشه در گذشته ما دارد. چه تدابيري ميتوان در جهت نزديكي نسلهاي امروز و نگاههاي گذشته اتخاذ كرد؟ چرا كه به نظر ميرسد بدون اين نزديكسازي نخواهيم توانست داعيهدار ترويج فرهنگ ديني خود در جهان باشيم.
البته بخشي از اين فاصله طبيعي است، ما داريم از يك فضاي قديمي به يك فضاي جديد منتقل ميشويم. وضعيت در همه جوامع همينگونه بوده است و همه آنها از لحاظ فرهنگي، اقتصادي و... چنين فرآيندي را طي ميكنند. جامعه ما هم در حال سپري كردن اين دوران است كه اصطلاحاً به دوران گذار موسوم است. اما نسل سنتي نميخواهد نسل جديد را باور كند چرا كه نسل سنتي ما كه الان به نوعي هم در تصميمگيريها دخيل است، فقط جواني خودش را تجربه كرده است و جوانياي كه خودش در 40 سال پيش گذرانده اصلاً شبيه امروز نبوده است، لذا درك درستي از جواني امروز ندارد، و اصلاً نميتواند از جوان امروز، ادبيات و گفتمان او و خواستهاش درك درستي داشته باشد. مادامي كه نسل سنتي فاصلهاش را با نسل جوان كم نكند و به اين باور نرسد كه خودش را در اين فضا قرار دهد، چنين مشكلاتي وجود خواهد داشت.
اشاره شما به نسل گذشته كه به درك نسل امروزه نرسيده است مربوط به كدام سطح ميشود: عوام يا قشر تحصيلكرده...؟
فرقي نميكند. مثلاً در بخش عوام جامعه پدر 60 سالهاي چه تلقياي از درك جوان امروز دارد. گاهي اوقات ميگويد: بابا ما هم جوان بوديم، كي مثل شما بوديم؟! اما هيچ وقت نميگويد: من جوانكي بودم و جواني در آن شرايط زندگي بودم. پس اين نكته هم به عموم مردم برميگردد و هم به بخش تصميمگيران مربوط ميشود.
البته اين فاصله در حال ترميم است و روز به روز كمتر ميشود. اين خود نسل جوان هستند كه آرام آرام سرنوشت خودشان را به دست ميگيرند و ميتوانند بهروز بشوند. من نميخواهم جامعه را به تساهل و اين چيزها دعوت كنم و اصلاً تساهل خودش بحث جداگانهاي است، اما در عين حال بايد به سمتي برويم كه يك مقدار سختگيريهاي بيموردي كه در جامعه وجود دارد كاهش پيدا كند.
روشي كه شما پيشنهاد ميكنيد قطعاً تبعاتي به دنبال خواهد داشت. در برنامههايي كه طبق اين روش چيده ميشود بايد آن تبعات را در نظر گرفت. خصوصاً كه جوان امروز بسيار پرسشگر شده است و تغييرات را فوراً درك ميكند. آيا در صورت تغيير برخورد با جواني كه تا الان تحت اين سختگيريها قرار گرفته است، ذهنيت او نسبت به اصول دگرگون نخواهد شد؟ وقتي به شكل غير هدفمندي بخواهيم فضا را براي جوان باز كنيم اين خطر وجود دارد كه كاملاً از كنترل خارج شود. آيا فكر ميكنيد كه الان در اين وضعيت با برنامههاي تبليغي و فرهنگياي كه طبق ديدگاه شما طراحي ميشود بتوان فضاي مناسبي را براي برخورد مناسبتر با جوانها ايجاد كرد؟
بايد ديد كه اگر اينگونه نكنيم چه ميشود؟ ببينيد، ما يك خلأ فرهنگي داريم و يك تهاجم فرهنگي. ما براي پركردن خلأهاي فرهنگي چه كردهايم. مثلاً وقتي ما پرتقال را از دست بچه ميگيريم، بايد چيزي خوشمزهتر از آن را داشته باشيم كه به او بدهيم، مانند هلو، و بعد بگوئيم كه اين را بخور و آن را نخور. ولي اگر پرتقال را از دست او گرفتيد و به جاي هلو پياز به دستش داديد معلوم است كه چه واكنشي نشان ميدهد و آن موقع است كه ميافتد در دامن ماهواره و اينترنت و انحرافات ديگر. آهسته آهسته بايد كار انجام دهيم و متوليان دين بايد سختگيريها را كم كنند. چرا كه فشار گاهي نتيجه منفي در بردارد.
اگر بخواهيم ديدگاههاي فرهنگي- تبليغي شما را انطباق بدهيم با وضعيتي كه اكنون سازمان تبليغات اسلامي از نظر تبليغي دارد، اين سازمان از نظر شما طي دوران مديريت جديد چه رويكرد تازهاي نسبت به تبليغات ديني داشته است؟ آيا واقعاً رويكردي داشته است؟ پراكنده يا متمركز عمل نكرده است؟ در چه جنبههايي ضعيف و در چه جنبههايي قوي عمل كرده است؟
من فكر ميكنم كه سازمان تبليغات اسلامي رويكرد خوبي را بهخصوص در دوران رياست آقاي دكتر خاموشي داشته است. من اينجا به عنوان يك كارشناس فرهنگي نظرم را ميگويم و كاري ندارم كه مدير يك دستگاه فرهنگي هستم و بخواهم از ديدگاه يك مدير سخن بگويم. به عنوان يك كارشناس فرهنگي معتقدم كه ايشان در فضاي فرهنگ ديني، ديدگاههاي اعتقادي باز و خوبي دارند. منتها ما در مباحث فلسفي - كلامي بحثي داريم با عنوان «فاعليت و قابليت». انطباق فاعليت و قابليت يك نكته بسيار مهم است. فاعليت ممكن است فعاليت خودش را داشته باشد ولي قابليت، آن قابليت مطلوب نباشد. ما در فضايي هستيم كه سازمان تبليغات اسلامي بخواهد يا نخواهد ناگزير است در فضاي سنتي حركت كند. چارهاي ندارد، چون قشر عظيمي از مخاطبان ما سنتي هستند.
اين به ذات رسالت سازمان برميگردد يا اينكه...؟
ميخواستم همين تفكيك را عرض كنم. بخش عظيمي از مخاطبان ما سنتي هستند. مثلاً در فلان روستا مردم نميدانند it، اينترنت و فضاي مجازي چيست. آن مبلغ ديني هم ميخواهد رو در رو تبليغ كند. ما داريم در فضاي سنتي فعاليت ميكنيم و چارهاي هم نداريم كه مخاطبانمان را قانع كنيم. نميتوانيم خارج از اين فضا حركت كنيم. اما با همه اين تفاصيل، آقاي دكتر خاموشي واقعاً فضاي جديد و مدرني در سازمان ايجاد كردند. خصوصاً فعاليتهايي كه در زمينه it شد، يك خلأ بود كه بايد پر ميشد و با تأسيس مؤسسه تبيان به عنوان يك حركت نرمافزاري خوب و بسيار ارزشمند شروع شد و بعد به ادارات شهرستانها گسترش يافت و آنها نيز از اين فضا بهره بردند. در اين راستا كافينتها و كتابخانههاي الكترونيك ايجاد شد. اين امكانات، جوان امروز را به سمت سازمان ميكشاند و داراي فضاي سالمي هم هست. بنابراين رويكرد سازمان را رويكرد خوب و مثبتي ميبينم.
انصافاً نهضت قرآنآموزي و تشكلهاي ديني با برنامههاي نو، ما را از آن زمينگيريها خارج كرده است. زماني سازمان در فضايي حركت ميكرد كه اگر ادامه مييافت ممكن بود امروز ديگر حرفي براي گفتن نداشته باشد، اما اين سازمان امروز در ميان دستگاههاي فرهنگي ديگر، حرف براي گفتن دارد.
اين موقعيت جديد چقدر دست مديران سازمان را باز ميگذارد تا به شيوههايي كه خودشان استنباط ميكنند عمل كنند؟ فرض كنيد مدير ديگري در سازمان باشد كه مثل شما فكر نكند يا اصلاً ديدگاه فرهنگياش چيز ديگري باشد؛ آيا براي اجراي برنامهها وحدت رويهاي در سازمان وجود دارد يا اينكه كارها به سلايق مديران سپرده ميشود؟
نه، هنوز چنين وحدت رويهاي وجود ندارد. متأسفانه اين بيماري مزمن در فضاي فرهنگي جامعه وجود دارد و ارتباطي به سازمان هم ندارد.
اگر بخواهيد طرحها را بومي كنيد يا به طرحهايي تبديل كنيد كه براي اجرا در استان قابل انعطاف باشد، از نظر نيروي انساني خبره و كارشناس با مشكلي روبهرو نيستيد؟
يكي از مشكلات استانها در ادارات تبليغات اسلامي همين فقدان كارشناس خبره است. كارشناس داريم، اما در اين فضاها سير نميكنند؛ مثلاً من وقتي «ميز انديشه«اي تشكيل ميدهم، اصلاً لزومي ندارد كه حتماً از كارشناسان خودم استفاده كنم. در اين «ميز» مينشينيم فكر و تبادل نظر ميكنيم. براي مثال در اين ميز يک ضرورت فرهنگي را احساس ميكنيم، اما وقتي ميخواهيم اعتبارات را برايش هزينه كنيم، دستمان بسته است. يعني طرحهاي فرهنگيمان را ميتوانيم اينجا بررسي کنيم و هر جا كه نياز بود، از كارشناسان بيرون استفاده كنيم.
مثل برنامههايي كه از ستاد مركزي براي استانهاي مختلف فرستاده ميشود و هر كسي به سليقه خودش اين برنامه را اجرا ميكند و دايره و حتي زاويه اجرا هم محدود است. يعني اگر هر كس بخواهد با يك ديدگاه ديگر آن را اجرا كند، زاويه آنقدر باز نيست كه بتواند خلاقيتي در آن بروز دهد. آيا مشكل از كارشناسياي است كه بايد در مركز صورت گيرد؟ يا از كارشناسياي است كه بايد در استان انجام شود؟ مشكل از اجراست؟ در كل مشكل از كجاست؟
نميشود يك نفر را مقصر معرفي كرد. در مركز هم مقصرند، چون كارها كارشناسي نميشود و گاهي يكسري از برنامهها به صورت روتين از آنجا فرستاده ميشود، در حالي که اصلاً ضرورت و نياز به آن بررسي نشده. خيلي از برنامهها تكراري است. وقتي دقت كنيم ميبينيم همان برنامههاي سال گذشته است با همان وضعيت كه به ما ابلاغ ميشود و ميگويند اجرا كنيد. تشخيص نياز خيلي مهم است؛ ممكن است الان يک کار فرهنگي لازم باشد كه يك ماه ديگر ضرورت و لزوم آن منتفي شود. مثلاً امسال نياز باشد، اما سال ديگر خير. چرا خودمان را بايد در يك قالب محدود كنيم و فقط در آن قالب حركت كنيم؟ بايد از اين قالبها بيرون بياييم. پس مركز بايد روي اين مسائل كار كند يا اينكه به ما اختيارات بدهند. حداقل اگر آنها فرصت اين كار را ندارند يا نميتوانند مطالعات ميداني كنند، به ما ميدان بدهند و کار را به ما بسپارند. اما متأسفانه طرحهاي ابلاغي به استانها چندان بررسي نميشود يا اگر ما هم طرحي به مركز ارائه كنيم به آن ترتيب اثري داده نميشود؛ بنابراين انگيزه كارشناس استاني كه اين طرح را توليد كرده است گرفته ميشود. زماني ميگفتند طرحهاي خودتان را بفرستيد، ما هم اين كار را كرديم ولي ترتيب اثر داده نشد. بنابراين كارشناس ما هم بيانگيزه شده است.
پس ميبينيم كه بخشي از مشکل مربوط به مركز است، و بخشي هم به استان به خاطر مشكلاتي كه در استان وجود دارد. فكر ميكنم وقت آن رسيده كه ما در استان و دوستانمان در مركز تبادل نظر بكنيم، چون رسالت سازمان به عنوان يك سازمان فرهنگي، خيلي مهمتر از آن است كه بخواهيم آسان از كنارش بگذريم. همه ما تلاش ميکنيم تا يك اتفاق فرهنگي بيفتد، اما وقتي به اين نتايج ميرسيم، خيلي آسان از كنارش ميگذريم. يعني همه تلاش ميكنيم تا يك اتفاق فرهنگي بيفتد و براي مقدمهاش ميكوشيم، ولي به ذيالمقدمه كه ميرسيم، ميبينيم خوب ارائه نميشود. منظور از ذيالمقدمه، يك اتفاق فرهنگي است.
شما به عنوان كسي كه در دانشگاه تدريس ميكنيد و ارتباطتان با قشر فرهنگي و انديشمند جامعه بيشتر است و يا به عنوان كسي كه مسئوليت كلاني در سازمان تبليغات دارد، چقدر دستتان باز بوده كه از ايدهها و خلاقيتهاي خودتان در سازمان استفاده كنيد؟ به هر حال سازمان طرحهايي را براي شما ابلاغ ميكند تا آنها را اجرا كنيد؛ چقدر خود شما توانستهايد از شيوه، بينش و خلاقيت خودتان و نگاهي كه نسبت به برخي نگاههايي كه در بين همكارانتان وجود دارد مقداري منتقدانه و شاخصتر است، استفاده کنيد؟
ما همه تلاش خودمان را كردهايم كه اين اتفاق بيفتد؛ يعني همين الان و در همين شرايط، سعي كردهايم تا آنجا كه امكان دارد، تغييراتي در اين زمينه به وجود آوريم.
پس بايد سؤال را اينطور مطرح كنيم كه چه اتفاقهايي در اين زمينه افتاده است؟
ما يكسري كارها را در استان انجام داديم؛ مثلاً فضاي گفتمانهاي ديني را ايجاد کرديم. شايد آن متدي كه من پياده ميكنم و اعتقاد خود من است، با بعضي جاها متفاوت باشد. گرچه ماهيت گفتمان ديني ممكن است در كل كشور يكي باشد (زيرا جزو برنامههاي ابلاغي مركز به كل استانهاست)، اما فضايي را كه من ايجاد ميكنم، فضاي بازي است، چون باورهايي دارم. يكي از محوريترين باورهايم در گفتمان ديني اين است كه بستر مناسبي براي تخليه نيازهاي روحي جوان است؛ حتي اگر پاسخ هم نگيرد. من خودم گاهي به عنوان استاد گفتمان ديني حاضر ميشوم و آنقدر جلسهام باز است كه اجازه ميدهم صحبتشان را بكنند و هميشه هم نتيجهاش خوب بوده است. كساني كه در اين جلسهها حضور داشتهاند به خاطر اينكه توانستهاند حرفهايشان را بزنند از من تشكر كردهاند.
روش مشابهي هم در دانشگاه دارم. من در تدريس معارف اسلامي سر كلاس محدوديتي ايجاد نميكنم و اجازه ميدهم دانشجويم حرفش را بزند . اگر بتوانم پاسخش را ميدهم و اگر هم نتوانم خيلي راحت ميگويم من نميتوانم و در مقام پاسخگويي نيستم، يا اينكه به من اجازه بدهيد مطالعه كنم بعد پاسخ شما را بدهم.
يكسري كارهاي ابتكاري انجام داديم؛ مثلاً ماه رمضان سال گذشته مراسمي را برگزار کرديم به اين شكل كه 2000 دانشآموز پسر كلاس سوم راهنمايي را در مصلا جمع كرديم و برايشان جشن تكليف گرفتيم و افطار داديم. اين موضوع براي دختران بود، ولي براي پسران نبود. نكته مهم اين بود كه براي تمام آنها دعوتنامه فرستاديم و فراخوان عمومي نداديم. اسم و آدرس آنها را از آموزش و پرورش گرفتيم و دعوتنامه فرستاديم. اين احترام به شخصيت نوجوان و جوان بود. بعد به تعداد آنها لوح تقدير آماده كرديم و يكسري بروشورهاي آموزشي هم براي والدين تهيه كرديم با اين مضمون كه «پسر شما به سن تكليف رسيده است؛ وظيفه شما پدر و مادر در مقابل او چيست؟» اينها ايدههايي است كه مركز براي ما تعيين نميكند، بلکه خودمان با استفاده از اعتبارات و هماهنگي با استانداري و سازمان مديريت به انجام ميرسانيم.
همچنين حمايتي كه من از پژوهشگران استان به وجود ميآورم، در همين راستا قرار دارد. چون باورم اين است كه بايد عقلمحور حركت بكنيم. جوانهايي كه اينجا ميآيند، يك مسئله آسيبشناسي ديني را به عنوان پاياننامه به آنها ميدهيم كه براي ما كار بكنند. پس تا آنجايي كه اعتبارات به ما اجازه بدهد در اين مسير حرکت ميكنيم و اگر اجازه ندهد مجبوريم هماهنگ شويم.
شما فكر ميكنيد سازمان در فضايي قرار گرفته كه بتواند طرحها و برنامههايش را به دفاتر استانها بسپارد؟
بله، فكر ميكنم بدنه كارشناسي سازمان تقويت شده و از تصديگري به مديريت فرهنگي رسيده است. زماني اين امكان وجود نداشت، چون سازمان به شدت گرفتار تصديگري بود؛ دلخوشياش پخش پوستر، نوار، پخش فيلم در فلان روستا و برگزاري مراسم دعاي كميل و... بود كه البته به دهههاي اول و دوم انقلاب مربوط ميشد. اما امروز بدنه كارشناسي سازمان تقويت شده است. من اگر در جايگاه معاونت فرهنگي سازمان باشم، اين نظر را خواهم داشت. براي اينكه تمرين و ممارست كنم، البته حكم آزمون و خطا را دارد، ولي اشكالي ندارد که حداقل استانهايي كه توانايي اين را دارند و از بدنه كارشناسي قوي برخوردارند، اين كار را انجام دهند. سازمان امروز سازمان ديروز نيست، من از بدنه كارشناسي راضي هستم.
دلخوشي شما پس از 4 سال مديريت ادارهكل تبليغات اسلامي بوشهر چيست؟ فكر ميكنيد كداميك از برنامهها و طرحها و ايدههايي كه داشتيد به نتيجه رسيده و ميتوانيد الان راجع به آن صحبت كنيد و به آن افتخار نماييد؟
زماني كه من وارد استان شدم، استان مشكلات فراواني داشت. با اينكه تلاش مديران گذشته سازمان جاي تشكر و قدرداني دارد، ليكن هنوز كاستيهايي وجود داشت كه شايد شرايط، اجازه فعاليت بيشتر را به آنها نداده باشد. يكي از کاستيهايي كه داشتيم، فقدان دفاتر بود. از 9 شهرستان استان بوشهر فقط 2 شهرستان برازجان و دشتستان داراي دفتر بود و بقيه فاقد آن بودند. اين موضوع در كانون توجه ما قرار گرفت و امروز كه دارم با شما صحبت ميكنم، هيچ شهرستاني بدون دفتر نيست. نميگويم مشكلي نداريم، اما دفاتر را راهاندازي كرديم که امروز به حدود 12 دفتر رسيده است.
اين آمار كمي چه مقدار روي كيفيت تأثير گذاشته است؟
به شدت تأثير گذاشته است. شهرستاني مثل تنگستان، سال گذشته در اعزام مبلغ، رتبه اول استان را كسب كرد؛ يعني توانست 90 مبلغ را در سطح شهرستان توزيع كند و اين نشاندهنده اين است كه شهرستان زندهاي است و آمار و ارقام اين را نشان ميدهد؛ يعني هرجا دفتري افتتاح شده آثار و بركات آن پيداست. اين را ائمه جمعه، فرمانداريها و همه اعتراف ميكنند؛ با همه تنگناهايي كه وجود دارد. بعد از 26 سال كه از عمر سازمان ميگذشت، اين خلأي بود كه احساس ميشد. لذا حركت، حركت ارزشمندي بود.
افزايش اعتبارات نيز از دستاوردهاي بسيار مهم است. ما در بحث تملك داراييها واقعاً صفر بوديم. الان تملك داراييهاي ما رشد بسيار چشمگيري داشته است. آمار و ارقام هم موجود است. در بخش اعتبارات فرهنگي، رشد بسيار خوبي داشتيم. زماني كه من اينجا آمدم، كل اعتبارات چيزي در حدود 80 ميليون تومان بود، اما الان اعتبارات جاري ما حدود 600 ، 700 ميليون تومان است.
در فعاليتهاي نرمافزاري، كتابخانه الكترونيكي اين ادارهكل آماده بهرهبرداري است. كافينتها را تقريباً ساماندهي كردهايم. چيزي در حدود 70 فضاي قرآني و خانه قرآن را نيز افتتاح كردهايم.
همچنين از نظر نيروي انساني شديداً مشكل داشتيم. كل نيروي رسمي و پيماني ما در ادارهكل 21 نفر بود كه حدود 16 نفر نيروي كارشناس گرفتيم. در مجموع راضي هستم. البته من نبايد ارزيابي كنم؛ دوستاني كه شاخصهاي ارزيابي را دارند بايد بيايند و ارزيابي كنند.
مشکلي كه متأسفانه در تمام استانها عموميت دارد و بايد اصلاح شود اين است كه در بين بعضي از مسئولين شهرستانها انگيزه بسيار پائين است كه بخشي از آن به نيروي انساني مربوط است؛ مثلاً در يك دفتر دو نفر كار ميكنند. بخشي نيز به شخصيت اين افراد برميگردد، انگار براي اين كار ساخته نشدهاند و فوقالعاده در فعاليتشان بيانگيزه و كمتحرکند. اين موضوع نه تنها در استان شما بلكه در استانهاي ديگر هم ديده ميشود. شما خودتان براي اينكه يك هماهنگي بين نيروهايتان در استان ايجاد شود، چه فكر و راه حلي داريد؟ آيا اصلاً اين مشکل را قبول داريد؟
بله، اين يک واقعيت است. ما چند مشكل داريم: اولاً ما در استاني هستيم كه هر كسي نميتواند به راحتي گرماي 50 درجه را تحمل و با حداقل امكانات زندگي كند. حتي بوميهاي استان هم حاضر به پذيرش چنين شرايطي نيستند. بنابراين اگر نيروي كيفي بخواهيم بايد امكانات را هم بياوريم كه سازمان اين سرويسدهي را ندارد. مثلاً براي استان تهران اين مشكل وجود ندارد، ولي اينها مشكلات استان بوشهر، هرمزگان و... است. پس اولين مشكل ما اين است كه كه مدير كيفي خوب اعزام نميشود.
دوم، مشكلاتي است كه به مركز مربوط ميشود. مثلاً براي گزينش نيرو كملطفي ميكنند و توجهي به مشكلات ما ندارند، چرا كه در تهران هستند و مشكلات ما را ندارند. به سختي نيرو ميگيريم و براي گزينش به تهران ميفرستيم. تا اين مراحل گزينش انجام شود، شايد يك سال و نيم طول ميكشد و طبيعي است كه فرد دوام نميآورد و ميرود. براي نمونه يك كارشناس قرآني را بعد از يك سال و نيم رد کردند. حالا من جواب اين آقا را چه بدهم با اين همه هزينه بالاي بليط هواپيما و...؟ خيلي راحت ميگويند پرونده مختومه است! حال شما بگوييد يك مدير در اين شرايط چه كند؟ اين مشكلات ماست!
وقتي ناچاريم و نميتوانيم دفتري را در فلان شهر تعطيل كنيم، به خاطر حيثيت سازمان مجبور ميشويم يك نفر را آنجا بگذاريم. پس اين مشكلات همهاش به ما برنميگردد. البته قبول دارم كه خيلي از ما اصلاً كارشناس فرهنگي نيستيم. بعضيها اصلاً نميدانند فرهنگ چيست و چه كار بايد بكنند! آدمهاي كاري خوبي هستند، پركارند، ولي فكري نيستند. اما مشكلات ديگر هم در اين كاستيها دخيلند.
در مجموع اگر بخواهيد يك ارزيابي از مسئولين شهرستانتان داشته باشيد، فكر ميكنيد چند مسئول داريد كه با حداقلهايي كه در نظر گرفتهايد سازگار باشند؟
غير از يكي دو مورد كه مقداري ضعيف هستند، الحمدلله همه آنها خوبند.
يعني اگر فرصتي براي شما مهيا ميشد كه جايگزيني براي آنها در استان بگذاريد، تغييري ايجاد نميكرديد؟
قطعا،ً اگر نيروهاي كارآتري پيدا كنم، حتي آنهايي را هم كه ميگويم خوب هستند مقداري تعديلشان ميكنم.
شيوههاي ارزيابي شما از عملكرد مديرانتان و حتي خودتان چيست؟
ميزان فعاليت و بازده كاري آنها در منطقه و ارزيابي و قضاوت ديگران، ملاك ارزيابي است. مثلاً اينكه در فلان شهرستان پس از ورود مدير چه اتفاقي افتاده ميتواند يك شاخص باشد و وقتي مردم، فرماندار و نماينده مجلس و امام جمعه از عملكرد آن مدير اظهار رضايت ميكنند، نشاندهنده بازدهي خوب است.
فكر نميكنيد اين شيوه ارزيابي به بحث روابط كشيده شود؟
خير، ما ميگوييم اين ارزيابيها هم تأثير دارد ولي خودمان هم ارزيابيهايي داريم. بالاخره گزارش و اخبار ماهيانه فعاليتهاي آنها به دست ما ميرسد.
شما در دفتر استانتان چقدر به روابط عمومي اهميت ميدهيد و روابط عمومي از نظر شما چه جايگاهي دارد؟
روابط عمومي چشم و چراغ يك دستگاه است و جايگاه آن حساس ميباشد. روابط عمومي به مثابه پل ارتباطي بين داخل دستگاه و خارج آن عمل ميكند و ميتواند در معرفي راندمان كاري دستگاه مؤثر باشد و از اين نظر كه اطلاعات و اخبار را بتواند به مديريت دستگاه منتقل كند جايگاه ويژه و بالايي را از نظر من دارد. دامنه فعاليت آن وسيع است و هر چقدر براي تقويتش برنامهريزي کنيم، باز هم جا دارد.
مهم اين است كه نيرويي كه در رأس روابط عمومي قرار ميگيرد چه ميزان شناخت درست و علمي از پست سازماني خودش دارد و باورش چيست؟ آيا بر اساس نيازهاي دستگاه حركت ميكند؟ آيا اصلاً اين ارزيابيها را دارد؟ بحث مربوط به روابط عمومي خيلي دقيقتر و حساستر و علميتر از آن است كه ما به شكل سنتي به آن نگاه ميكنيم. متأسفانه در سازمان مقداري آفت سنتپذيري ديده ميشود، از جمله در بخش روابط عموميها. روابط عموميها بايد از نظر علمي آموزش لازم را ببينند و تغذيه شوند.
اگر اجازه بدهيد، چند سؤال درباره خودتان بپرسيم. براي خوانندگان اين گفتگو بفرماييد چگونه و با چه انگيزههايي وارد سازمان تبليغات اسلامي شديد؟
با توجه به اينكه در كسوت روحانيت هستم و ساليان طولاني در فعاليتهاي فرهنگي حضور داشتم، به فعاليت در سازمان تبليغات اسلامي علاقهمند شدم.
تحصيلات حوزوي و دانشگاهيتان چيست؟
تحصيلات حوزوي خارج فقه و دانشگاهي فوق ليسانس حقوق بينالملل دارم.
اين رشته و تحصيلات چقدر در كارتان تأثيرگذار بوده است؟
هيچ.
آيا بيانگيزه نميشويد؟
خير، تحصيلات حقوقي در عين حال كه يك رشته خاص است، ولي تأثيرات عامي روي فرد ندارد و فقط او را منضبط ميكند كه در قالبهاي قانوني و در آن فضاي خاص قرار بگيرد. استفاده من از تحصيلات دانشگاهي در كارهاي فرهنگي بيتأثير نبوده ، اما به شكل تخصصي تأثير نداشته است؛ منتها من علاقه زيادي به مطالعه در حوزه فرهنگ دارم.
چند فرزند داريد؟ چقدر به خانواده خودتان وابستگي داريد؟ خارج از وضعيت اداريتان چه كارهايي انجام ميدهيد؟
2 فرزند پسر دارم؛ يكي در كلاس دوم راهنمايي است و دومي يك سال دارد. بالاخره مثل همه مردهاي ايراني، وابستگي عاطفي زيادي به خانوادهام دارم. با اينكه مشغله كاري ما را در اين زمينه دچار مشكل كرده است، اما در عين حال سعي ميكنم فاصله كمتري با خانوادهام داشته باشم.
فكر ميكنيد ارتباط فرزند بزرگترتان با شما چگونه است؟ هيچوقت از اينكه شايد در آينده از طرز تفكر شما فاصله بگيرد، نگران ميشويد؟
سعي ميكنم علاوه بر نقش پدر، نقش دوست را هم برايش بازي كنم؛ گر چه اختلاف سني داريم، اما سعي ميكنم در فضاي فكري و ذهني او وارد شوم و تا الان دوستيمان بد نبوده است. البته گاهي اوقات همديگر را درك نميكنيم. در اين مواقع من بايد تلاش كنم تا او را درک کنم. نميدانم در آينده چه خواهد شد.
در اين سن و سال چه علاقهمنديهايي دارد؟
علاقه به بعضي از رشتههاي ورزشي بهويژه شنا دارد. من هم سعي ميكنم در شنا همراهياش كنم. به فوتبال هم خيلي علاقهمند است كه من متأسفانه علاقه ندارم. گاهي اوقات من را به زور مينشاند كنار تلويزيون كه فوتبال تماشا كنم.
در روز يا هفته چقدر مطالعه ميكنيد؟
مطالعه خوراك هميشگي من است؛ يعني شبها بدون استثنا با مطالعه خوابم ميبرد. به طور ميانگين در شبانهروز 2 ساعت مطالعه ميكنم.
كتابي كه ديشب خوانديد چه بود؟
كتابي است از «نصر حامد ابوزيد» درباره ابنعربي به نام «چنين گفت ابنعربي» كه جناب آقاي موسوي خلخالي آن را ترجمه كردهاند و در احوالات ابنعربي است.
چه موضوعاتي مورد توجه شماست؟
بيشتر فلسفه، بهخصوص با گرايش دورههاي فلسفي غرب.
چقدر براي مديران سازمان تبليغات اسلامي لازم است كه مطالعه داشته باشند؟
مطالعه انسان را تازه نگه ميدارد. من نقش مطالعه را براي يك مدير فرهنگي بسيار مهم ميدانم.
با توجه به عدم انسجامي كه در فضاي مديريت فرهنگي ما وجود دارد مطالعه در مورد فلسفه و مديريت گاهي شكل آرماني پيدا ميكند و ذهن مدير را نسبت به بينش و دانستههاي علمياش دلسرد ميكند، آيا ممكن است براي شما اين موضوع اتفاق بيفتد؟
هيچگاه آن چيزي كه در تئوري ميآيد کاملاً قابل اجرا نيست. بالاخره بايد آن را مقداري تعديل كرد. البته نظريههايي كه در فضاي علمي و فكري و فرهنگي ارائه ميشود، الزاماً اينگونه نيست كه هيچ عيبي نداشته باشد. چون عيب كار زماني پيدا ميشود كه بخواهيم آن را اجرايي كنيم. مثلاً اين همه نظريههايي كه اولياي دين دادهاند، مگر چقدرش را ميتوان در مقام اجرا عملي كرد و به آن پرداخت؟ بنابراين فضاي تئوري و عمل متفاوت است و باهم فاصله دارند؛ پس بايد آن را تعديل کرد و مطابقت داد.
شما اوقات فراغتتان را چگونه ميگذارنيد؟
سازمان وقت فراغت زيادي براي ما باقي نميگذارد. اگر فرصتي هم به وجود بيايد، من از اينترنت استفاده ميكنم. كاوشهاي علمي و مقالات و... ، و بخشي از آن را هم به ورزش و بهخصوص شنا ميپردازم.
اگر ما از مردم اين شهر بپرسيم كه آقاي نعمتاللهي كيست، فكر ميكنيد چند نفر شما را بشناسند؟
نميدانم. چون من به صدا و سيما ميروم عمدتاً من را ميشناسند. فكر ميكنم خيليها من را بشناسند.
خارج از سازمان، ارتباطتان با مردم چگونه است؟
ميگويند خوب است. سعي ميكنم روابط عمومي خوبي داشته باشم. من معتقدم دايره دوستان هر چقدر وسيعتر باشد، بهتر است.
ارتباط شما با مديران ديگر استانها چگونه است و بهترين همكاران شما کدامشان هستند.
همه آنها خوب هستند.
چهارشنبه 22 خرداد 1387 - 11:44