نقد و تحليل
حسين آرياني
نقد فيلم سينمايي قاعده بازي، ساخته احمدرضا معتمدي
احمدرضا معتمدي پس از فيلمهاي فلسفي مثل «هبوط» و «زشت و زيبا» و درامي درباره وضعيت امروزين يك رزمنده جانباز كه به مبارزه با صاحبان زر و زور ميپرداخت (ديوانهاي از قفس پريد) به گونهاي كمدي روي آورده است. هرچند فيلمهاي معتمدي فيلمهاي شاخصي نيستند، بخصوص در درامپردازي ضعفهايي دارند، مثل ديوانگي پرويز پرستويي كه در فيلم «ديوانهاي از قفس پريد» هرگز جا نميافتد، اما ميتوان گفت با تمام اين ضعفها بهترين فيلم معتمدي زشت و زيبا بود كه ميشود آنرا فيلم خوبي ناميد. بههرحال فيلمهاي معتمدي نشان ميدهد كه او ظرفيتهاي سينما را دست كم نگرفته و سينما براي او مقولهاي بسيار جدي است. فيلمهايش نشان از كارگرداني خوب او و بازيهاي بسيار خوبي دارد كه از بازيگرانش گرفته است. البته دغدغههاي فلسفي او چندان در فيلمهايش جا نميافتد و فروغي ندارد.
حال با رونق سينماي كمدي، معتمدي به سينماي كمدي روي آورده است. «قاعده بازي» كه برخي از آن به عنوان كمدي فلسفي ياد ميكردند، اما وقتي فيلم را ميبينيم اين مسئله را در مورد فيلم صادق نمييابيم. پيام فيلم معموليتر و پيش پا افتادهتر از آن است كه بخواهيم براي آن معادل فلسفي بيابيم. اينكه «سراغ آدمهاي بزرگ را بايد توي خانههاي كوچك گرفت» يك پيام كليشهاي و شعاري و غيرقابل تعميم است.
نقطه قوت فيلم در شوخيهاي متنوع و متفاوت آن است. فيلم از انواع كمدي استفاده ميكند، مثل كمدي كلامي، اسلپ استيك (بزن و بكوب)، كمدي موقعيت، كمدي غيرمنتظره، كمدي هجوآميز و ... بعد از ديدن هر صحنه از فيلم متوجه ميشويم كه براي بسياري از شوخيهاي فيلم فكر شده و انرژي فراواني صرف شده است. به ياد بياوريم جايي كه اكبر عبدي با لوله اگزوز در دستانش، با حركت اسلوموشن (حركت آهسته) به سوي دختر ميآيد، در حالي كه موسيقي فيلم راكي روي تصوير به گوش ميرسد كه هجو بامزه و خلاقانهاي از فيلمهاي راكي و رمبو است. حتي در شوخيهاي تكراري مثل افتادن شلوار از پاي شخصيتها هم خلاقيت به خرج داده شده و ما اكبرعبدي را ميبينيم كه براي جلوگيري از اين اتفاق، بندي به شلوارش بسته است.
صحنههاي هجو و شوخي با برخي فيلمهاي معروف مثل خوب، بد، زشت و راكي و رزمناو پوتمكين خوب انجام شده و متناسب با داستان و كاراكترها و فضاي فيلم است، ولي برخي از صحنههاي هجو خلاقانه نيستند، مثلاً اسرافيلخان زرگنده (سعيد پورصميمي) كه فردي ثروتمند است هيچ سنخيتي با شخصيت پدرخوانده كه يك گنگستر بود، ندارد. اين شوخي تحميلي بهنظر ميآيد.
لحظات كمدي غيرمنتظره هم اكثراً موفق هستند، مثل جايي كه اكبر عبدي خودش را جلوي ماشين مياندازد و بقيه ماشين را اوراق ميكنند كه بسيار كميك است، ولي حضور پورصميمي در لباس زنانه و كاراته بازهايي كه به او اداي احترام ميكنند بهنظر زايد و بي منطق است. بعضي جاها هم لحظات كمدي غيرمنتظره به ايدههاي سوررئال پهلو ميزنند، مثل جايي كه دختر استارت ميزند و از اگزوز كه در دست عبدي است دود بيرون ميآيد يا جايي كه نوزاد سكهاي قورت داده و اقدس مرده (جمشيد هاشم پور) بچه را سر و ته ميكند و انبوهي از سكهها از كودك بيرون ميريزد. اين نوع شوخيهاي فكر شده در سينماي ما چندان رايج نيستند. لحظههاي پرتاب كيكهاي خامهاي و زلزله در بيمارستان از جمله لحظات كمدي اسلپ استيك (بزن و بكوب) هستند كه ما را به ياد كمديهاي كلاسيك مياندازد يا لحظات كمدي موقعيت را به ياد آوريم كه خانواده فقير، خانه خانواده ثروتمند را تصرف كردهاند و از اين موقعيت جديد لحظات كمدي كم و بيش موفقي خلق ميشود. البته برخي از شوخيها هم تكراري هستند و جزئيات تازهاي به آنها افزوده نشده، مثل زدن چوب گلف به سر پيرمرد ( با بازي كيومرث ملك مطيعي) كه چوب گلف به سر و چهره پيرمرد درميآيد يا شوخي با دماغ بزرگ او كه تكراري است و نكته جديدي ندارد. بعضي شوخيها هم منطق درستي ندارند، مثل روبهرو شدن بدل پورصميمي با خود پورصميمي در تالار آينه كه مشخص نيست آيا واقعاً بدل دچار توهم شده يا خود پورصميمي آن سوي آينه است، چرا كه آينه بعد از اين صحنه كمدي با پرتاب جسمي به راحتي ميشكند و نكته اساسي ديگر آنجاست كه اگر پورصميمي گروگان آنها است چرا اينقدر آزادانه در زيرزمين به همه جا سرك ميكشد.
برخي شوخيهاي كلامي فيلم هم بامزه هستند، مثل جمله «ريحانه به جاي بيعانه» يا «پيرزن را هر وقت از آب بگيري تازه است» و برخي از شوخيهاي كلامي هم جالب نيستند، مثل جايي كه پيرمرد در جواب به اينكه دو كارآگاه بي مغز و نادان هستند و نميتوانند كمكي بكنند ميگويد: «مگر ميخواهيم با آنها ساندويچ مغز درست كنيم» كه جمله خلاقانه و كميكي از آب درنيامده است.
برخي از عناصر كميك هم متعلق به فضاي ايراني نيستند، مثل آن مرد گوژپشت با آن لباس و موها كه ما را به ياد فيلمهايي چون «گوژپشت نتردام» و «فرانكشتاين» مياندازد. وقتي كه خانواده مرد ثروتمند ميخواهند خانواده فقير او را دستگير كنند، حضور مأموراني با كلاه شاپو بيش از آنكه جالب باشد كليشهاي است و ما را به ياد كاراكترهاي كلاه مخملي در فيلمفارسيها مياندازد.
هرچند تعداد زيادي از شوخيهاي فيلم بهطور مجزا بانمك هستند، اما در مجموع فيلم در حيطه داستانگويي موفق نيست. فيلم در روايت توطئه جابهجايي يك آدم متقلب با مرد ثروتمند با كاراكترهاي پرشمار و حوادث متعددش دچار اغتشاش و بينظمي شده است، به طوري كه نوعي عدم تعادل ميان پرداختن به روايت و شوخيهاي متعدد فيلم بهوجود آمده است. اكثر شوخيها را در نيمه اول فيلم ميبينيم و در نيمه دوم فيلم به ورطه تكرار ميافتد و در نهايت داستان پيچيده فيلم به همراه كاراكترهاي پرشمارش، تمركز تماشاگر را بر روايت از بين ميبرد و روايتي مغشوش بهوجود ميآورد. در حقيقت داستان فيلم فداي موقعيتهاي كميك شده است. اگر معتمدي همان دقت و انرژي فراواني را كه صرف خلق لحظات كميك فيلم كرده، صرف روايت فيلم هم ميكرد، «قاعده بازي» از يك كمدي متوسط به يك كمدي خوب ارتقا پيدا ميكرد؛ مسئلهاي كه در فيلمهاي آينده معتمدي چندان دور از دسترس نيست.
چهارشنبه 21 شهريور 1386 - 15:55