ويژه نامه
دكتر رضا دهقاني
بخش دوم: از آغاز غيبت تا عهد مغول
(قسمت ششم)
شيعه، علت اساسي غيبت حضرت مهدي عجلالله تعالي فرجه الشريف را حاكميت ظلم ميداند كه خداوند آخرين امام را براي برقراري عدالت جهاني حفظ كرده است، تا روز موعود فرا رسد و بدين جهت او را بقيهالله ميداند. با اين تفكر شيعه هيچگاه در زندگي سياسي خود مأيوس و سرخورده نميشود و هميشه به اميد پيروزي حق بر باطل، خود را در برابر حاكميت باطل و نابودي آن آماده ميبيند و همين بينش در طول تاريخ توأم با سختياش، به او نشاط و شور داده است. امامان شيعه انتظار فرج را واجب اعلام كردهاند و اين انتظار هيچگاه به معناي خودسپاري به قضا و قدر نيست بلكه منظورشان از انتظار يك نوع آمادگي دائم و شبانهروزي براي جنگيدن در ركاب مهدي عجلالله تعالي فرجه الشريف است. امام صادق عليهالسلام ميفرمايند: هر يك از شما شيعيان بايد براي قيام قائم خود را آماده كند، هر چند با يك تير باشد.
شيعه موظف شده است تا هر روز صبح با مهدي آلمحمد عجلالله تعالي فرجه الشريف بيعت كند و خود را براي قيام آماده سازد. او در هر صبحگاه در دعاي عهد چنين ميگويد: «خدايا من در بامداد امروز و نيز تا زماني كه زندگي كنم با او تجديد پيمان ميكنم و بيعت او را برگردن ميگيرم كه هرگز از او رو برنگردانم و هرگز دست از بيعت او برندارم. خدايا مرا از ياران، كمككاران، مدافعان و شتابندگان به سوي او براي برآوردن خواستههايش و از فرمانبرداران دستورهاي او و حاميانش و از پيشيگيرندگان در دوستي او و از شهيدان ركاب او قرار بده.» بدين ترتيب انتظار شيعه براي ايجاد حكومتي عادلانه، او را آرمانگرا كرده است و همين آرمانگرايي به شيعه روحيهاي انقلابي بخشيده كه در طول تاريخ غيبت، پرچمداري انقلاب را هميشه به دست گرفته است. بر همين اساس بعضي از انقلابيون مسلمانان به نام مهدي انقلاب كردند و از اين نمونه ابنتومرت، بنيانگذار دولت الموحدون (668-515 ه.ق) با ادعاي مهدويت قيام خود را آغاز كرده و به نشر عقايد كلامي و تكفير اهل تشبيه و تجسم پرداخت و سرانجام اين سلسله توانستند به قسمتهايي از آفريقا و اندلس چيره شوند و تا سال 668 ه.ق بر متصرفات خود حكومت كنند. همچنين در تاريخ معاصر، شيخ محمد احمد كه در سال 1180 م در سودان ادعاي مهدويت نمود و بر ضد انگلستان قيام كرد. گرچه اين ادعا از ديدگاه شيعه محكوم است اما نشانگر ذات انقلابي مهدويت است.
عصر مرجعيت
بعد از غيبت صغري عصر مرجعيت فقيهان شيعه فرا ميرسد. در اين دوره فقها جانشينان امامان معصوم ميشدند و به حل و فصل امور شيعيان ميپرداختند. واژه مرجعيت از توقيع شريف حضرت مهدي عجلالله تعالي فرجه الشريف گرفته شده است كه در پاسخ به اين سوال كه در حوادث به چه كسي مراجعه كنيم، نوشت: «و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواه حديثنا، فانهم حجتي عليكم و انا حجهالله» حضرت در اين دستور فقهاي شيعه را به عنوان مرجع و محل رجوع شيعه تعيين ميكند، علاوه بر اينكه فقها از قبل نوعي مرجعيت و جانشيني در افتا و قضا از طرف امامان معصوم پيدا كرده بودند و غيبت امام نيز موجب شد تمام مرجعيت ديني و قضايي به آنان منتقل شود. در آن زمان به دليل پراكندگي شيعه در عراق حجاز، ايران، مصر، مغرب و قسمتهايي از شام، فقهاي محلي به رتق و فتق امور شيعيان ميپرداختند واز طرف ديگر نبودن وسايل حمل و نقل سريع و ارتباط جمعي، وحدت مرجعيت غيرممكن بود. اما در عين حال بغداد به دليل نزديكي به سامرا محل تبعيد امام دهم و يازدهم و محل تولد امام دوازدهم و محل سكونت نواب اربعه و كثرت شيعيان به زودي مركز علمي و حوزه فقهي شيعيان شد و فقهاي بلاد براي كسب علم و فقه به آنجا مي شتافتند و علوم اهل بيت را به ساير شهرهاي شيعهنشين منتشر ميكردند.
حوزه بغداد به دست شيخ مفيد (336-413 ه.ق) درخشيد و پس از وي سيد مرتضي (355-413 ه.ق) رئيس حوزه بغداد شد و سپس شيخ طوسي زعيم حوزه شد. البته قبل از حوزه علميه بغداد حوزههاي مدينه، كوفه، ري و قم هم بودند اما اين مدارس مانند مدينه و كوفه، به خاطر ظلم حاكمان از رونق افتاده بود يا به دليل گرايشهاي حديثي مانند قم و ري فعال نبودند. حوزه بغداد به دليل اينكه شيخ مفيد صاحب مكتب فقهي و كلامي بود براي شيعيان و طلاب علوم ديني بلاد شيعهنشين، جاذبهاي عميق پيدا كرده بود. خصوصاً در زمان شيخ مفيد، علم كلام و اصول فقه در ميان دانشمندان اهل تسنن رونقي بهسزا يافته بود. فقها و متكلمين بسياري از اطراف بلاد اسلامي در بغداد گرد آمدند و در رشتههاي گوناگون علمي، بهخصوص اصول عقايد و ديگر علوم و فنون متداول مشغول بحث و جدل بودند. پيش از شيخ مفيد شيخ صدوق رئيس علمي و ديني شيعيان وقت، سبك سادهاي در تصنيف و تأليف به وجود آورده بود اما ادامه وضع با سير و پيشرفت اهل تسنن در علوم يادشده و كوتاهي شيعه در اينباره، ممكن بود ركودي در كارشان پديد آورد. لذا لزوم يك تحول اساسي در سبك استدلال و نگارش علوم و فنون اسلامي شيعه به خوبي احساس ميشد. شيخ مفيد در ابداع و تعميم و توسعه اين مكتب كوشيد و با استفاده از مباني علم كلام و اصول فقه راه بحث و استدلال را بر روي شيعيان گشود. از اين جهت حوزه بغداد براي شيعه مركزيت يافت و عالمان بلاد براي كسب دانش علوم اهل بيت به آنجا مي شتافتند و در بازگشت به ابلاغ و ترويج آن ميكوشيدند. حوزه بغداد به زعامت شيخ طوسي در آسمان تشيع همچنان ميدرخشيد كه طغرلبيگ، حاكم ترك، بغداد را به تصرف خود درآورد. بين شيعه و سني آتش فتنه را مشتعل كرد و خانههايي در كزح به آتش كشيد و به خانه شيخ حمله كرد و رسائل و كتب و كرسي درس تشيع را به آتش كشيد و شيخ طوسي پس از آن به نجف مهاجرت و حوزه نجف را تاسيس كرد. فقها و علما از هر نقطهاي به سوي آن روان شدند و بدينسان حوزه نجف جايگزين حوزه بغداد و مهد مرجعيت شيعه شد.
حوزه نجف با همه فراز و نشيبها تاكنون خود را حفظ كرده است. در طول تاريخ غيبت، صدها فقيه مجتهد را در دل خود پرورش داد و همواره چشم شيعيان جهان به آنجا دوخته شده است. فقط در دوره كوتاه 1291 تا شعبان 1312 ه.ق بود كه مرجعيت عظماي تشيع با هجرت ميرزاي شيرازي از نجف به سامرا مركزيت خود را از دست داد؛ هر چند كه در همان زمان از رونق علمي حوزه نجف كاسته نشد. اما بار ديگر بعد از ميرزاي شيرازي نجف مركزيت خود را بازيافت و در جريان مشروطه، مراجع نجف انقلاب را از آن پايگاه علمي هدايت ميكردند. در جنگ جهاني اول حوزه نجف شهرت خود را به آفاق رسانده بود و مبارزه آزاديبخش مردم عراق و جنوب ايران بر ضد انگليسيها به رهبري مراجع از نجف رهبري ميشد. نجف همچنان مركزيت خود را حفظ كرد تا اينكه حوزه قم توسط حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي تاسيس شد و آيتالله بروجردي رهبري تشيع را به دست گرفت و از آن به بعد حوزه قم و نجف را دست به دست ميچرخاندند يا با حفظ توازن به رهبري امت شيعه ميپرداختند. علاوه بر حوزههاي قم و نجف، حوزه جبلعامل، حوزه كربلا، خراسان، تبريز، اصفهان، تهران و... وجود دارد.
تاريخ سياسي شيعه در عصر نخست مرجعيت:
شيعه با همه فراز و فرودها توانسته بود خود را از همه معركهها و قيامهاي نافرجام سالم بيرون آورد. شيعيان علي بن ابيطالب كه روزي از انگشتان دست تجاوز نميكرد در اوايل قرن چهارم به يك اقليت قابل ملاحظه و قدرتمند تبديل شده بودند و اينك در زماني كه دولت عباسيان رو به ضعف نهاده بود توانسته بودند در نقاط مختلف جهان اسلام قدرت سياسي را به دست بگيرند:
1- دولت شيعه فاطميان: اين دولت در سال 296 ه.ق در شمال آفريقا تاسيس شد و تا سال 567 ه.ق ادامه داشت. موسس اين دولت عبيدالله شيعي از نوادگان امام صادق عليهالسلام بود. دولت فاطميان 270 سال متوالي دوام يافت. آنان مقام و عبادتگاه ابراهيم عليهالسلام، موطن و مدفن رسولالله، موقف حاجيان و مهبط ملائكه را تصرف كردند. سيد رضي از علماي تشيع، دولت علوي در مصر را با اشعاري ستود كه اين اشعار به خليفه عباسي القادر بالله رسيد. خليفه قاضي ابوبكر باقلاني را نزد پدر شريف رضي فرستاد واز او گله كرد و گفت: سزاوار نيست پسرت با ما اينگونه به مخالفت برخيزد. از رضي خواست تا با خط خود بر ضد دولت علوي چيزي بنويسد ولي سيد رضي نپذيرفت.
2- دولت شيعي آلادريس: ادريس بن عبدالله بن حسن يكي از بازماندگان قيام فخ بود. اما به مصر متواري شد و سپس به سرزمين مغرب رفت و مردم با او بيعت كردند با توطئه هارونالرشيد مسموم شد و پسرش ارديس بن ادريس جانشين او شد و با بقاياي بنياميه كه هنوز در اندلس (اسپانيا) حكومت ميكردند جنگيد. آلادريس از سال 172 تا 375 در مغرب اقصي (مراكش و بخشي از الجزاير) حكومت داشتند. مجدداً پس از 32 سال ديگر علي بن حمود از فرزندان ادريس دولت شيعي خود را در سال 407 در اندلس تاسيس كرد.
3- آل حسنويه يا آلحسنويه: خاندان شيعي مذهب ايراني بودند. از كردان بزرگاني كه توسط امير حسنويه ابن حسين كردي در تاريخ 348 ه.ق تاسيس شد و بر قسمت هايي از جبال، كردستان، لرستان و خوزستان فرمان راندند. حكومت آنان 57 سال يعني تا سال 405 ه.ق ادامه داشت.
4- دولت شيعي آلبريدي: آنها خانداني شيعه مذهب منسوب به ابوعبدالله محمد بريدي هستند كه از سال 316 تا 338 ق بر واسط و اهواز و بصره فرمان راندند.
5- دولت شيعي آلحمدان: اين دولت توسط ناصرالدوله حمداني كه از سلسله شيعي مذهب بنيتغلب بودند در سال 292ه .ق تاسيس شد و تا سال 394 ادامه يافت. دولت حمداني بر بخشهايي از شام و شمال عراق فرمان راند. ناصرالدوله مرد علم بود و مدتها در خدمت شيخ مفيد ميزيست و شيخ رسالهاي در مبحث امامت به نام ناصرالدوله نوشت.
6- دولت شيعي علوي در شمال ايران: اين دولت كه در سال 250 ه.ق توسط حسن بن زيد يكي از نوادگان امام حسين عليهالسلام با بيعت مردم ديلم و چالوس و كلار تاسيس شده بود همچنان با شدت و ضعف ادامه داشت تا اينكه در سال 301 ه.ق يكي از فقهاي شيعه به نام حسن بن علي اطروش از فرزندان امام زين العابدين عليهالسلام در طبرستان قيام كرد و كارگزار دولت سامانيان را شكست داد و بر طبرستان پيروز شد. حسن قبل از اين 13 سال در ديلم به تبليغ اسلام شيعي پرداخت و عده زيادي به تشيع پيوستند. وي در شهرهاي ديلم مساجدي زياد بنا كرد وي ابتدا چالوس را تسخير كرد و سپس به شهرهاي بندري نوروز (نور) حمله كرد و پس از شكست فرماندار (ابن صعلوك) بر طبرستان حاكم شد. در قاموسالرجال آمده است كه او شيعه دوازده امامي است و كتابهايي در موضوع امامت تصنيف كرده است كه يكي بزرگ و ديگري كوچك است. همچنين وي كتابي فقهي در طلاق و خمس دارد و چند كتاب در موضوع فدك و شهدا و فصاحت ابيطالب و انساب ائمه و مواليد آنها تا حضرت صاحب الامر عجلالله تعالي فرجه الشريف نوشته است.
7- دولت آلبويه: اين دولت، سلسلهاي ايراني و شيعي مذهب بودند كه از سال 322 تا 448 ه.ق بر قسمتهايي از ايران و عراق و قسمتي از شام فرمان راندند. سرسلسله اين فرمانروايان عمادالدين علي بن بويه، معزالدين احمد بن بويه و ركنالدين حسن بن بويه هستند كه هر سه، فرزندان بويه ميباشند. قدرت آلبويه به حدي رسيد كه خليفه در بغداد چيزي جز يك مقام تشريفاتي نبود خصوصاً در زمان معزالدوله تمام اختيارات و قدرت خليفه از بين رفت به طوري كه خليفه حتي يك وزير هم نداشت و فقط داراي يك منشي بود كه زمينها و منافع آن را محاسبه و اداره ميكرد.
در اين دوره پس از سه قرن مبارزه، شيعه جايگاه خود را در جهان اسلام به دست آورد. دولت حمدانيان در عراق، و دولت آلبويه در ايران، دولت فاطميان در مصر و دولتهاي محلي شيعي بر قدرت شيعه افزودند و آن را از حالت تقيه به اظهار وجود و حضور در صحنه رقابت كشاندند. در اين دوره بين مرجعيت ديني شيعه و مرجعيت سياسي رابطهاي گرم و صميمانه به وجود آمد و هر گروه در حفظ حرمت گروه ديگر ميكوشيد. سيد رضي از دولت شيعي فاطميان تجليل كرد تا جايي كه موجب عصبانيت خليفه عباسي القادر بالله شد. ناصرالدوله، پايهگذار حمدانيان موصل، نيز مرد علم بود و مدتها در خدمت شيخ مفيد ميزيست و بر اعزاز و اكرام او ميافزود. شيخ مفيد رسالهاي در امامت به نام ناصرالدوله نوشت و ابيفراس، اميرحمداني، از شعراي اهل بيت بود و حسن اطراوش رهبر دولت علويان شمال ايران از فقهاي شيعه بود.
گرچه دولتهاي شيعي در ترويج تشيع ميكوشيدند اما هيچيك از دولتهاي شيعي مانند دولت آلبويه زمينه قدرت و رواج تشيع را فراهم نكردند. قبل از حكومت آلبويه، شيعه جايگاه خود را پيدا كرده بود اما همچنان مورد ستم حاكمان عباسي قرار دشت. در سال 13 ه.ق مسجد شيعيان بغداد به نام براثابه، دستور خليفه با خاك يكسان شد. فرمانروايان آل بويه بنا به اعتقادات شيعي تصميم داشتند حكومت اسلامي يعني حكومت مشروع شيعي به وجود آورند. اما مشكلات سياسي مانع اين هدف شد. ابناثير نقل ميكند كه وقتي معزالدوله بر بغداد چيره شد تمام اختيارات خليفه عباسي را محدود كرد بهطوري كه خليفه فقط يك منشي داشت و صدارت و وزارت او را به خود منتقل كرد. علت عمدهاش اين بود كه ديلمان، شيعه متعصب بودند و خلافت عباسيان را غاصبانه ميدانستند. بنابراين هيچ انگيزهاي ديني براي آلبويه در اطاعت از خليفه وجود نداشت. معزالدوله به جايي رسيد كه تصميم گرفت حكومت را از عباسيان به معزالدين علوي، خليفه فاطمي مصر يا يكي از علويان ديگر منتقل كند، اما مشاورانش به خاطر قدرت اهل سنت اين امر را مصلحت ندانستند و معزالدوله از اين تصميم منصرف شد. آلبويه سعي ميكردند در حين احترام به مذاهب ديگر و آزادي مذهب اهل سنت، فرهنگ شيعي را احيا كنند تا شيعه بتواند پس از سه قرن انزوا، آشكارا اشعارها و مطالبات خود را بيان كند. آنان خصوصاً در احياي عاشورا و زنده نگهداشتن آن تلاشي وافر كردند. زنده نگهداشتن ماجراي كربلا كه از زمان امامان معصوم در بين شيعيان مرسوم شده بود، معمولاً به صورت خانوادگي و خواندن رثا برقرار ميشد، اما به شكل رسمي و آشكار از سال 352 ه.ق آغاز شد. در اين سال معزالدوله دستور داد تا مردم در عاشورا مغازهها را ببندند، بازار خريد و فروش را تعطيل و نوحهخواني را آشكار كنند. شيعيان در اين دوره چادرهايي گنبديشكل از گليم بر ميافراشتند و زنان ضجهكنان در شهر ميگشتند و به صورت خود مينواختند. اهل سنت توان جلوگيري از اين مراسم را نداشتند؛ زيرا سلطان، شيعه بود. معزالدوله تلاش كرد تا اصليترين اصول شيعه يعني ولايت را نيز به عملي اجتماعي تبديل كند. او براي اين تصميم دست به اقدامي نمادين زد. در 18 ذيالحجه همان سال (روز غدير) دستور داد تا شهر را آذينبندي كنند و در پاسگاهها آتش برافروزند و شادماني كنند. روز بازار را تعطيل و شب آن را بگشايند. در اين روز طبل و شيپور نيز مينواختند. معزالدوله نه تنها در احياي شعارهاي شيعي تلاش كرد بلكه كوشيد تا شعارهاي ضد سني را نيز زنده بدارد. در سال 351 ه.ق بر حسب دستور وي شيعيان بغداد بر بالاي مساجد خود نوشتند لعنالله معاويه ابن ابي سفيان ولعن الله من غصب فاطمه رضي الله عنها فدكا و من منع ان يدفن الحسن عند قبر جده و من نفي اباذر الغفاري و من اخرج العباس من الشورا. خليفه عباسي نميتوانست شيعيان را از اين كار منع كند، ولي مردم سني، شبها اين شعارها را از بين ميبردند. وزير معزالدوله ابومحمد مجلسي پيشنهاد كرد به جاي آن شعار، اين جمله را بنويسند: «لعن الله الظالمين لآل رسولالله و لعن الله معاويه».
فرمانروايان آلبويه در اصلاح شهرها و مشاهد شيعي نيز همت گماشتند. آنان بناهاي عظيم و شكوهمند در مشاهد مشرفه برپا كردند و گنبدهايي رفيع بر روي ضريحهاي مقدس برافراشتند. عضدالدوله و سپاهيانش قريب به يك سال براي ساختمان مرقد علوي و تكميل و توسعه آن در نجف اشرف اقامت كردند و آن را در نهايت شكوه و عظمت تكميل كرده، خانهها و رباطها را در آنجا بنا كردند و با دستي گشاده علويان، علما، مجاوران، نگهبانان و متوليان اين مرقد شريف را از بخششهاي فراوان خود بهرهمند ساختند و قناتي را كه آلعين ايجاد كرده بودند اصلاح و بازسازي كردند.»
آلبويه شخصاً به تكريم و احترام به زيارتگاههاي شيعه ميپرداختند. جلالالدوله به زيارت نجف و كربلا ميرفت و يك فرسخ مانده به حرم علوي و حسيني با توضع و پاي برهنه به زيارت نائل ميآمد. رابطه آلبويه با علما بسيار نيكو بود و فقط در يك مورد عضدالدوله ابواحمدالحسين الموسوي پدر سيد رضي و مرتضي برادرش را به شيراز تبعيد كرد. شايد علت آن درگيري بين شيعيان و سنيان بغداد بوده است كه آلبويه با حفظ بيطرفي آن را مهار كردهاند. در سال 396 ه.ق بهاءالدوله ديلمي مسئوليت نقابت علويان را به سيدرضي سپرد و به او لقب ذوالحسبين و به سيدرضي لقب ذوالمجدين داد. پس از وفات سيد رضي مقام مهم و عالي نقابت طالبيان و سرپرستي سادات و شرفاي دودمان ابوطالب و امارت حاج و رسيدگي به امور زائران خانه خدا و رياست ديوان نظام، كه همچون ديوان عالي كشور كنوني بوده است به سيدرضي واگذار شد. فرمانروايان آل بويه فقهاي بزرگ را براي تبيين احكام و براي پاسخگويي مخالفين شيعي كمك ميكردند و از آنها نيز ياري مي خواستند. ركنالدوله شيخ صدوق را از قم به مركز حكومتش ري دعوت كرد و با تغظيم و تكريم او را وارد شهر كرد. قاضي نورالله شوشتري در اينباره نوشته است: «آوازه رياست و اجتهاد او (شيخ صدوق) در مذهب شيعه اماميه به سمع ملك ركنالدوله رسيد، مشتاق صحبت فائضالبهجت او گرديد و به تعظيم تمام، التماس تشريف قدوم سعادت لزوم او نمود.» ركنالدين در ري مجالسي ميآراست و از علماي ملل و فرقههاي مختلف دعوت ميكرد تا آنها طرح شبهه كنند و شيخ به پاسخ آنها برخيزد. در يكي از مجالس، بحث امامت مطرح شد. پس از توضيح و استدلال شيخ صدوق، ركنالدوله فرياد زد: اعتقاد ديني من همان چيزي است كه اين شيخ امين ميفرمايد و حق آن است كه فرقه اماميه بر آن مذهب است نه ديگران. مرحوم صدوق در كتاب كمالالدين يكي از مباحث مجلس ركن الدوله درباره غيبت امام زمان با يك مخالفت را نقل ميكند و ميگويد: «پس از پاسخ من، ركنالدوله رو به مخالفت كرد و گفت: اين دليل درماندگي و عجز تو است كه همه اهل مخالفين ما در مورد صاحبالزمان ما، با لفاظي به انكار و هذيان و وسوسه ميپردازند و دست به دامان خرافات ميآويزند.»
يكي از كارگزاران آلبويه كه در ترويج تشيع سهمي بهسزا داشت، وزير دانشمندشان، صاحب بن عباد است كه علامه مجلسي اول او را از فقهاي شيعه دانسته و ابنشهرآشوب وي را در رديف شعراي اهلبيت كه محبت خود را آشكار ميكرد توصيف كرده است. رابطه او با مرجع ديني شيعيان (مرحوم صدوق) چنان است كه صاحب، دو قصيده در مدح حضرت رضا عليهالسلام ميسرايد و به نزد شيخ صدوق مي فرستد و مرحوم صدوق كتاب پرارزش عيون اخبارالرضا را كه حاوي احاديث امام رضا عليهالسلام است به نام صاحب مينويسد و به كتابخانه وي اهدا ميكند. مرحوم صدوق در مقدمه كتابش مينويسد: «دو قصيده از قصايد صاحب بزرگوار، ابوالقاسم اسماعيل بن عباد كه خداوند عمرش را طولاني و دولتش را مستدام بدارد به دستم رسيد. از آنجا كه او دوستدار اهلبيت و معتقد به ولايت و اطاعت آن بزرگواران ميباشد و به فرزندان آنان اكرام و احترام مينمايد و به شيعيان اهلبيت احسان ميكند، چيزي را در نزد او ارزشمندتر از علوم اهلبيت نيافتم، اين كتاب را براي كتابخانه پررونقش تأليف نمودم.»
شيعه در اين دوران جايگاه خود را يافت و توانست از حالت تقيه خارج شود و عقيده خود را به ولايت، امامت و شعارهاي شيعي آشكار كند. بيشك رسميتيافتن تشيع بهعنوان مذهب رسمي در اين دوره و اعصار بعدي تاحد زيادي مرهون تلاشهاي دولت آلبويه است. در اين دوره نيز دغدغه علما و فقهاي شيعي حفظ مرزهاي عقيدتي شيعه و اصالت بخشيدن به فرهنگ شيعه به عنوان يك فرهنگ غني و توانا بود. تلاش فقها، در پاسخ به ادعايي كه فقه شيعه را محدود جلوه ميداد، بر اين بود كه فقهي قابل رقابت به وجود آوردند. بر همين اساس كتابهايي مانند «المبسوط في فقه الاماميه» تحرير شد. شيخ طوسي در مقدمه اين كتاب مينويسد: «پيوسته از فقيهان مخالف ميشنيدم كه فقه شيعه را
تحقير ميكردند و آن را كوچك ميانگاشتند و به آن نسبت كمفرعي و كممسالهاي ميدادند... اگر خداوند تمام اين كتاب را برايم ميسر سازد كتابي خواهد بود كه نه از فقهاي شيعه و نه از فقهاي سني، مانندي نداشته باشد.»
سيدمرتضي دست به تاليف «الانتصار» زد تا بر مسائلي كه شيعه نظر داده است، استدلال كند. وي درمقدمه اين كتاب مينويسد: «در اين كتاب مسائلي را بيان ميكنم كه شيعه را به خاطر آن سرزنش ميكنند و ادعا ميكنند كه مخالف اجماع مسلمين نظر دادهاند، در حالي كه در اكثر آن مسائل، علما و فقهاي پيشين و پسين اهل سنت بر طبق آن نظر دادهاند و مسائلي كه شيعه منفرد است دليلهاي روشن و حجتهاي قاطعي دارند كه احتياج به موافقت فتواي ديگران نيست و مخالفت مخالفين هم خدشهاي به آن وارد نميكند. من ميخواهم اين مسائل را بيان كنم و شبهه را از آن بزدايم.» بنابراين بيشترين تأكيد فقهاي شيعه در پاسخ به فقهاي اكثريت است، اكثريتي كه تاكنون حاكم بودهاند و اجازه فعاليت به اقليت نميدادهاند و اينك نيز در يك فضاي باز كه امراي شيعه به وجود آوردهاند، اقليت ديني شيعه نيز اجازه دفاع پيدا كرده است.
دغدغه ديگر فقهاي شيعه، شبهات علماي اكثريت بر ضد مباني فكري آنهاست. در اين دوره نيز مانند ادوار گذشته مهمترين اختلاف بر سر مسأله امامت و خلافت بود كه بسياري هنوز در رد آن ميكوشيدند و كتاب مينوشتند و در مناظرات به بحث مينشستند. مسأله ديگري هم در اين دوره به آن افزوده شد و آن مسأله غيبت و طول عمر امام مهدي عجلالله تعالي فرجه الشريف بود. كلام شيعي براي پاسخگويي به اين دو مسأله سخت وارد كارزار شد. فقهاي شيعه پا به پاي تدوين فقه و به صحنه رقابت كشيدن آن، به علم كلام نيز مجهز ميشدند. كرسي كلام شيخ مفيد و پس از آن سيد مرتضي و شيخ طوسي از عهده اين مساله برآمد و حتي فقهايي كه گرايش حديثي داشتند از اين امر غافل ماندند. مهمترين كتابهايي كه در اين زمينه باقي مانده عبارتند از:
1- الشافي في الامامه تأليف سيد مرتضي. اين كتاب در 4 مجلد به چاپ رسيده است و با تعريف امامت آغاز ميشود: الامه رئاسه عامه في امور الدنيا و الدين و سپس مسائل مختلف رهبري و مشروعيت آن را از ديدگاه عقل و شرع ارزيابي كرده است. اين كتاب پاسخي است شيعي به مباني خلافت اهل سنت و شبهات آنها به مباني امامت. مطالب اين كتاب هنوز تازگي دارد و سيد مرتضي آن را در رد كتاب المعني في الامامه قاضي عبدالجبار معتزلي نوشته است.
2- الغيبه، تأليف شيخ طوسي. اين كتاب به شبهات مختلف درباره غيبت امام زمان(عج) و طول عمر ايشان پاسخ مي دهد.
3- اكمالالدين و اتمامالنعمه، تأليف شيخ صدوق. اين كتاب درباره وجود حضرت مهدي (عج) و مسائل غيبت براي حفظ اعتقادات شيعيان نوشته شده است. اين كتاب نيز در 2 مجلد به چاپ رسيده است. بنابراين مهمترين نگراني و دغدغه فقها در اين دوره نيز حفظ مباني فكري شيعه و دفاع از مرزهاي ايماني بوده است و همه نظريه پردازيها وابتكارها در اين موضوع مهم به كار رفته است.
استيلاي تركان سلجوقي و افول قدرت سياسي تشيع
جنگ قدرت، اختلافهاي دورني، ضعف و ناتواني رهبران سياسي شيعه آهسته آهسته قدرت سياسي شيعه را رو به تحليل برد و غروب قدرت تشيع فرا رسيد. حكومت شيعي آلحمداني در اواخر قرن چهارم (حدود 394 ه.ق) منقرض شد. حكومت مقتدر آلبويه در پايان نيمه اول قرن پنجم سال 448 ه.ق سقوط كرد و دولت قدرتمند فاطميان نيز يك قرن بعد، يعني در سال 556 ه.ق به انقراض رسيد. در دولت شيعيان آزادي مذهب رواج داشت و هيچگاه هيچ مسلماني به خاطر سنيبودن تحت تعقيب قرار نگرفت. سلجوقيان كه از سال 429ه.ق قسمتهايي از آسياي غربي را تصرف كرده بودند در زمان طغرلبيگ در سال 447 ه.ق بر بغداد مسلط شدند و خليفه عباسي به نام او خطبه كرد. با تسلط سلجوقيان بر بغداد و قسمتهايي از ايران، شيعه سخت در تنگنا قرار گرفت. سلجوقيان تفوق اهل سنت را در ايران به عهده گرفتند. در همان سالي كه طغرلبيگ بر بغداد چيره شد سلاجقه آتش فتنه اختلافهاي مذهبي را برافروختند. كتابخانهاي كه ابونصر، وزير بهاءالدوله ديلمي در بغداد تاسيس كرده بود مورد هجوم عوام ترك قرار گرفت و به آتش كشيده شد. اين فتنه خانه شيخ طوسي مرجع شيعيان را فرا گرفت تا جايي كه شيخ ناچار شد بغداد را ترك كند و به سوي نجف رهسپار شود و حوزه علمي شيعه را در آنجا تاسيس كند. خواجه نظامالملك داستاني را از آلبارسلان سلجوقي و اردم يكي از كارگزارانش كه فردي متهم به تشيع را به عنوان منشي به كار گماشته بود، ميآورد كه دلالت بر بدرفتاري و بدانديشي سلجوقيان نسبت به تشيع دارد:
«روزي سلطان شهيد آلبارسلان را چنان شنوانيدند كه اردم، دهخدا يحيي را به دبيري خويش آورده است. كراهتش آمد آز انچه گفتند كه آن دهخدا باطني است. در بارگاه اردم را گفت: تو دشمن مني و خصم ملك. اردم در زمين افتاد. گفت: اي خداوند! اين چه حديث است؟ من كمتر بندهايام. خداوند را چه تقصير كردهام؟... سلطان گفت: اگر دشمن من نيستي چرا دشمن مرا به خدمت آوردهاي؟ اردم گفت: آن كيست؟ سلطان گفت: دهخدايي كه دبير توست. در وقت، آن دهخدا را پيش سلطان آوردند. سلطان گفت: اي مردك تو باطنياي و ميگويي خليفه خدا حق نيست؟ گفت: اي خداوندا بنده باطني نيستم. بنده شاعي (شيعه) هستم، يعني رافضي. سلطان گفت: مذهب روافض چنان نيكو مذهبي است كه او را سپر مذهب باطني كردي؟ اين بد است كه آن از بد بدتر. چاووشان را فرمود تا چوب در آن مردك نهادند و نيممرده او را از سراي بيرون كردند. سلطان سلجوقي كارمندي را فقط به جرم شيعيبودن چنان ميزند كه جنازه نيمهجانش را از دربار بيرون ميبرند. سلطان دليل رفتار خود را اين ميداند كه ما همه مسلمان پاكيزهايم و ديلم و اهل عراق اغلب بدمذهب و بداعتقاد و بددين باشند. در همان حال قضات سنيمذهب سلطان، قاضي لوكر و امام مشعلب در تاييد به سخنان سلطان فتوا به قتل رافضيان ميدهند.
خشنتر از سلجوقيان نسبت به تشيع، خواجه نظام الملك طوسي، وزير قدرتمند سلجوقيان است. وي قيامهاي حقطلبانه شيعه را خروج توصيف ميكند و بدترين فحاشيها را نسبت به آنها روا ميدارد. وي در سياستنامه مينويسد: «اكنون اگر نعوذبالله هيچگونه اين دولت قاهره را آسيبي آسماني رسد، اين سگان از نهفتها بيرون آيند و بر اين دولت خروج كنند و دعوي شخصيت كنند. به قول، دعوي مسلماني كنند وليكن به معني، فضل كافران دارند.» خواجه از اينكه در اين اواخر تركان سلجوقي نسبت به شيعيان سختگيري سابق را روا نميدارند، بر ميآشوبد و بر گذشته غبطه ميخورد و ميگويد: «امروز اين تميز برخاسته است. اگر جهودي به عمل و به عمل و به كدخدايي تركان آيد، تركان را ميشايد و اگر گبر آيد ميشايد و اگر رافضي و خارجي و قرمطي ميآيد ميشايد. غفلت برايشان مستولي گشته است. نه بر دين، حميتشان است و نه بر مال، شفقت... و اگر كسي در آن روزگار به خدمت تركي آمدي... از او پرسيدندي كه تو از كدام شهري و از كدام ولايتي و چه مذهبي داري؟ اگر گفتي حنفي يا شافعيام و از خراسان و ماوراءالنهر و يا از شهري كه سني باشد او را قبول كردي و اگر گفتي شيعيام و از قم و كاشان و آبه و ريام او را نپذيرفتي، گفتي: برو كه ما مار كشيم نه مارپرور.» يكي از عوامل بدبيني خواجه نظامالملك، عقيده انقلابي شيعيان بر غصبيبودن خلافت عباسيان بود. وي در مورد شيعيان كه در دستگاه حاكم نفوذ كردهاند ميگويد: «در سر، كار ايشان ميسازند و قوت ميدهند و دعوت ميكنند و خداوند عالم را بر آن ميدارند كه خانه خلفاي عباسي را براندازد.» شيعهبودن در اين دوره چنان گناهي بزرگ بود كه براي تخريب چهرههاي رقيب سياسي، آنها را به تشيع متهم ميكردند. الناصر خليفه عباسي براي بدنام كردن خوارزمشاهيان آنها را به بيديني و فعاليت به سود شيعيان متهم ساخت. البته نميتوان مطلقاً علت اصلي بدخيالي خواجه را به تز انقلابي شيعه نسبت داد بلكه علت سياسي اين تعصب شديد مد نظر است در حالي كه اعتقاد مذهبي تركمانهاي سلجوقي، خود يكي از عوامل مهم بدرفتاري با شيعيان وزير نيز در اوايل اين دوره غالباًَ حنفي يا شافعي بود. كندري حنفي متعصبي بود و اجازه داد كه بر منابر و مساجد شيعيان و اشعريان را لعن كنند. در اين دوره نبايد سلجوقيان را تنها عامل فشار بر شيعه شمرد؛ بلكه پيش از آن يعني از سال 437 نهضت شيعهستيزي در بغداد پديد آمده بود. گر چه تضييق بر شيعه تا اواخر دولت سلجوقيان ادامه داشت اما سلاطين بعدي حساسيت اوليه را از دست داده بودند و از طرف ديگر كسب علم و دانش توسط شيعيان هر روز به نفوذ آنها در دستگاه حكومت گسترش ميداد تا جايي كه «هبهالله محمدعلي وزير المستظهر خليفه عباسي بود، سعدالملك آوجي، وزير سلطان محمد بن ملكشاه بود و شرفالدين انوشيروان بن خالد كاشاني وزارت المسترشد خليفه عباسي و سلطان محمود بن ملكشاه را داشت.» همه اينها از شيعيان بودند كه در دستگاه اداري حكومت نفوذ كرده بودند.
در شمال كشور اسلامي حكومت فاطميان منقرض و صلاحالدين ايوبي جانشين اين حكومت شيعي شد. صلاحالدين ايوبي از طايفه كردان آذربايجان بود. وي به همراه اسدالدين شيركوه به دربار فاطميان وارد شد و سپس به مقام وزارت رسيد. صلاحالدين بر خلاف آنچه كه از خود بروز ميداد معتقد بود و با وجود اينكه سني بود اظهار تشيع ميكرد... در تشيع جنازه العاضد، پياده در حالي كه سينه چاك ميكرد راه افتاد و لباس سفيد پوشيد و اين مساله در اواخر سال 567 ه.ق بود. يوسف صلاحالدين، دولت فاطميان را برانداخت و به نام بنيعباس خطبه خواند. صلاحالدين، بنيعبيد آخرين خليفه فاطمي را از ازدواج منع كرد تا نسل آنها منقرض شود. زماني صلاحالدين از علماي اسكندريه استفتا كرد كه شيعيان فاطمي را به مسلمانان ملحق كند اما آنها فتوا دادند كه شيعيان فاطمي مسلمان نيستند. صلاحالدين هم آنها را تبعيد كرد. وقتي پايههاي حكومت صلاحالدين استقرار يافت به عزل فرماندهان و قضات شيعه پرداخت و مدرسههايي را براي فقهاي شافعي و مالكي بنا كرد و به رواج تفكر اشعري پرداخت. وي روز عاشورا را كه روز عزاداري فاطميان بود روز جشن و سرور اعلام كرد. دشمني ايوبيان با شيعه چنان مؤثر بود كه پس از 80 سال يعني در اواخر سال 648 ه.ق موجب انقراض تشيع در مصر شد.
منابع و مآخذ:
1- جعفر سبحاني، موسوعه طبقاتالفقها، دارالكتب، قم1369
2- ابن خلدون: مقدمه، ترجمه محمد پروين گنابادي، ج1،تهران انتشارات علمي و فرهنگي 1369
3- حرزالدين محمد: معارفالرجال، ج1، كتابخانه آيتالله العظمي نجفي، قم1405 ه.ق
4- مسعودي، ابوالحسن علي، التنبيه و الاشراف ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب 1349
5- خواجه نظامالملك طوسي: سياستنامه (سيرالملوك) به كوشش جعفر شعار، تهران، شركت كتابهاي جيبي1371
6- جي.آ. بويل: تاريخ ايران به كوشش دانشگاه كمبريج، ترجمه حسن انوشه، تهران، اميركبير ج5، 1371
7- ابيعبدالله محمد الضهاجي: تاريخ فاطميان، ترجمه حجت جودكي، تهران اميركبير1378
8- عقيقي بخشايشي: فقهاي نامدار شيعه، قم، كتابخانه آيتالله مرعشي نجفي1372
يكشنبه 26 فروردين 1386 - 17:48