ويژه نامه
دكتر رضا دهقاني
بخش اول: از آغاز تا غيبت (329ه.ق)
(قسمت پنجم)
دين اسلام به تعبيري، در ذات خود يك نهضت اصلاحي بود. جوهره مفاهيم آيين ابراهيمي كه تحريف شده بود در اين دين زنده شدند. حضرت محمد صليالله عليهوآله به عنوان فرستاده خدا و منجي موعودي كه پيغمبران ديگر آمدنش را بشارت دادهاند، به اين مهم برخاست و پالايش دينهاي آسماني را از زيادهروي و باطنيگري و گزافهگويي كه با گذشت زمانها به آن پيوسته بود، مژده داد و به توجه به سوي خداي يگانه دعوت فرمود. آيين تازهاش برگزيده آيينها و چكيده همه كوششهاي پيامبران براي تحقق نظامي بود كه از نيروي الهي ياري ميگرفت. جوهره اسلام نيز همان جوهره ديگر ادياني بود كه قرآن، آنها را به رسميت ميشناسد. در روش اجتماعي خود، بر طرفداري از مستضعفان تاكيد ميكرد و دعوت خود را در قالبي ريخت و جنبشي را شكل داد تا داد بيچيزان ستمديده را از توانگران ستمگر بستاند. از اينجاست كه قرآن كريم تصريح ميكند كه گروه نيرومند مكي از پيوستن مردم به دعوت نوين جلوگيري ميكردند: «هرگاه به آنان گفته شود كه همچون توده مردم ايمان آوريد، گويند آيا همچون بيخردان ايمان بياوريم؟» (سوره بقره، آيه11) و در سوره مباركه ديگر تصريح كرده «اراده كرديم كه بر فرودستان روي زمين منت نهيم و ايشان را پيشوايان و وارثان گردانيم.»
(سوره قصص، آيه5) علاوه بر اين همه، اسلام در روزهاي نخستين، از ايستادگي يهود در برابر انتشار دين نور پرده برميداشت و آنان را به خاطر خروج از دينشان و گزافهبافي و رودررويي عامدانه با اسلام سرزنش ميكرد. از جمله دستاويزهاي يهوديان براي خودداري از درآمدن به دين جديد اين بود كه اين دين به فقر دعوت ميكند و با آن همراه است و از اينجاست كه اين آيه شريفه در قرآن آمده است: «همانا خداوند، سخن آن كسان را شنيد كه گفتند: خداي فقير است و ما توانگر...» (آلعمران، آيه181) پس طبيعي بود كه فقيران و فرودستان مكه، دور حضرت محمد صليالله عليهوآله را بگيرند و همراه او در يك صف رودرروي گروه نيرومند مكي كه رهبران آنان، پيشوايان قريش يعني تجار بزرگ مكه بودند، بايستند. تنها پس از آنكه دعوت پيروز شد و توانست حجازيان را مقهور قدرت خود كند، گروه نيرومند مكي به دين جديد درآمدند؛ اينان همان كساني بودند كه اسلام شالوده خود را بر ستيز با آنان بنيان نهاده بود.
لذا پس از رحلت پيامبر اكرم صليالله عليه و آله، طبيعي بود كه پيشگامان اسلام دور مردي گرد آيند كه در سايه اسلام پرورده شده و از سرچشمه آن سيراب گرديده و بدون هيچ پيوستگي يا وابستگي به نظام پيشين بار آمده باشد، و اين مرد، پيشواي متقيان حضرت امام علي عليهمالسلام بود. اين گروه، در برابر حزب اشرافي كهن از سنخ ابوسفيان و عبدالله بن ابي (رهبر منافقان مدينه) و طبقه متوسط قديمي كه نماينده آن ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح و... بودند، قرار ميگرفت. پس از رحلت پيغمبر اكرم، نخستين بار اين گروهبنديها بدين صورت شكل گرفت: ابوبكر و عمر به خلافت رسيدند. پس از اين دو ابوسفيان درصدد برآمد كه يكي از اين دو گروه را به وسيله ديگري بكوبد، چون عثمان به حكومت رسيد و رفته رفته روشن شد كه او نماينده جبهه امويان است كه سران قريش و دشمنان نخستين اسلام بودند، به جز شام كه مركز معاويه و پسر ابوسفيان بود، مسلمانان از هر سو سر به شورش برداشتند. با كشته شدن عثمان، بر هر كس كه جانشين او ميشد لازم بود كه اسلام را به وضعيت نخستين خود برگرداند و رياست معاويه بر حزب اموي به گروهبنديهاي دو حزب و پيدايش گروه سومي بين آن دو انجاميد. لفظ شيعه كه در زمان پيامبر پديد آمد در كنار عناويني چون صحابه، انصار و مهاجرين بر همه اعضاي قوم يكسان اطلاق ميشد و به همين معناي كلي در سند حكميت صفين و نيز در روزگار امام حسن عليهالسلام بدون آنكه ويژه پيروان علي عليهالسلام (يعني معتقدان به خلافت بلافصل آن حضرت) باشد، بكار برده ميشد. پس از شهادت امام حسين عليهالسلام اين تعبير معني اصطلاحي خود را يافت كه عبارت است از: انتساب به حزب دوستداران حضرت علي عليهالسلام و فرزندانش و دشمني با امويان. از همين جا، واژه شيعه بر طرفداران علويان، از جمله توابين كه به عنوان انتقام امام حسين عليهالسلام از سال61 ق خود را براي شورش عليه امويان آماده ميكردند، اطلاق گرديد و سردارشان، سليمان بن صرد خزاعي، شيخ شيعه ناميده شد و از آن پس دلالت اين اصطلاح بر همين معنا ادامه يافت.
از اينجا آشكار ميشود كه جنبش شيعي به معناي خاص خود، جدا از رهبري علوي كه در آن ايام در مدينه به دست محمدبن حنيفه بود، همزمان در كوفه و بصره و مدائن پديد آمد. هنگامي كه معاويه پسر يزيد بن معاويه (متوفي به سال 65 ق) پس از خود كار خلافت را به شورا واگذاشت، نخست از سوي عبدالله بن زبير (مقتول به سال 73ق) و مروان بن حكم (متوفي به سال 65) از امويان، سپس از سويي ديگر عبدالملك بن مروان (متوفي به سال 86) در مورد آن به رقابت برخاستند ولي محمد بن حنيفه براي پرهيز از فرجام پدر و دو برادرش، آن كار را رها كرد و به آن گروه از شيعه كه مختار بن ابوعبيده (مقتول به سال 67 ق) موفق شده بود از شور و تعصباتشان بهرهبرداري كند، در مورد پافشاري بر خونخواهي امام حسين عليهالسلام و دعوت به نام محمد بن حنيفه، ميدان داد. از عواملي كه نيروي عبدالملك را ميافزود، دوري شيعيان از رهبران علويشان بر اثر زيادهروي كوفيان در اعتقاد به مقام والاي امامان تا حد خدايي بود. همچنان كه محمد بن حنيفه و علي بن حسين عليهالسلام نيز متوجه اين نكته شدند. چون جنبشهاي نهاني عليه امويان در پايان سده اول تندي گرفت، از علويان، ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنيفه (متوفي به سال 97) همراه عباسيان در آن شركت جست و در پيريزي شالوده معنوي آن سهيم شد تا آنجا كه عباسيان پيروزي يافتند. به سال 121ه.ق جنبش زيديان به پيشوايي زيد بن علي بن حسين عليهالسلام آغاز شد كه هدف آن برگرداندن فرمانروايي به علويان بر پايههاي معتدل اسلامي بود و به همين حالت تا روزگاران بعد باقي ماند. اما برادرش محمد بن علي بن حسين بن باقر عليهالسلام و فرزند وي جعفر بن محمد صادق عليهالسلام روش علي بن حسين عليهالسلام را در بركناري از سياست پيروي نمودند و در مبارزه خلافت شركت نكردند و در علم و تقوي يگانه روزگار بودند، تا آنجا كه امام صادق عليهالسلام استاد نسل معاصر خويش شمرده شد. اما فرقههاي شيعي در مطالبه خلافت براي علويان، سخت ميكوشيدند.
قرن دوم با روحيه بحث و نظر، لبريز از فلسفههاي گوناگون آغاز شد و فرقههاي تندرو پي در پي در كوفه و مدائن پديد آمدند. زيديان شورشهاي خود را در سرتاسر ممالك اسلامي ادامه دادند و فرقه اسماعيلي بر پايهاي غلوآميز به وسيله مبارك، مولاي اسماعيل بن جعفر (متوفي به سال 133) بنياد نهاده شد. اين فرقه در شمال آفريقا شالوده محكمي يافت و بعداً به مصر منتقل شد. اسماعيليان به امامت محمد بن اسماعيل (متوفي به سال 198 ه.ق در بلاد روم) دعوت ميكردند. اما رشته اصلي امامان از نسل امام صادق عليهالسلام، زير فشار عباسيان، در مدينه ماندند. موسي بن جعفر عليهالسلام در زندان هارونالرشيد در بغداد به سال 183 ه.ق به شهادت رسيد و پسرش حضرت امام علي بن موسي الرضا عليهالسلام جانشين او شد كه مامون عباسي با چيدن توطئهاي وليعهدش گردانيد و دخترش را بدو داد. امام محمد تقي عليهالسلام (220-195 ه.ق) فرزند خردسال امام رضا عليهالسلام جانشينش گرديد و اندك زماني پس از آنكه معتصم احضارشان كرد، در جواني به دست وي به شهادت رسيد. با شروع فرمانروايي متوكل (خلافت از 232 تا 247 ه.ق) اوضاع تغيير كرد و شيعيان به سختي مورد آزار قرار گرفتند و قبر شريف امام حسين عليهالسلام به سال 236 ه.ق تخريب گرديد؛ طبيعي بود كه امام علي بن محمد هادي عليهالسلام پيشواي شيعيان راستين (214-254 ه.ق) زنداني گردد. متوكل كمي پس از به دست گرفتن حكومت به سال 233 او را از مدينه احضار و در سامرا زنداني كرد تا به شهادت رسيد. در زمان امام هادي عليهالسلام، محمد بن نصير نميري برآمد و مذهب نصيري را كه عبارت بود از غلو در حق امامان و اعتقاد به خدايي آنان و نيز سهلانگاري در رعايت واجبات ديني، پايهگذاري كرد. جانشين امام هادي عليهالسلام فرزندش امام حسن عسگري عليهالسلام بود كه به سال 232 ه.ق در سامرا زاده شد ودر همانجا به اقامت اجباري زيست تا به سال 260 ه.ق شهيد شد.
امام عسگري عليهالسلام معاصر حوادث و آشوبهايي در دولت عباسي بود كه با قتل متوكل شروع شد. از آن پس خلفاي عباسي، پي در پي خلع يا كشته ميشدند و امرا در ولايات اعلام استقلال ميكردند مانند ابنطولون به سال 254 ه.ق. شورشهاي سرتاسري، دولت را مستاصل كرده بود كه از مهمترين آنها شورش زنگيان به سال 256 ه.ق و قيام علويان در مصر و كوفه و تصرف ناحيه گرگان به دست حسن بن زيد و... بود. شهادت امام عسگري عليهالسلام در حالي كه به ظاهر فرزند شناختهشدهاي نداشت يك فضاي خالي در ميان شيعيان براي پيدايش فرقههاي مختلف به وجود آورد، همان وضعي كه قبلاً پس از شهادت امام حسين عليهالسلام در كوفه پيش آمده بود، تا آنجا كه دوازده اماميان، در مورد مهدي عليهالسلام به چهارده فرقه تقسيم شدند كه ديرپاترين آنها معتقد به اين بود كه پسر امام عسكري، مهدي عليهماالسلام است و وجودش ضروري و حتمي است، چه زمين خالي از حجت نميتواند باشد. پس از آن شيعيان دوازده امامي يا اماميه معتقد شدند كه مهدي دو غيبت صغري و كبري داشته كه در دوران غيبت صغري، از طريق چهار سفير (نايب خاص) شيعيان را امامت ميكرده. با فوت آخرين سفير به سال 329 ه.ق دوره غيبت كبري اعلام شد كه تاكنون نيز ادامه دارد.
انديشههاي شيعي
تشيع بعنوان يكي از مذاهب معنوي اسلام، نخستين بار در گروهي از مسلمانان پيشگام نمودار شد كه از خويشتن نگهبانان جانبازي براي اسلام برگماشته بودند. يكي از ايشان ابوذر است كه در وصف پاكي روان او گفتهاند كه پيش از اسلام آوردن يكتاپرست بود. و ديگري سلمان است كه پيغمبر اكرم و علي عليهالسلام او را از خاندان خود ميشمردند و درباره او آوردهاند كه در جستجوي حضرت محمد (ص) و اسلام از ديني به ديني درآمد تا مسلمان شد و از او تصوير كهن سالخوردي فرورفته در دانش باطني پرداختهاند كه دوران فترت از حواريان مسيح تا محمد عليهماالسلام را پر كرد تا گواهي بر راستي دين نوين باشد. و نيز از آن جمله عمار بن ياسر بوده است كه هم در آغاز اسلام و هم به روزگار عثمان شكنجه ديد و در صفين كشته شد و پيشگويي پيغمبر در حق او راست درآمد كه گروه ستمگر تو را خواهند كشت. و باز از ايشان بود حذيقه بن يمان، رازدار پيغمبر و منافقشناس در ميان مسمانان و آگاه از فتنهها. سرور ايشان علي عليهالسلام بود ، مسمان نمونه، پرورده پيغمبر و زاهدترين يار وي؛ آنكه زهدش را بدينگونه تفسير مينمودند: تا توانگر، آن را سرمشق قرار دهد و فقير از فقر خود سرشكسته نباشد. زهد او مظهر همه آن ارزشهاي معنوي بود كه اسلام نخستين ميخواست به وسيله آن بر گروه نيرومند مكي غلبه كند؛ سخنان زاهدانه وي الگوي عمل عده بسيار زيادي از صوفيان و زاهدان بوده است اما عمل صوفيان در بسياري موارد با اصول مذهب تشيع همخواني ندارد كه در اينجا مجال ذكر آن نيست. بدليل همين منزلت امام علي عليهالسلام در زهد بوده كه شخصيت حسن بصري و عمربن عبدالعزيز بر الگوي شخصيت او تصوير شده و به همين لحاظ كه همگان علي عليهالسلام را از خود ميدانند، آن حضرت مرجع معرفت صوفيانه و پيري كه همه طريقهها در او به هم ميرسند، گرديده است. اهميت شخصيت او در جهان اسلامي به آنجا رسيد كه نه تنها علي و فرزندانش عليهمالسلام را در دعوتها و تبليغات سياسي امام و پيشواي راستين ميشمرند بلكه اين جنبه به تصوف نيز انتقال يافت و بويژه از آغاز سده ششم، علويان «پير» صوفيان نيز شدند و همچنان كه در كنار شخصيت «تاريخي» علي عليهالسلام يك شخصيت «اسطورهاي» شيعي از او به وجود آمد، تصوف نيز با رنگ و نقش خاص خود پرده تصويري از او ساخت كه هنوز در كتابهاي صوفيان منعكس است.
شهادت علي عليهالسلام و احساس خلأ كوفيان از فقدان او و تعديهاي امويان بر علويان و به دنبال آن، صلح مصلحتانديشانه امام حسن عليهالسلام و چشمپوشي ايشان از خلافت به نفع معاويه و پس از آن شهادت امام حسين عليهالسلام و تن زدن محمد بن حنيفيه از مبارزه سياسي و خالي ماندن مركز سياست از امامي كه بهشخصه به رهبري پردازد، باعث شد افكار غلوآميزي بروز نمايد. از اينجا شيعيان با نامهاي گوناگوني پديد آمدند: «سبئيه» در نسبت به يمن (سبأ)، «ترابيه» در نسبت به ابوتراب، «خشبيه» و «غاليگري» در كوفه و ديگر مراكز شيعه آشكارا شدت گرفت و چون علي بن حسين عليهالسلام از غاليان كوفه بيزاري جست، غاليان مستقيماً فعاليت سياسي خود را به نام غاليگري و به عنوان حزبي سياسي بياعتنا به ميل يا اكراه امامان ادامه دادند. از اين مرحله به بعد، غاليگري پخته شد و تكامل يافت و جنبشي جداگانه با فلسفهاي خاص گرديد. پيش از آنكه در باب غاليگري سخن آغاز كنيم بد نيست درباره عناصري كه اين فرقه را در كوفه به وجود آوردند، كلمهاي چند گفته شود. اكثريت كوفهنشينان اعرابي بودند با سطح تمدني برتر از ديگر عربها و يك اقليت ايراني نيز كه در جنگ قادسيه به لشگر عرب پيوستند، با آنان در كوفه ميزيستند بهخلاف تمدن تقليدي بصره، تمدن كوفي اصيل بود و احساسها و تعقلهاي ويژه عنصر يمني را منعكس ميكرد. بهعنوان مصداق، قبايل يمنيالاصل عبدالقيس، عجل، بنياسد و ربيعه را مييابيم كه مذهب غلو داشتند. قبيله بجيله و نهد نيز همين اعتقاد را ميورزيدند. آن ايرانيان نيز كه به غلو گرويدند موالي اين قبايل يا موالي ديگر اعراب آميخته بدينان بودند. بر اين اعراب، اتهام ايرانيزدگي بار ميشد و همين گواهي ميدهد كه به دليل سطح بالاي تمدن، احساس قبيلهاي در آنان ضعيف بود. گذشته از اين، پيشوايان غلات بيشتر پيشهوراني بودند عاري از احساس برتري جويي عربي كه ميخواستند از راه برتري فكري و اقتصادي منزلت اجتماعي خود را بالا ببرند و از اينجاست كه يكي را علاف مييابيم و ديگري را جادوگر و سومي را جامهفروش و چهارمي را بافنده و پنجمي را گندم فروش و به همين ترتيب.
صوفيان از طبقه پيشهوران برخاستند و از اينجا ميتوان دليل آورد كه غاليان و صوفيان از يك نقطه منشعب شدهاند و خاستگاهشان يكي است از قبايل پيشگفته، بنيعجل چنان به معنويت و درونگرايي شهره بودند كه ابراهيم بن ادهم، زاهد مشهور را بدانان منسوب داشتهاند. اين حالت در مورد غاليان قم و استخر و مداين نيز صادق است: اينان از قبايل يمني بودند كه از كوفه بدين شهرها كوچيده بودند. يكي از بنياديترين انديشهها در تشيع، مهدويت است. مختار ثقفي اين عنوان را به محمد بن حنفيه داد و او را به دليل همانندي نام و كنيهاش با پيامبر اسلام، صورت و ظهور جديدي از حضرت محمد صليالله عليهوآله قلمداد نمود. كيسانيه، بازماندگان ياران مختار، پس از مرگ محمد بن حنفيه معتقد به «رجعت» او در آينده شدند كه برخي آن را به ريشه ايراني پيوند دادهاند. عمر بن خطاب نيز پس از رحلت پيغمبر، عقيده به رجعت پيامبر داشت. چنين به ذهن متبادر ميشود كه انديشه رجعت يك انديشه عمومي بشري است. انديشه مهدويت انديشه اساسي تشيع بود. هر امامي در زندگي يا پس از شهادتش، از نظر يكي از فرقههاي شيعي، مهدي تلقي ميگرديد، در مورد رحلت امام ميگفتند كه دوباره باز خواهد گشت.
چون محمد بن حنيفيه درگذشت و اراده شيعه در برابر نيروي عبدالملك بن مروان و سختگيري حجاج، سستي گرفت، ابوهاشم عبدالله فرزند محمد بن حنيفيه همچون پيشوايي معنوي كه بر دانش نهاني به عنوان جوهره امامت تكيه ميكرد، ظهور نمود. او ميگفت: «هر آشكاري را نهاني و هر تني را جاني و هر تنزيلي را تاويلي و هر نمودي را حقيقتي هست.» ابوهاشم، اين انديشه شناخته شده اسلامي را كه اسلام در هر صد سال نو ميشود، به اين صورت عنوان كرد: «صد سال بر هيچ نبوتي نميگذرد مگر آنكه دوره احكامش سپري ميگردد.» و نيز او اولين كسي است كه جامه راز بر ارقام و اعداد معين پوشانيد؛ از جمله در مورد رقم دوازده، ابوهاشم با جانشين خود محمدبن علي بن عبدالله بن عباس شرط كرد كه مبلغان او براي قيام عليه امويان به اين تعداد باشد تا دعوتش مقرون موفقيت شود. ظاهراً همو بود كه اين اصل كيساني را كه «دين عبارت است از اطاعت شخص معين (امام)» بنياد نهاد كه بعداً داخل تصوف شد و ذوالنون آن را بدينگونه تعبير كرد: «آنكه پيرش را فرمانبردارتر از پروردگارش نباشد، همانا مريد راستين نيست.» با مرگ ابوهاشم به سال 97 ه.ق براي شيعيان كوفه ميداني باز شد كه اين اصول تازه را تكامل بخشند و براين اساس بيان بن سمعان عجلي گفت كه راز امامت يعني دانش نهاني خدايي كه از راه نوعي تناسخ به او رسيده است و مدعي شد مقصود از كلمه بيان در آيه «هذا بيان من الله و هدي» خود اوست و او قابل آن گرديده كه بر بخشي از آيين محمد صليالله عليهوآله قلم بكشد و نيز انديشه تجسم الهي را آورد و خدا را به صورت انساني كه همه اعضايش به جز صورت از بين رفته، تصور كرد، و اين همه بعدها با مقداري رنگآميزي و دگرگوني به صوفيان رسيد. سپس نوبت به مغيره بن سعيد بجلي همتاي بيان رسيد. او اسرار عدد هفت را آشكار كرد و تعداد ياران خود را كه وصفا ميناميد و با آنان خروج كرد، هفت قرار داد. عقيدهاي داشت كه راز آفرينش در شناخت اسم اعظم خدا، نهفته است و كلمه امانت را كه در قرآن آمده به معني امامت شيعي تفسير كرد و نيز مغيره نخستين كسي بود كه مقام علي عليهالسلام را تا حد پيغمبران بالا برد و او را برتر از آدم و همرديف محمد صليالله عليهوآله شمرد و از همه مهمتر اينكه او بنيانگذار انديشه تجسم خدا به صورت حروف الفبا و اعداد بود. پس از او منصور عجلي (متوفي به سال 121 ه.ق) پيدا شد كه همه امامان را به مرتبه خدايي بالابرد و خود را پيغمبر دانست و نخستين كسي بود كه ادعا كرد به آسمان برده شده و خدايش دست بر سر سوده و فرموده: «پسرم! از سوي من به مردم تبليغ كن.» آوردهاند كه او ميگفت: «اگر بخواهم قوم عاد و ثمود و نسلهاي بين اين دو را زنده كنم ميتوانم. اعتقاد داشت كه مسيح نخستين آفريده خدا بوده، چون كلمه خداست از اين لحاظ وي پيشرو حروفيان است كه بعدها پديد آمدند و علي عليهالسلام را دومين آفريده ميدانست.
پس از ابومنصور جنبش غاليگري به رهبري عبدالله بن معاويه (كه به سال 130 ه.ق در زندان ابومسلم خراساني به قتل رسيد) به مداين و استخر انتقال يافت و راه براي اعتقاد يافتن صوفيان به انديشه انتقال نور الهي از طريق پيغمبران و امامان به پيشوايان ايشان باز شد. ابوالخطاب اسدي (مقتول به سال 138 ه.ق) درميدان غاليگري ركورد تازهاي به دست آورد. آوردهاند كه وي استاد اسماعيل بن جعفر و پيشواي او بوده. ماسينيون گفته است كه ابوالخطاب به ابواسماعيل نيز ملقب شد زيرا پدر معنوي اسماعيل به شمار ميرفت، با اين تفسير كه تنها آن فرزندخواندگي معتبر است كه معنوي و با گزينش الهي باشد. افزون بر اين برخي از خطابيان معتقد بودند روح جعفر بن محمد عليهالسلام (صادق) در ابوالخطاب قرار گرفت و پس از غيبت (مرگ) ابوالخطاب به محمد بن اسماعيل بن جعفر انتقال يافت. ديري نگذشت كه اين انديشه (يعني به اعتبار پيوستگي معنوي، جزء خاندان پيغمبر به شمار آمدن) همچون بازگشت به تصوير جديدي از سلمان و به شكل فرزندخواندگي معنوي و انتقال مقام شيخي از يك صوفي به صوفي ديگر، وارد تصوف گرديد. علاوه بر اين ابوخطاب يارانش را پيغمبر ميشمرد و اينان بر خدايي خود از آيه قرآن دستاويزي بر ميساختند كه «هوالذي في السماء و في الارض» اين آيه را بدانسان معني ميكردند كه گويا خداي آسمان غير از خداي زمين است و خود را خداي زمين ميپنداشتند و قائل به حكومت اوليا در روي زمين بودند. در اين جا قابل يادآوري است كه پيروان ابوالخطاب تردستي و طلسمات و اخترشناسي و كيمياگري ميآموختند و درباره آنان گفتند هر گروهي را از راه آنچه مناسب مينمود ميفريفتند و در برخورد با عوام اظهار زهد ميكردند. خطابيان از اين نيز پيشتر رفتند و معتقد شدند كه به هر مومني وحي ميشود. گسترش اين عقايد، «قشيري» را بر آن داشت كه بگويد: هر فرد پرهيزگاري از خاندان پيغمبر است.
همه اين انديشهها از جنبش غاليگري پديد آمد كه از كوفه برخاسته بود و با كشته شدن حسين بن ابيمنصور عجلي، به روزگار مهدي خليفه عباسي پايان گرفت و ليكن بعدها در مجموع جزء ميراث كلي برخي از گروههاي اقليت شيعيان گرديد به طوري كه نسل بعدي صاحبنظران شيعي غيراماميه كه نماينده اعتقادات عامه شيعيان غيردوازدهامامي بودند راهي براي رهايي از عقايد غاليان نيافتند و كوشيدند آن را در قالبي معتدل، پيراسته از افسانه و گزافه بريزند. نمونه اينان هشام بن حكم (متوفي199ه.ق) قطعي مذهب است كه خود را از هر سو در تنگناي عقيده به تجسم الهي محصور يافت و خود نيز همان مطلب را ليكن در معنايي مجازي و همچون وسيلهاي براي توضيح و تفصيل بيشتر اظهار داشت.
از انديشههاي مهم ديگر تشيع موضوع عصمت امامان است، به اين شرح كه پيغمبر به واسطه «وحي» و امام به دليل «عصمت» از خطا در امان است. اساس اين انديشه عبارت است از فرود آوردن امامان از اوج خدايي و قرار دادن ايشان در مقام انسان كامل، و اين انديشه دامن تشيع راستين را از انحرافات غاليان پاك ميساخت. انديشه عصمت از تشيع وارد تصوف شد. ميان برخي از شيعيان قرن دوم اين حديث نقل ميشد كه خدا انسان را به صورت خود و يا به صورت رحمن آفريد و از اين جا ميتوان مبداء زماني اعتقاد به همانندي خدا و انسان را تعيين كرد كه بعدها از پايههاي مهم صوفيگري شد. پس از اين همه «نصيريان» پديد آمدند و بر فهرست افكار مزبور، اين انديشه را افزودند كه تنزيل خاص پيغمبر اسلام و تأويل ويژه علي عليهالسلام بوده و نسبت علي عليهالسلام و محمد صليالله عليهوآله چون نسبت دو پرتو است كه يكي پيشتر تافته و يكي پس از او. كمكم از قرن دوم هجري شيعيان حقيقتطلب كه به شيعيان اماميه شهرت يافتند از زير بار ميراث غاليگري رها شدند و به دور از اعتقاد به تجسم الهي و غلو در حق امامان با عقلانيتي معتدل و مكتبي پويا راه جاودانهاي را گشودند و تحت مرجعيت فقها و علماي شيعي در ايران رو به گسترش نهادند.
منابع
1- قرآن كريم
2- ابن شهر آشوب، محمد بن علي المازندراني: معالم العلما تحقيق عباس اقبال، تهران1331
3- ابن قتيبه، عبدالله بن مسلم الدينوري: عيون الاخبار، مصر، التراث اسلامي، مصر1925م
4- ابوالفرج الاصفهاني: مقاتل الطالبين، تحقيق السيد احمد صفر، قاهره1949
5- آقابزرگ الطهراني، محمدحسن: الذريعه الي تصانيف الشيعه، 15 جزء طبعات النجف و طهران،1965-1936 م
6- صدوق: عيون الاخبار الرضا، ترجمه حميدرضا مستفيد و علي اكبر غفاري، بي جا، نشرصدوق1372
7- ابن عساكر، ترجمه الامام علي بن ابي طالب من تاريخ الدمشق ج2، به كوشش شيخ محمدباقر محمودي موسسه محمودي1400 ق
8- مسعودي: الانساب الاشراف، به كوشش صادق نشات انتشارات اميركبير، تهران1342
9- نوبختي: فرق الشيعه، چاپ ريتر، استانبول1931
10- مشكوري محمدجواد: تاريخ شيعه و فرقههاي اسلامي تا قرن چهارم، انتشارات نشر گسترده 1354 تهران
يكشنبه 26 فروردين 1386 - 17:29