ويژه نامه
سجاد روشني
كارگردان: سعيد سهيلي
فيلمنامه: سعيد سهيلي
مديرفيلمبرداري: عليرضا زرين دست
تدوين: حسين ايوبي
آهنگساز: ستار اوركي
تهيه كننده: حميد اعتباريان
بازيگران: امين حيايي، انديشه فولادوند، شهرام حقيقت دوست، نيلوفر خوشخلق، جمشيد هاشمپور
خلاصه داستان:
جهانگير براساس توطئه محسن زنداني شده پس از دوسال آزاد ميشود و به دنبال نامزدش ميگردد. دوستانش بلايي كه توسط محسن بر سر نامزدش درآورده پنهان ميكنند تا آن كه به حقيقت پي ميبرد و طرح يك سرقت را ميريزد.
فيلم با تصاويري كه از سقف راهروي زندان گرفته شده و همراه با آن كاراكترها نقل قولها را ايراد ميكنند، شروع مخوفي را به بيننده القا ميكنند. در طول فيلم نيز سعي شده است با تعقيب و گريز ميان جهان و دوستانش با پليس و همچنين با شكيبهاي بيوقفه اين فضا حفظ شود.
اما اصرار سهيلي بر حفظ اين اضطرار چيست؟ شايد دليل كارگردان همراه كردن مخاطب با اضطرابهاي جهان است كه هم ناموسش را از چنگش درآوردهاند و هم دوسال را در زندان به اشتباه محبوس بوده است. پرسش بنيادي درباره سنگ كاغذ قيچي اين است كه فيلم ميخواهد چه بگويد؟ آيا ميخواهد بگويد مردان جنگ رها شدهاند؟ آيا ميخواهد شور و فاداري عشق را به ما نشان دهد؟ آيا ميخواهد بگويد برخي آقازادهها با نام پدر به كام خود ميخورند؟ يا اينكه ميخواهد همه اين حرفها مطرح شود؟ جمشيد هاشمپور در نقش پليس كه عموي جهان نيز هست، از تكتك كارهاي جهان آگاه است، بنوعي برادرزاده خود را پس از آزادي زيرنظر دارد. درست در جايي كه جمشيد هاشمپور بايد كارهاي جهان را طبق تصوري كه فيلم در ذهن بيننده ايجاد كرده، زيرنظر بگيرد، او غافل ميشود. آنگاه جهان در همين موقعيت نقشهاي را كه دو سال در زندان آنرا در سر ميپرورانده عملي ميكند. سپس در اوج گروگانگيري شاهد حضور جمشيد هاشمپور براي صحبت با امين حيايي هستيم. اين سكانس فيلم آواز قو را در اذهان بسياري از تماشاگران بياد ميآورد. حتي بسياري از ديالوگها تقليدي از آن فيلم است. بايد توجه داشت آواز قو فيلمي بود كه ديالوگها و فضاي آن متاثر از شرايط اجتماعي زمان خودش بود. حال تقليد سعيد سهيلي از آن فيلم به خصوص در سكانس گروگانگيري و چنين ديالوگهايي باعث نقش بستن و تكرار مفاهيمي كليشهاي در ذهن مخاطب ميشود. چيستي و چرايي اينكه گروگانگيران به چه دليل از آسايشگاه جانبازان جنگ سر درميآورند را ميتوان بستر سهيلي براي روايت فيلمش درنظر گرفت؟ ولي همراهي جانبازان با گروگانگيران آنچنان خوش پرداخت و باور پذير نيست كه مخاطب را فريب دهد. خوب است كارگردانان سينما اصل ارسطو درباره حقيقتمندي را لحاظ كنند كه قدري فيلم را براي مخاطبان خود باورپذيرتر كنند. نكته ديگري كه بايد به آن توجه داست تيپهاي بازيگران است. ما جمشيد هاشمپور و شهرام حقيقتدوست و بازيگران آسايشگاه جانبازان را اغلب در همين تيپها ديدهايم. ميتوان گفت به جز بازي امين حيايي كه قدري از فيلمهاي صرفاً تجاري و عاشقانه خود فاصله گرفته بود (هرچند اين جا هم يك عاشق بود) ساير بازيگران تيپهايي تكراري از كارهاي قبلي خود بودند. سخن آخر اينكه برداشتن نقاب از چهره كسي كه نامزد جهان را از چنگش درآورده هنگامي كه توسط پليس تيرباران ميشود، به نوعي اهانت به شعور تماشاگر است. همه ما جلوتر حدس زدهايم كه چه شده است ولي كارگردان ظاهراً خود را داناي كل ميداند و به همين دليل بسنده نميكند.
شنبه 21 بهمن 1385 - 15:28