نقد و تحليل
عليرضا قرائي
بحثي را تحت عنوان تعيين الگو و طبقهبندي موضوعات فرهنگي پيرامون مهندسي فرهنگي كشور به اختصار تقديم حضورتان خواهم كرد و بعد وارد اجزاء طرح ميشويم. مهندسي فرهنگي كشور عبارت است از مجموعه مباحثي كه امكان هدايت و مديريت فرهنگي كشور را فراهم ميكند و تحقق اين امر مستلزم چند پيشزمينه است؛ اول اينكه موضوعات فرهنگي را بشناسيم، دوم اينكه اهداف و مقاصد خود را در موضوعات فرهنگي بشناسيم و سوم اينكه چگونگي حركت از وضعيت موجود موضوعات به سمت اهداف موردنظر را بتوانيم طراحي كنيم و اين طراحي كيفيت و تغيير از وضعيت موجود به سمت اهداف از پيشتعيينشده (را) به عنوان مهندسي فرهنگي ميتوان ياد كرد. با اين توضيح آنچه كه در اين تحقيق انجام گرفته پايهي اوليه و البته مهم اينچنين حركتي است. چنين كه در اين تحقيق علاوه بر اينكه موضوعات فرهنگي براساس تعريف مشخصي از فرهنگ استخراج و استقراء شدهاند علاوه بر اين براساس الگوي از پيشطراحيشده اين موضوعات جايگاه مناسب خود را پيدا كردهاند و ارتباط معناداري بين اين موضوعات برقرار شده است و اهدافي كه در اين طرح پيشبيني شده اين است كه بتوانيم مسايل كلان را بازبيني كنيم و ارتباط منطقي و معناداري بين موضوعات برقرار كنيم و نهايتاً بتوانيم تصميمات هماهنگي در اين موضوعات اتخاذ كنيم.
براي اينكه اين كار را انجام دهيم در پنج مرحله با هم سير خواهيم كرد:
بخش اول: سؤال اصلي، فرضيه و دستاوردهاي تحقيق
بخش دوم: تعريف فرهنگ و نسبت آن با ديگر ابعاد كلان جامعه (سياست و اقتصاد)
بخش سوم: استقراء و دستهبندي انتزاعي موضوعات فرهنگي مطرح در جامعه
بخش چهارم: طراحي الگوي طبقهبندي موضوعات فرهنگي
بخش پنجم: طبقهبندي موضوعات فرهنگي براساس الگوي طراحيشده
بر اين اساس مراحلي كه پيشبيني ميشود تا به نتيجهي موردنظر برسيم عبارتند از: سؤال و فرضيه، معنا و گسترهي فرهنگ، استقراء موضوعات، الگوي ارتباط فرهنگ با ساير ابعاد جامعه، الگوي طبقهبندي موضوعات فرهنگي، طبقهبندي موضوعات فرهنگي و بالاخره تعيين كيفيت بهرهوري و تعيين دستاوردهاي اين طبقهبندي به همين ترتيب سير خواهيم كرد. سؤال اصلي تحقيق اين است كه طبقهبندي روشمند در موضوعات كلان فرهنگي كدام است؟ و فرضيهي تحقيق متكي بر اين است كه ما هر طبقهبندي كه انتخاب كنيم، اين طبقهبندي لزوماً جهتگيري خاصي در آن نهفته است و وقتي براساس فرهنگ ديني، مهندسي فرهنگي كشور را انجام دهيم بايد طبقهبندي را به آن نايل شويم كه متناسب با اين جهتگيري باشد بهويژه اگر مبتني بر الگوهاي مشخصي تصميمگيريهاي فرهنگي اتخاذ نشود طبيعتاً بايد انتظار هرج و مرج در موضوعات فرهنگي را داشته باشيم و اين ايجاد هماهنگي لزوماً احتياج به الگوي هماهنگكننده دارد حال از اين مرحله بگذريم در بخش دوم به اين سه محور خواهيم پرداخت:
1- ضرورت محور واحد در تنظيم الگو
2- بررسي معنا و گسترهي فرهنگ
3- بررسي ارتباط عناوين «اجتماعي، تربيتي و علمي» با فرهنگ
ضرورت محور واحد به اين معنا است كه بعد از اينكه نسبت ضرورت دارا بودن الگو براي طبقهبندي موضوعات را پي برديم اين مسأله و سؤال مطرح است كه آيا ميتوان الگويي چندپاره طراحي كرد؟ به اين معنا كه مثلاً تعبير كنيم اين الگو، الگوي تنظيم مسايل علمي، تربيتي و اجتماعي است و چند واژه را در كنار هم بگذاريم تا بتوانيم تعريف جامعي براي آن كنيم، در اينجا توجه شده كه در طراحي الگو ما لزوماً بايد بر محور و موضوعي متمركز شويم، اگر هم در درون الگو به اجزايي ميپردازيم آن اجزاء بايد جامعي داشته باشد تا بشود آن ها را با هم هماهنگ كرد.
بحث دوم كه در طبقهبندي موضوعات فرهنگي، بحثي پايه محسوب ميشود با اين توضيح كه ميتوانيم فرهنگ را با دو نگاه نظر كنيم، نگاهي بعدي به فرهنگ ممكن است وجود داشته باشد و ديگر اين كه نگاهي بخشي به فرهنگ و در ادامهي بحث اهميت تفكيك اين دو جنبه از هم بهتر خود را نشان خواهد داد. نگاه بخشي به معناي اين است كه فرهنگ بهعنوان بخشي از اجزاء جامعه در كنار ساير بخشها نقشآفريني ميكند، جامعه داراي فرهنگ، سياست، اقتصاد، امور دفاعي، امنيتي و نظامي است و ممكن است براي آن دستهبنديها و اقسام ديگري هم ذكر شود بنابراين تلقي از فرهنگ اين است كه براي فرهنگ دامنهي خاصي تعريف كنيم و بگوييم اين مجموعه مسايل و دامنه موضوعاتي كه وجود دارد به آنها فرهنگ گفته ميشود و در كنار فرهنگ دهها موضوع وجود دارند كه موضوعات فرهنگي نيستند. نتيجهي عملي آن بلافاصله اين تلقي خواهد شد كه وقتي ميخواهيم فرهنگ را مديريت كنيم و متولي بر فرهنگ را مشخص كنيم ميگوييم كه شما مسؤول اين پنج موضوع هستيد. نگاهي ديگر در فرهنگ وجود دارد كه آن تلقي بعدي از فرهنگ است. يعني فرهنگ را وصف جاري بر كل جامعه ميداند بدين معنا كه ما هيچ موضوعي از موضوعات اجتماعي را نميتوانيم بيابيم كه بعد فرهنگي، تأثير فرهنگي و پيشينهي فرهنگي نداشته باشد، چنين كه نسبت به ساير ابعاد جامعه هم اينگونه است نه فقط فرهنگ بلكه اقتصاد و سياست جامعه هم ميتواند بهعنوان ابعاد جامعه و وصف جاري در پديدههاي اجتماعي مورد توجه باشد. بر اين اساس در ادامه عرض خواهيم كرد كه ما به هر دو تلقي نياز داريم هرچند واقعيت فرهنگ يك واقعيت بعدي است و واقعيت جاري بر كل جامعه است، لذا در نگاه بخشي تعريفشده فرهنگ به بخشي از آداب و اخلاقيات و ارزشهاي اجتماعي و در نگاه بعدي به معناي وصف ساري و جاري در همه موضوعات با آن توجه شده است.
اما در ادبيات تخصصي گاهي واژهي فرهنگي در كنار واژههايي مثل علمي، تربيتي، اجتماعي قرار ميگيرد، به عبارت ديگر فرهنگ را قسيم اين نوع عناوين قرار ميدهند و در اين بررسي با توجه به تعريفي كه از فرهنگ ارايه شد، گفتيم: فرهنگ مجموعهي امور پذيرفتهشده و هنجاريافتهي جامعه است. خوب امور علمي مشمول اين تعريف هستند يا خير؟ ادبيات علمي جامعه يا مورد قبول آن جامعه است يا مورد قبول آن جامعه نيست؟ اساساً علم و اطلاعات و مفاهيم بخش اصلي و مهم و ركن اعظم فرهنگ را تشكيل ميدهد. امور تربيتي به معناي پرورش اموري كه به پرورش افراد ميانجامد وقتي به پرورش يك فرد اهتمام ميورزيم يعني بهعنوان ارزش يا ضدارزش اموري را به او ميقبولانيم در امور اجتماعي دو اصطلاح در ادبيات تخصصي وجود دارد يك اصطلاح اين است كه امور اجتماعي را به مجموعهي اموري كه كنش و واكنش و كنش و برهم كنش ارتباط بين افراد آن را پديد ميآورد،به عبارت سادهتر هرآنچه كه در روابط اجتماعي پديد ميآيد، شكل ميگيرد و توليد ميشود، محصول رابطهي اجتماعي است، اين موضوعي اجتماعي است مثل شهرنشيني، روابط سازماني و غيره. با اين اصطلاح نه تنها امور فرهنگي، امور اقتصادي، امور سياسي هر امر ديگري كه تعريف كنيد امري اجتماعي است اما اگر اجتماعي را به معناي خاصتر محدود كنيد بنا به اصطلاح دوم كه امور اجتماعي را به معضلات اجتماعي تعريف ميكنند آنچه كه جامعه از وجود او احساس رنج ميكند مثل فقر، فساد، افزايش بيرويهي جمعيت، ممكن است بهعنوان امور اجتماعي قلمداد كنند. اگر اجتماعي را هم به اين معنا بگيريم باز يك امر منتشر نسبت به موضوعات فرهنگي، اقتصادي، سياسي است و ممكن است امري فرهنگي بهعنوان معضل در برههاي از جامعه شناخته شود و ممكن است امري سياسي يا اقتصادي و امثال آن. موضوعاتي را كه در ادامه ملاحظه خواهيد فرمود موضوعاتي است كه از اين منابع استخراج شده است. بهدليل اينكه تلاش بر اين بوده كه موضوعات كلان فرهنگي شناسايي و طبقهبندي شود از منابعي كه ملاحظه ميفرماييد: فرمايشات امام، مقام معظم رهبري، قانون اساسي، برنامهي دوم و سوم توسعه، عناوين مصوب براي سياستهاي كلان در مجمع تشخيص مصلحت و اصول سياستهاي فرهنگي جمهوري اسلامي و بالاخره مصوبات شوراي انقلاب فرهنگي از مروري به اينها اين موضوعات استخراج شده است. لذا امكان اين معنا وجود دارد كه دربرگيرندهي تمامي موضوعات فرهنگي نباشد. لايههاي بعدي از موضوعات فرهنگي را ـ ممكن است عزيزان به اقتضاي مسؤوليتشان با آنها برخورد داشته باشند وجود دارد كه ـ ميتوان در قدمهاي بعدي به آن ملحق كرد. اين عناويني كه استقراء شده در جداولي كه تقديم خواهد شد مشخص ميشود. در بخش چهارم كه بخش اصلي اين تحقيق است طراحي الگوي طبقهبندي موضوعات است و دقتنظر فرهيختگان جامعه را ميطلبد كه هم فكري كنند تا در امتداد اين حركت ما بتوانيم به الگوي غنيتر و قابل دفاعتري دست پيدا كنيم و مبتني بر اين، تدابير فرهنگي خود را اتخاذ كنيم براي اينكه به اين الگو نايل شويم در دو مرحله: 1- ارتباط فرهنگ با ساير ابعاد جامعه و دوم الگوي طبقهبندي مسايل كلان فرهنگي را به آن توجه خواهيم كرد. چرا بحث ارتباط فرهنگ با ساير ابعاد جامعه را در اين بحث وارد كرديم؟ ارتباط فرهنگ با بيرون خود است. اين چه ربطي دارد با بحث شما؟ شما كه ميخواهيد درون فرهنگ را طبقهبندي كنيد؟ دقيقاً به دليل اين است كه ما فرهنگ، سياست و اقتصاد را سه بعد تشكيلدهندهي جامعه ميدانيم و آن وقت نتيجهي آن اين ميشود كه تأثير و تأثر دايم و فزايندهاي با همديگر دارند يعني نميتوانيم آنها را از همديگر تفكيك كنيم و از غفلتهايي كه در بررسيهاي فرهنگي و در مديريت فرهنگ در جامعه در گذشتهي بعد از انقلاب اتفاق افتاده دقيقاً همين نكته است كه گمان ميبرديم فرهنگ يعني منبر، مسجد، سخنراني و نوشتن كتاب و مقاله، كلاس درس و توجه نكرديم يا كم توجه كرديم كه الگوهاي رفتاري و اخلاقيات، باورها و گرايشات مردم را فقط پيامهاي مستقيم فرهنگي رقم نميزند مردم آنچه را در كوچه و بازار ميبينند محصولات نوع به نوع و رنگ به رنگي كه در بازار جامعه ملاحظه ميكنند هم براي آنها گرايش و ميل ايجاد ميكند. آن اطلاعات تخصصي كه در علوم سياسي ميخوانند فكر دانشجو را جهت ميدهد بنابراين فرهنگ از الگوهاي اقتصادي و الگوي توزيع قدرت در جامعه تأثيرپذير است و اين دقيقاً يكي از دشواريهاي مهم مطالعات فرهنگي است. همان نكتهاي كه عرض ميكردم دوران بين بعدي ديدن و بخشي ديدن فرهنگ و چگونگي امكان جمع اين دو با هم. بنابراين به اين دليل كه در اين الگو مدعي هستيم فرهنگ را تجزيه نكردهايم تأثيرگذاري فرهنگ را بر ساير ابعاد و تأثيرپذيري فرهنگ را از ساير ابعاد را هم در اين الگو مورد توجه قرار دادهايم و ادعاي ما اين است كه اين از مزيتهاي مهم و دشوار اين الگو هست لذا به اين بحث پرداختيم كه الگوي ارتباط فرهنگ، چيست؟ اگر بپذيريم كه جامعه از سه بعد سياست، فرهنگ و اقتصاد تشكيل ميشود اثبات اين بحث ديگري است فعلاً در اين بحث اين را پيشفرض ميگيريم چون بعضي معتقدند كه امور اجتماعي يك فصل چهارمي از ابعاد جامعه را تشكيل ميدهد ـ با آن توضيحي كه راجع به اجتماعي عرض كردم مشخص گرديد كه چرا امور اجتماعي بهعنوان يك بعد چهارم پذيرفته نيست ـ اما عليايحال آن بحث تخصصي ديگري است فعلاً پيشفرض ميگيريم كه سياست، فرهنگ و اقتصاد را بهعنوان بعد پذيرفتيم نتيجه اين است كه تداخل اينها را در همديگر بايد ببينيم و مدلي طراحي كنيم كه اين تداخل قابلتصوير باشد و لذا از جدول ماتريس استفاده كرديم. در ادامه هم از اين جدول براي متداخل ديدن اين ابعاد و اين سه بعد استفاده خواهيم كرد لذا ملاحظه ميكنيد سه بعد سياست، فرهنگ و اقتصاد با ضرب خودش در خودش به نه واژه و مفهوم مركب تبديل ميشوند با اختلاف رنگها سعي كردهايم كمك بگيريم در جاهايي واژهي سياست به رنگ سبز، در جاهايي واژهي فرهنگ به رنگ زرد و جاهايي واژهي اقتصاد به رنگ قرمز تكرار شده است. اين نشاندهندهي امتداد و كشيدگي هركدام در ديگري است. اين مسأله در نمودار بعدي با دقت بيشتري تفكيك شده است. يعني همان جدول ماتريس نه خانهاي را اگر بخواهيم تفكيك كنيم در حقيقت بيانگر اين سه نمودار در درون خودش است. يعني كشيدگي فرهنگ، سياست و حوزهي اقتصاد را بخواهيم تفكيك كنيم ميتوانيم هركدام را در قالب پنج واژهاي كه بهصورت افقي و عمودي ملاحظه ميفرماييد به آن توجه كنيم. چون بحث در حوزهي فرهنگ است كشيدگي حوزهي سياست و اقتصاد را از آن عبور ميكنيم توضيحي نسبت به اين نمودار وسط كه كشيدگي حوزهي فرهنگ در جامعه است يعني مجموعهي آنچه كه در وسط آمده اين را توضيح ميدهد كه اين شكل نمودار چيست؟ يعني يك محور عمودي و يك محور افقي دارد حالا به آن بحث ارتباط بعد و بخش ميپردازيم. و آن پيچيدگي كه در پرداختن به مقولهي فرهنگ در جامعه وجود دارد را ميخواهم بپردازم. در الگويي كه طراحي ميكنيم بايد قابليت هر دو نوع نگاه را به فرهنگ داشته باشيم. چرا؟ از جهتي فرهنگ چون وصف جاري بر جامعه است نميتوانيم بگوييم كه اين پنج موضوع فرهنگي است و بقيه فرهنگي نيستند، در مطالعات فرهنگي امور فرهنگي بر امور اقتصادي را لازم نيست ببينيم؟ و تأثير فرهنگي امور اقتصادي و الگوهاي اقتصادي بر فرهنگ هم لازم نيست ببينيم اگر با اين وضعيت به قضايا نگاه كنيم اگر موفق باشيم كه آنچه به عنوان موضوعات ناب فرهنگي تلقي ميكنيم از منبع فرهنگي خود درست تغذيه كنيم تأثيرات فرهنگي الگوهاي سياسي و اقتصادي، شما را محاصره ميكند و تأثير فعاليت شما را خنثي ميكند اين پيامد نديدن اين ارتباط است حالا ميخواهيم اين ارتباط را ببينيم اگر خواستيم ببينيم نتيجه اين خواهد شد كه نميتوانيم اين مسايل را از هم تفكيك كنيم آنكه متولي فرهنگ جامعه است بايد متولي كل جامعه باشد، آنكه متولي اقتصاد جامعه است بايد متولي كل جامعه باشد. بنابراين نميتوانيم وزارتخانهي جدايي را بهعنوان وزارت اقتصاد و دارايي و وزارتخانهي جدايي را به اسم وزارتخانهي فرهنگ و ارشاد اسلامي داشته باشيم و اين در مديريت امكان ندارد در مديريت مجبوريد تقسيم كار كنيد، پارادوكسي در اينجا پديد ميآيد، فارسيتر عرض ميكنم: معمايي پيش ميآيد. اين معما و دوگانگي را چگونه حل كنيم؟ به نظر من سؤال مهمي بوده است كه اصلاً درست فهم نشده تا بخواهد به پاسخ آن پرداخته شود. پيشنهادي كه در حل اين مسأله داريم اين است كه نگاهي «بخشي» و نگاهي «بعدي» به فرهنگ داريم، زماني به مقولهي فرهنگ و زماني هم به مديريت بخش فرهنگ توجه ميكنيم. اگر ميخواهيد بخشي ببينيد مديريت بخش فرهنگ را ببينيد و بايد بخش فرهنگ جامعه كه قبلاً ارشاد، سازمان تبليغات اسلامي و نهادهايي از اين دست كه خود را متولي بخش فرهنگ ميدانند ـ البته با تعريفي كه از فرهنگ ميكنيم وزارت علوم، آموزش و پرورش امثال اينها در دل بخش فرهنگ محسوب ميشوند ـ بايد چه بكنند؟ بايد سياست فرهنگ، فرهنگ فرهنگ و اقتصاد فرهنگ را مديريت كنند. سياست فرهنگ يعني تدابير بخش فرهنگ، فرهنگ فرهنگ يعني آن پذيرفتهشدههايي كه بخش فرهنگ مبتني بر آن كار ميكند و اقتصاد فرهنگ يعني آن امكاناتي كه بخش فرهنگ بهوسيلهي آن اداره ميشود. وقتي بخشي ميبينيم آنكه ميخواهد مديريت كند بايد اقتصاد فرهنگ را ببيند و بايد بداند بودجهي اين كار تبليغاتي ميخواهد از كجا بيايد؟ لذا اين براي بخشي و مديريتي ديدن است. اما اگر گفتيم كه ميخواهيم مقولهي فرهنگ را ببينيم ميگويند محدود به اين نيست، مقولهي فرهنگ علاوه بر فرهنگ فرهنگ، فرهنگ سياست و فرهنگ اقتصاد را هم دربرميگيرد لذا فرهنگشناسان ـ نه مديران فرهنگي ـ بين اين دو مقوله فرق ميگذارند، فرهنگشناسان بايد نسبت به فرهنگ سياست و فرهنگ اقتصاد در جامعه هوشيار باشند و نظريه داشته باشند و هماهنگي خود را با بخش فرهنگ فرهنگ كه بهصورت ناب و خالص كار فرهنگي انجام ميدهند بتوانند ببينند. هرچند از موضع مديريتي و بخشي نگاه كنيم، فرهنگ سياست جزء بخش سياست و فرهنگ اقتصاد جزء اقتصاد است ولي اين دقيقاً همان تعامل و داد و ستدي است كه بين اين ابعاد وجود دارد يعني فرهنگ تأثيرگذاري بر آن دو حوزه يعني آن دو حوزه به فرهنگ وابسته هستند بخش فرهنگشناسان جامعه بايد فرهنگ سياست و فرهنگ اقتصاد بعد سياست و اقتصاد را تأمين كنند. وابستگي بخش فرهنگ نسبت به آن دو بعد اقتصاد فرهنگ كاري اقتصادي است و بايد اقتصاددانان جامعه به مديران فرهنگي كمك كنند. سياستگذاري فرهنگي كاري سياسي است.
حال به بخش اصليتر بحث ميپردازيم كه آن طراحي الگوي طبقهبندي مسايل كلان فرهنگي است. اين الگو از سه دسته متغير و ارتباط دادن اين متغيرها با هم تشكيل شده است و ادعا بر اين است كه اگر اركان فرهنگ، سطوح فرهنگ و ابعاد فرهنگ را بشناسيم و ارتباط آنها را بتوانيم معنا كنيم به الگويي جامع ميتوانيم دست پيدا كنيم. اركان فرهنگ چيست؟ عبارتند از دانشها، مفاهيم، اطلاعات موجود در جامعه. دوم ساختارها يعني روابط شكلگرفته در جامعه، روابط نهادينهشده در جامعه، جامعه وقتي پديد ميآيد براي رفع نيازهاي مردم در درون آن جامعه، نهادهايي شكل ميگيرد و روابطي تعريف ميشود و همچنين قانونگذاريهايي انجام ميگيرد. مظهر و مصداق بارز ساختارها، سازمانها و اداراتي هستند كه در جوامع با آن روبهرو هستيم هرچند محدود به اينها ميتوانند نباشند. لذا چگونگي طراحي و تنظيم ساختارها تأثير فرهنگي و تأثير در نوع رفتار و معاشرت مردم دارد و سوم محصولات اجتماعي يعني مبتني بر اين مفاهيم، ساختارهاي اجتماعي طراحي ميشود و مبتني بر اين ساختارها محصولاتي بهدست ميآيد. مثالي عرض كنم: شما در جايي نسبت به مقولهي هنر توليد دانش تخصصي ميكنيد در دانشگاه هم به تحصيلكردگان تدريس ميكنيد، دانشگاه آن ساختار ميشود، مفاهيمي كه در غالب اينكه هنر و هنرمند يعني چه ارايه ميشود، دانش نام دارد. نتيجه چه ميشود؟ نتيجه اين كه دانشجوي شما قابليتي پيدا ميكند و بعد ميتواند فيلم درست كند، رمان بنويسد، نقاشي كند، موسيقي بنوازد و اين قبيل موارد، محصولات فرهنگي نام دارد. اين اركان بود كه ذكر كرديم، سطوح چيست؟ ما يك سطح فرهنگ عمومي داريم كه كمابيش بيشتر از سطوح ديگر با آن آشنايي داريم. فرهنگ عمومي يعني چه؟ فرهنگ عمومي عبارت است از آن لايهاي از فرهنگ كه عامهي مردم با آن سروكار دارند مورد استفاده و مورد اطلاع آنها هست، با هم چگونه برخورد كنند. يعني من و شما در جامعه به هم رسيديم، چقدر با هم خوشرو باشيم يا نباشيم، چقدر به هم احترام بگذاريم يا نگذاريم. در چه شرايطي چگونه با هم برخورد كنيم؟ در اداره و محيط منزل چگونه و غيره، اين موارد فرهنگ عمومي نام دارد. فرهنگ تخصصي يك لايه محدودتر ميشود يعني آن مجموعهي دانشها، ساختارها و محصولاتي كه موردنياز عامهي مردم نيست و نيز عامهي مردم قابليت دسترسي به آن را ندارد. فردي متخصص مغز و اعصاب ميشود و لازم نيست همه متخصص مغز و اعصاب شوند، نيازي نيست و همه هم نميتوانند بشوند. حالا آن اطلاعاتي كه اين فرد را متخصص مغز و اعصاب كرده شكلدهندهي فرهنگ تخصصي جامعه است حالا در همهي ابواب اين تخصصها وجود دارد. لايهي سومي هم براي فرهنگ پيشبيني كردهايم و آن اينكه لايهاي را بهعنوان فرهنگ بنيادي جدا كردهايم. چرا؟ سؤالي را مطرح ميكنيم مبني بر اينكه اين فرهنگ تخصصي از كجا توليد شده است؟ اين اطلاعات تخصصي كه در جامعه وجود دارد مهارتي را ميآورد و قابليت كاربردي براي دانندهي او ميداند. اينكه كاربردي عرض ميكنم حتي ممكن است يك نفر استاد معارف شود و اين هم قابليتي كاربردي است يعني ميتواند اعتقادات نسل جوان را تغذيه كند. اين از كجا توليد شده است؟ آن ريشهها و پايههايي كه تغيير آنها، امكان تغيير اطلاعات تخصصي را ميدهد مبتني بر آنها اطلاعات تخصصي توليد ميشود، فرهنگ بنيادي نام دارد. فيالجمله مقولهي روشسازي و مباني روش، فلسفه به معناي عام و فلسفههاي مضاف مثل فلسفهي اخلاق، فلسفهي حقوق، فلسفهي علم، فلسفهي فقه مجموعهي دانشهاي بنيادي هستند كه مبتني بر اينها بدنهي يك علم شكل ميگيرد و بالاخره ابعاد فرهنگ كه توضيح آن را در قدم قبل عرض كردم. مبتني بر اين قدم اصلي را ميتوانيم برداريم، يعني آن الگوي پايه با اين سيري كه تا اينجا پيموديم شكل ميگيرد. همان سه دسته متغير با شيوهي ضرب ماتريسي در همديگر منعكس شدند و به بيست و هفت مفهوم و اصل تبديل شدند يعني دو مرحلهي ضرب در اين جدول با هم به نمايش گذاشته شده است در جدول قبل يك مرحله ضرب داشتيم لذا سه اصل يا مفهوم تبديل به نه اصل يا مفهوم شده است. در اينجا دانشها، ساختارها و محصولات را اگر در بنيادي، تخصصي و عمومي ضرب كنيم نه مفهوم بهدست ميآيد و آن نه مفهوم را در فرهنگ فرهنگ، فرهنگ سياست و فرهنگ اقتصاد ضرب كنيم محصول اين جدول ميشود. حالا اين جدول قدري توضيح دارد. ببينيد سه دسته متغير با هم ارتباط پيدا كردهاند. در گوشهي جدول اركان فرهنگ با سطوح و ابعاد فرهنگ ارتباط پيدا كرده است در درون اين مفاهيم با سه رنگ اين مفاهيم را ملاحظه ميفرماييد. نشاندهندهي اين است كه هركدام از مفاهيم خانههاي اين جدول از سه قيد تشكيل شده است كه هر قيد از يك دسته متغير آمده است. براي مثال مورد اول را عرض ميكنم دانشهاي بنيادي در فرهنگ فرهنگ، قيدي از اركان فرهنگ، دانشهاست، قيدي از سطوح فرهنگ، بنيادي است و قيدي از ابعاد فرهنگ، فرهنگ فرهنگ ميباشد و بههمين ترتيب اين تركيبسازي وجود دارد. اين چه خاصيتي دارد؟ به نظر من اين نوع نگاه و اين نوع مدلسازي يك گام به جلو در عرصهي مدلسازي است. چرا؟ چون قابليت ملاحظهي مركب مفاهيم را به ما ميدهد. قابليت اينكه بتوانيم امور تأثيرگذار بر هم را تأثير آنها را مطالعه كنيم به ما ميدهد قابليت اينكه يك موضوع را چندبعدي ببينيم به ما مي دهد مثل اينكه شما فقط سطح را ببينيد و براساس محاسبات سطح رياضي شما شكل بگيرد يا اينكه علاوه بر طول، عرض و ارتفاع را هم ببينيد و حجم را هم ميتوانيد يعني چندبعدي ميتوانيد ببينيد محاسبات واقعيتر و دقيقتر ميشود در اينجا هم اينگونه است كه وقتي ما مفاهيم را اينگونه با هم ارتباط ميدهيم امكان چندبعدي ديدن فراهم ميشود حالا مصداقاً در ادامه وقتي ميآييم بعضي موضوعات فرهنگي را زيرمجموعهي هركدام از اين واژهها قرار ميدهيم خود را نشان ميدهد كه مثلاً وقتي اقامهي نماز را زيرمجموعهي يكي از اين خانهها قرار ميدهيم نشان ميدهد كه اقامهي نماز از سه بعد ديده شده است و در آنجا جاسازي شده است. اين يك نكته، نكتهي ديگري كه در مفهوم شدن اين جدول لازم به توجه است اين است كه اين متغيرهايي كه طراحي شد يك ارتباط معناداري با هم دارند به اين معنا كه از راست به چپ به ترتيب اولويت هستند. يعني دانشها نسبت به ساختارها از اهميت بيشتري برخوردارند ساختارها نسبت به محصولات، عرض كردم چرا؟ چون محصولات وابسته به ساختارها و ساختارها وابسته به دانشها هستند. تأثيرپذيري فرهنگ عمومي از فرهنگ تخصصي بيشتر است تا فرهنگ تخصصي از فرهنگ عمومي و به همين ترتيب رابطهي فرهنگ بنيادي با تخصصي. فرهنگ فرهنگ مهمتر است در بحث فرهنگ سياست و او از فرهنگ اقتصاد. اين چه نتيجهاي را به بار ميآورد؟ وقتي ما متغيرها را در هم ضرب ميكنيم و آن جدول را ارايه ميكنيم اين اولويتبندي به درون جدول سرايت ميكند. نتيجه اين ميشود كه ما با سه بلوك دانشها، ساختارها و محصولات روبهرو هستيم. اين نشان ميدهد كه مجموعهي موضوعاتي كه بعداً در زيرمجموعهي بخش دانشها قرار ميگيرد نسبت به ساختارها و ساختارها نسبت به محصولات از اهميت و تأثيرگذاري بيشتري برخوردارند در درون هركدام از بلوكها يعني سه ستوني كه در درون مجموعهي دانشها هست باز همين ارتباط هست ستون اول نسبت به دوم و دوم نسبت به سوم از اهميت بيشتري برخوردار است اين مواردي كه بيان ميشود كسانيكه خود را در مقام مهندسي كلان فرهنگي كشور قرار بدهند و ذهن خود را درگير با اين معنا كرده باشند ميدانند كه دستيابي به چنين الگويي چقدر اهميت دارد و بهصورت سطري و افقي هم كه ببينيم سطر اول نسبت به دوم و دوم نسبت به سوم اهميت دارد. حالا الگوي ما طراحي شد موضوعات فرهنگي را مبتني بر معنايي كه از فرهنگ ارايه كرديم استخراج كرديم مثلاً پنجاه موضوع شده است پس پنجاه موضوع را بهعنوان موضوعات فرهنگي در اختيار داريم كه با استفاده از آن منابع به اين نتيجه رسيدهايم. در قدم دوم الگويي را طراحي كردهايم كه قابليت اين را ميدهد كه بتوانيم نسبت به تكتك آن موضوعات فرهنگي قضاوت كنيم كه از چه تأثير و خاصيتي برخوردار است؟ به اين ترتيب قدمهاي بعدي را برميداريم قبل از اينكه موضوعات فرهنگي را در درون الگو بريزيم براي اينكه ذهن ما بيشتر با تجزيهنگري عادت دارد اول تفكيك ميكنيم لذا اين تفكيك را به تقسيم درختي تعبير كردهايم. همان الگو را به تقسيم درختي برگردان ميكنيم. در قدم بعد موضوعات را در داخل الگو ميريزيم تا طبقهبندي منطقي پيدا كند و در ادامه توضيح ميدهيم اين محصولي كه بهدست آوردهايم به چه درد ما ميخورد؟ و دستاوردهاي آن چيست؟ اين تقسيم درختي به اين كيفيت شكل ميگيرد كه مؤلفههاي مربوط به سطوح يا موضوعات را اول و بعد مؤلفههاي اركان و سپس مؤلفههاي ابعاد را قرار ميدهيم با اين كيفيت بيان ميشود كه مسايل كلان فرهنگي را ميخواهيم تقسيم ميكنيم چيست؟ عبارت است از موضوعاتي كه به فرهنگ بنيادي، فرهنگ تخصصي و فرهنگ عمومي مربوط ميشود. حال يك سازمان فرهنگي بلافاصله ميتواند جايگاه خود را تشخيص دهد بايد از خود سؤال كند كه حوزهي مأموريت من فرهنگ تخصصي، بنيادي يا عمومي است؟ يا همهي آن است. حالا وابسته به آن مرجع فرهنگي جايي مثل شوراي انقلاب فرهنگي نميتواند خود را نسبت به هيچكدام بيتفاوت بداند ولي ممكن است سازماني مثل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سازمان تبليغات اسلامي و موارد مشابه بگويند: وظيفهي ما تغذيهي فرهنگ عمومي است، فرهنگ تخصصي كار دانشگاههاست، كار ما نيست. الآن نميخواهيم تعيين تكليف كنيم. ميگويم متناسب با اساسنامه و مأموريتهايي كه براي آنها تعيين شده ميتوانند جاي خود را مشخص كنند پس ما هركدام از سطوح بنيادي، تخصصي و عمومي را به دانشها، ساختارها و محصولات تقسيم ميكنيم. در اينجا مرحلهي تقسيم خود را ريزتر كردهايم يعني فرهنگ بنيادي را لايهي ديگر تقسيم كرديم و ابعاد فرهنگ را به آن اضافه كردهايم. دانشهاي فرهنگ بنيادي قبلاً به دانشهاي بنيادي، ساختارهاي زيربنايي و محصولات اساسي تفكيك شد و هركدام به دانشهاي بنيادي در فرهنگ فرهنگ، فرهنگ سياست و فرهنگ اقتصاد تفكيك ميشود. فرهنگ تخصصي هم به همين صورت تقسيم تفصيليتري پيدا ميكند و هركدام به فرهنگ فرهنگ، فرهنگ سياست و فرهنگ اقتصاد تفكيك ميشود فرهنگ عمومي هم به همين ترتيب به لايهي ديگر تقسيم ميشود و ادامه پيدا ميكند. حال نتيجه ميگيريم، آن موضوعات فرهنگي كه استخراج كردهايم مثلاً پنجاه موضوع الآن متناسب با اين مفاهيمي كه از الگوي خود استخراج كردهايم جايسازي ميكنيم همان مورد اول را مثال ميزنم: روش شناخت منابع ديني، موضوعي فرهنگي است. اين موضوع فرهنگي را از سه زاويه به آن نگاه ميكنيم و سه پرسش براي آن مطرح ميكنيم. پرسش اول؛ اين موضوع، موضوعي بنيادي، تخصصي يا عمومي است؟ در جواب گفتهايم بنيادي است. پرسش دوم؛ از مقولهي دانشها، ساختارها يا محصولات است؟ در جواب گفتهايم از مقولهي دانشهاست. پرسش سوم؛ اين خبر مربوط به فرهنگ فرهنگ يا فرهنگ سياست يا فرهنگ اقتصاد است؟ پاسخ داده شده كه مربوط به فرهنگ فرهنگ است و مبتني بر اين پاسخ مكان خود را پيدا كرده است. پس روش شناخت منابع ديني يكي از موضوعاتي است كه زيرمجموعهي دانشهاي بنيادي در فرهنگ فرهنگ قرار ميگيرد. اين سؤال نسبت به همهي آن موضوعات فرهنگي كه استخراج كرده بوديم تكرار و دقت شده است و البته كار دشواري است و مبتني بر آن مشخص شده است كه در نتيجه اين موضوع بايد در اينجا قرار بگيرد. يعني بلافاصله آن روابط منطقي كه بين مفاهيم و الگو طراحي كرده بوديم بين اين موضوعات برقرار ميشود يعني معلوم ميشود مثلاً ارتباط بين روش شناخت منابع ديني با بحث وجدان كاري چيست؟ رابطهي آرمانگرايي در جامعه بهعنوان يك پديدهي فرهنگي مطلوب با جهانيسازي اقتصاد چيست؟ اين موارد با هم ارتباط معناداري پيدا ميكنند پس اين مسأله هم نسبت به ساختارها اتفاق افتاده است مثلاً گفتيم بعضي از ساختارها در جامعه ساختارهاي زيربنايي هستند و همهي ساختارها را نبايد يكسان نگريست و يك انتظار از آنها داشت انتظاري كه از مراكز پژوهشي بنيادي حوزه و فرهنگستانهاي علوم داريم از دانشگاهها نداريم و انتظاري كه از دانشگاهها داريم از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي نداريم. اينكه چه انتظاري بايد از چه ساختاري داشت متناسب با اين است كه آن نهاد يا دستگاه به چه چيزي ميپردازد تعريف ميشود و تغيير ميكند. حال مجموعه موضوعاتي كه مربوط به فرهنگ بنيادي بودند اينجا به نمايش گذاشته ميشوند، مجموعهي موضوعاتي كه مربوط به فرهنگ تخصصي در سه دستهي دانشها، ساختارها، محصولات هستند، هركدام آنها در سه دستهي فرهنگ فرهنگ، فرهنگ سياست، فرهنگ اقتصاد قرار ميگيرند. لذا در اينجا تفاوتها خود را نشان ميدهند در فرهنگ اقتصاد در سطح سوم الگوي توليد، توزيع و مصرف بهعنوان موضوعي فرهنگي مطرح شده است و حال آنكه ممكن است در بدو امر اين موضوع، اقتصادي بهنظر بيايد اما در اينجا موضوع را از موضع فرهنگ اقتصادي ميبينيم كه الگوي توسعه پيام فرهنگي دارد بهعنوان متولي فرهنگ آن پيام فرهنگي بايد شناخته شود. ساختارهاي سياسي مثلاً ساختارهاي تخصصي در فرهنگ سياست، ملاحظه ميكنيد كه ساختارهاي سياسي زيرمجموعهي اين قرار گرفته است. ساختارهاي سياسي ابتدائاً يك مقولهي سياسي است ولي از موضع فرهنگ سياست قابل مطالعه است و بايد تأثير آن در حوزهي فرهنگ مطالعه شود. فرهنگ عمومي باز به همين ترتيب اين سه عملياتي كه عرض كردم در آن اتفاق افتاده است. تا اينجا تقسيم درختي متغيرهاي الگو برگرفته از موضوعات فرهنگي به تناسب تعريف آن مفاهيم در جاي خودش قرار داديم حال طبقهبندي منطقي و آن وعدهاي كه داديم و موضوع بحث خود قرار داديم، طبقهبندي نظاممند موضوعات اينجا به بار مينشيند. موضوعات را در جاي خود در آن جدول ماتريس قرار ميدهيم آن جدول ماتريس 27 تايي را تجزيه ميكنيم به سه جدول كه سه بلوك داشت ـ به دليل اينكه فضا اجازه نميدهد آن را به سه قسمت تفكيك كرديم ـ پس در بلوك دانشها موضوعاتي كه مربوط به دانشها هستند اركان، سطوح و ابعاد و در سه سطح بنيادي، تخصصي و عمومي و در سه بعد فرهنگ فرهنگ، فرهنگ سياست و فرهنگ اقتصاد موضوعات تفكيك شدهاند. هركدام از اين موضوعات آمده در جايگاه خود در الگو قرار گرفتهاند نتيجه چه ميشود؟ نتيجه اين است كه موضوعاتي در صدر نشستهاند ـ صدر براساس آن اولويتبندي كه بين مفاهيم جدول عرض كردم ـ مجموعهي موضوعاتي كه در بلوك دانشها قرار دارد نسبت به آن دو بلوك بعد اهميت بيشتري دارند. در درون آن بلوك ستون اول، ستون اول نسبت به ستون دوم و ستون دوم نسبت به ستون سوم و در داخل ستونها، سطر اول نسبت به سطر دوم و سطر دوم نسبت به سطر سوم از اهميت بيشتري برخوردار است، اهميت بيشتر يعني تأثيرگذاري عميقتر در حوزهي فرهنگسازي است. لذا بحثهايي مثل روش شناخت منابع ديني، جهانيسازي فرهنگي و روش توليد علوم، بحثهايي بنيادي است كه مرجع خيلي از مطالب بعدي است. اگر از تحول علمي و جنبش نرمافزاري در جامعه صحبت ميكنيم بر پايهي تحول روش علمي امكانپذير است لذا موضوعي مرجع ميشود كه در قالب چنين الگويي قابليت فهم پيدا كرده است و به همين ترتيب ساير موضوعات.
قسمت دوم ساختارها است، ساختارها را به همين ترتيب به سه دستهي ساختارهاي زيربنايي، تخصصي و عمومي تفكيك ميكنيم ساختارهاي زيربنايي عبارتند از: مثلاً در فرهنگ فرهنگ مراكز پژوهش بنيادين حوزه ـ حوزه همهي مراكز پژوهشي در يك سطح نيستند و بايد تفكيك شوند، كداميك بر روي مفاهيم بنيادي فكر ميكنند و كداميك روي بدنهي علم كار ميكنند. ـ در فرهنگ سياست مراكز تحقيقات علوم اجتماعي در فرهنگ اقتصاد، مراكز تحقيقات پيرامون مديريت برنامهريزي نسبت به ساختارهاي مرحلهي بعد تأثيرگذارتر و مسؤولترند كه بعضي از آن مفاهيم در ساختار ناظر بر يك نهاد يا سازمان خاص نيست به دليل تعريف عامي كه از ساختار ارايه كرديم. بالاخره محصولات فرهنگي در سه دستهي محصولات اساسي، محصولات تخصصي و محصولات عمومي تفكيك شدهاند كه در عرصهي محصولات با عناوين بيشتري روبهرو هستيم و عناوين براي ما آشناتر است در قسمت آخر يعني محصولات عمومي اقامهي نماز، كتابخواني، ورزش، يادمان شهيدان و زنده ماندن فرهنگ شهادت در جامعه نتيجه و محصول فرآيندي فرهنگي است. بايد اطلاعاتي را توليد كرده و آن اطلاعات را در بستري به جريان انداخته و آنوقت نتيجه آن ميشود كه مردم نمازخوان ميشوند، مفاسد اجتماعي كم ميشود يا زياد ميشود؟ لذا نتيجهاي كه در اينجا به دست ميآيد چيست؟ آنچه كه بيشتر خود را با آن روبهرو ميبينيم و آزار ميدهد احياناً موضوعاتي است از اين قبيل كه در جامعه شايستهسالاري نيست. عبادات مثل حج و نماز آنگونه كه جايگاه شايسته و تأثيرگذاري كه در جامعهي اسلامي بايد داشته باشد ندارد و روحيهي ابداع و نوآوري، استكبارستيزي، آرمانگرايي، قانونگرايي و وجدان كاري در جامعهي ما ضعيف است. خوب بايد چهكار كنيم؟ بلافاصله ميخواهيم با برخورد مستقيم با همان موضوع نتيجه بگيريم. درحاليكه اگر همچنين الگويي ترسيم شده باشد امكان تحليل پيدا مي كنيم. كه محصولي كه به وجود ميآيد عقبهي آن چه اتفاقي افتاده تا نتيجه اين شده است؟ چه اطلاعاتي در جامعه ارايه ميشود؟ مردم چه مفاهيمي را بهعنوان مفاهيم علمي و غيرقابل ترديد ميپذيرند؟ چه كساني در اين جهت مرجعيت پيدا ميكنند؟ آن ساختارهايي كه در جامعه ميسازيد به كمك احياي چه فرهنگي كار ميكنند؟ آيا مردم وجدان كاري دارند يا ندارند؟ در محيط كاري يك كارمند چه روابطي را حاكم كردهايد تا اين كه وجدان كاري را چقدر بايد انتظار داشته باشيد؟ و آيا مديريت سازماني كه طراحي كردهايد و روابط سازماني را بر عهده گرفته است مبتني بر خوف و طمع مادي انسان را تحريك ميكند؟ يا براساس عشق به خدمت خدا و خلق است؟ تا اين كه چقدر بايد از كارمند آن سازمان قانونگرايي را انتظار داشته باشيم. بعد انتظار داشته باشيد كه چه محصولاتي به بار ميآيد. بنابراين طبقهبندي موضوعات فرهنگي دقيقاً براي نيل به چنين نتيجهاي بود بعضي از موضوعات و مسايل را به عنوان معضل صحيح است كه اطلاق كنيم بعضي هم ممكن است معضل نباشند يا بعداً معضل شوند ولي نه فقط معضلات بلكه متغيرها، عوامل و موضوعات فرهنگي هم بهصورت معضل در ميآيند و عرصه و صحنهي فرهنگ را اشغال ميكنند لذا وقتي در موضع مهندسي كلان فرهنگي خود را قرار ميدهيم اشتباه است كه فقط سراغ آن جاهايي كه مسألهدار است برويم؛ به دليل آنكه آن جاهايي كه مسألهدار نيست، پتانسيل شما است براي اينكه بتوانيد جاهايي كه مسألهدار است را بر آن فائق بياييد. پس اولاً بايد مجموعهي مسايل را ببينيم و سپس آن مجموعه را در نظام ببينيم، بتوانيم ارتباط، تأثيرگذاري، تأثيرپذيري و اولويتبندي موضوعات را در يك الگوي مقابل خود مصور ببينيم. آنوقت ميتوانيم بگوييم در كجا كار عيب دارد و اين عيب به كجا وابسته است و كجا را بايد آباد كنيم تا اينجا آباد شود يا اگر اين آباد شود انتظار بايد داشته باشيم كه جاهاي ديگر آباد شود پس بحمدالله تا اينجا به نتيجهاي كه ميخواستيم رسيديم 1- فرهنگ را تعريف كرديم، موضوعات فرهنگي را مبتني بر آن تعريف فرهنگ استخراج كرديم و دوم اينكه الگويي را طراحي و سير آن را بيان كرديم و سوم اينكه مبتني بر آن الگو موضوعات را طبقهبندي كرديم. حال با اين جدول يا الگو چگونه كار كنيم، اولاً بايد برآوردي از وضعيت موجود موضوعات فرهنگي داشته باشيم ـ و اين پژوهش گستردهي ديگري را ميطلبد و بايد با شاخصههاي تعريفشدهي خود اين كار انجام بپذيرد ـ و سؤال اينكه در مسألهي قانونگرايي در جامعه با چه وضعيتي روبهرو هستيم؟ در مفاسد اجتماعي چطور؟ حوزههاي علميه در چه وضعيتي هستند؟ فرهنگستانهاي علوم ما چه كاري انجام ميدهند؟
روش توليد علم در جامعهي ما مبتني بر نگرش پوزيتيويستي است يا خير؟ و غيره ... اولاً بايد براي اين موضوعات شاخصه تعريف كرده و برآوردي تخميني در نظر گيريم و دوم اينكه اولويتبندي موضوعات را محل نظر قرار دهيم و توجه داشته باشيم كه چه موضوعي اثر آن عميقتر است و چه موضوعي اثر آن سطحيتر است؟ اما نكتهي سوم اين است كه در مقام تصميمگيري و تغيير لازم است كه از ممكنترين موضوعاتي كه امكان تغيير بيشتري دارند آغاز كنيم نه از آن موضوعاتي كه مهمترند، اين برخلاف عرضي است كه قبلاً مطرح كردم و موضوعاتي هستند كه ريشهايتر و تأثير آنها عميقتر است، مثلاً ميگوييم فرهنگ بنيادي تأثير آن مهمتر از تخصصي است درست است ولي به همان ميزان تغيير فرهنگ بنيادي دشوارتر است و ديرتر اتفاق ميافتد ولي اگر در عرصهي فرهنگ عمومي بخواهيد تغييراتي را ايجاد كنيد با كمي تبليغات و وضع قوانيني ميتوانيد تغييراتي ايجاد كنيد پس ما در مقام تغيير از ممكنترين تغييرات شروع ميكنيم. چهارم اينكه تغييرات در يك سير رفت و برگشت انجام ميگيرد درست است كه ميگوييم مثلاً از فرهنگ عمومي آغاز كنيم بعد به سراغ فرهنگ تخصصي و بعد بنيادين برويم ولي قطعاً تغييراتي كه در فرهنگ تخصصي اتفاق ميافتد بعد از تحول در فرهنگ بنيادي قابل مقايسه نيست با تغييراتي كه قبلاً اتفاق افتاده است اما گريزي هم نيست يعني اين شيب و سير را مجبوريم طي كنيم لذا در يك سير انجام ميگيرد. بايد در شش گام كار خود را طراحي و بيان كنيم؛ قدم اول طراحي الگو بود، كه انجام گرفت يعني اگر بخواهيم به مهندسي فرهنگي نايل بياييم چه كار كنيم؟ قدم دوم طبقهبندي موضوعات براساس الگو بود اين هم انجام گرفت. ـ اين دو قدمي است كه در اين كار انجام گرفته است اما گامهاي تكميلي هم بايد برداشته شود تا كار كاملاً به ثمر بنشيند ـ قدم سوم اينكه مشابه اين الگويي كه در نسبت به نظام موضوعات بيان كرديم نسبت به نظام اهداف و افعال فرهنگي هم طراحي شود اهداف يعني آن نتايج و افعال يعني آن اقدامات و تصميمات. قدم چهارم براي هركدام از موضوعاتي كه بهعنوان موضوعات فرهنگي قلمداد شده است بايد شاخصهاي ارزيابي ايجاد نماييم. همينطور بگوييم مفاسد در جامعه زياد شده است درست است؛ ممكن است علايمي قطعي ببينيم و بگوييم كه اين مفاسد فيالجمله هست ولي به چه ميزان است و چقدر بحراني است؟ جوانان ما مبتذل شدهاند! بيهويت شدهاند! واقعاً همينطور شده است! اگر چند نفر موهايشان را با فرمهاي خاصي تزيين كردهاند و نوع آرايش ظاهر آنها مبتني بر فرهنگ ارزش اسلامي نيست، آيا بايد بگوييم كه فرهنگ جامعه از دست رفت؟ و يا از طرف مقابل همواره بايد بيتفاوت بود و گفت كه تعداد، اندك هستند. به هرحال بايد مشخص شود هركدام از ما مبتني بر محيط خودمان و يافتههاي محيط خود بگوييم كه اين موضوع خوب است، يا بد است؟ و تأسف اينجاست كه گاهي كارهاي تحقيقات آماري ملي كه براي نزديك شدن به اين مسايل انجام ميگيرد انسان ميبيند كه رد پاي انحراف در آن وجود دارد و واقعيت فرهنگي جامعه را نشان نميدهد اين دقيقاً بيانگر اين است كه شاخصهها و جامعهي آماري كه براي پرسش انتخاب كردهاند اشتباه بوده است. بعد هم بهعنوان سندي ملي، براي همهي مراكز چاپ و منتشر ميشود بعد اين مسايل را كه ميبينيم، ميگوييم اگر وضعيت فرهنگي جامعه اين است تا به حال بايد اين انقلاب هفت كفن پوسانده باشد عليايحال بايد اين شاخصهها مشخص شود و ارزيابي صحيحي صورت پذيرد و مبتني بر آن شاخصهها بايد تحقيقات ميداني صورت پذيرد بعد ميتوانيم مبتني بر آن الگو و اين تحقيقات راهحلهاي برنامهريزيشدهاي را در ادامه دنبال كنيم. حالا آن كارهاي بعدي انجام نگرفته است فعلاً ما و داشتهي فعلي خود هستيم، چه بايد كرد؟ با اين وضعيت ميتوانيم كاري انجام دهيم؟ عرض ميكنم بله، چگونه؟ به همان نسبت تحليلها تخمينيتر ميشود ابتدا نسبت به آن ارزيابي وضعيت موجود فرهنگي، برآورد تخميني ميكنيم حال اگر اين برآوردها دقيق نميشود تخميني كه ميشود! و آن دو قاعدهاي كه در الگو عرض كردم كه اولويتبنديها چگونه معلوم ميشود و اقدام از موضوعات تغييرپذيرتر صورت ميپذيرد در تصميمگيريهاي خود نسبت به اقداماتي كه ميخواهيم انجام دهيم موضوع توجه قرار دهيم كه آن دو قاعده قبلاً بيان شد و مبتني بر آن ما ميتوانيم بگوييم كه از كجا بايد آغاز كنيم؟ و به كجا بايد ختم كنيم. در اين استفاده سه تذكر وجود دارد اولاً اينكه تغييراتي در سير رفت و برگشت اتفاق ميافتد، انتظاري كه از اصلاح فرهنگ عمومي در سير رفت داريم با انتظاري كه از اصلاح فرهنگ عمومي در سير برگشت داريم متفاوت است نبايد انتظار آن اصلاحات بعدي را اول داشته باشيم چون فرهنگ عمومي، بريده از فرهنگ تخصصي نيست. اتفاقاً هر چه نخبگان جامعه به اين سمت ميآيند اين مسأله بيشتر نمود پيدا ميكند يعني تأثير منابر عمومي، تبليغات عمومي و امثال آن به جاي خود محفوظ و ارزشمند است و بايد هم صورت بپذيرد ولي تأثيرگذاري تحصيلكردگان جامعه و مرجعيت پيدا كردن حرف آنها براي عوام در جامعه روزبهروز پررنگتر ميشود ميگويند حرف شما علمي هست يا خير؟ حال حرف علمي را بايد از استاد دانشگاه شنيد، لذا حرف او سنديت و مقبوليت پيدا ميكند به همين دليل فرهنگ عمومي رهين او ميشود لذا اين ارتباط نبايد گسسته شود با لحاظ اين ارتباط آن اندازه تأثيرگذاري كه در عرصهي فرهنگ عمومي مورد انتظار است ميتوانيم داشته باشيم، حال اين سير رفت و برگشت نه به اين معنا است كه تا آن تغييرات بنيادي اتفاق نيفتاده نميشود هيچ كاري انجام داد و نه به اين معنا است كه ايدهآلها را ميشود در آن مرحلهي اول تحقق داد. تذكر دوم به اين معنا است كه تغييرات اجتماعي به صورت خطي واقع نميشود وقتي ميگوييم فرهنگ عمومي به تخصصي و تخصصي به بنيادي وابسته است معني آن ارتباطي خطي بين اين دو نيست كه فقط سراغ فرهنگ عمومي رفته، فرهنگ تخصصي و بنيادي را رها كنيم، امكان رها كردن آن نيست پس به چه معنا است؟ به معناي اين است كه اولويت اقدام شما كدام است؟ نه اينكه همهي توان فرهنگي كشور را روي فرهنگ عمومي متمركز كنيد كه نه معقول و نه شدني است اما تمركز فعاليت و اولويت اول خود را در مقطعي روي فرهنگ عمومي قرار دهيد در عينحال آسيبپذيري خود را از فرهنگ تخصصي و بنيادي ميشناسيد و لوژنههايي را هم براي پيگيري آن تشكيل ميدهيد كه وقتي از اين مرحله وارد مرحلهي دوم شديم پتانسيل و ظرفيت لازمي داشته باشيم تا آن را بزرگ كنيم پس بايد يك مجموعه اقدامات همزمان و موازي را مورد توجه قرار داد و نكتهي سوم اين كه موضوعاتي را كه به عنوان موضوعات فرهنگي اتخاذ كرديم متناسب با تغييرات اجتماعي ميتوانند تغيير كنند ـ ممكن است موضوعاتي قبلاً نبوده و پديد بيايند و موضوعي قبلاً خيلي اهميت داشت الآن اهميت خود را از دست داده و موضوعي قبلاً جزء فرهنگ تخصصي بوده، ولي الآن جزء ادبيات عامهي مردم شده است ـ اين جابهجاييها و حذف و اضافهها در سير تحولات و تكامل جامعه امكانپذير است و آنهايي كه ميخواهند مبتني بر الگو مديريت كنند، اين را بايد توجه داشته باشند اما اين الگو ثابت است ـ اين كه ميگوييم الگو ثابت است نه اينكه نميشود فكر كرد و نميشود كاملتر كرد ـ وليكن ما بر اساس الگوي مشخصي طراحي و تنظيمات را انجام ميدهيم حتي موضوعاتي را ممكن است ايراد بگيريد و صاحبنظري بگويد اين پنج موضوع فرهنگي نيست ميگوييم روي چشم آنها را به كنار ميگذاريم و ميگويد اين پنج موضوع فرهنگي را از قلم انداختهايد و به آن اضافه ميكنيم يا حتي استقبال ميكنيم از اينكه دقت كنند و بگويند اين موضوعي را كه جزء فرهنگ عمومي قرار دادهايد جزء فرهنگ تخصصي است خوب با هم همفكري ميكنيم و اگر لازم به جابهجايي بود انجام ميدهيم. تمسك نسبت به اين جهت نيست مهم هموار شدن اين راه است مهم توافق بر سر نگاه نظاممند به مسايل فرهنگي است مهم توجه به اين است كه نگاه نظاممند بدون الگو امكانپذير نيست و مهم اين است كه آن الگويي كه مي خواهيم براساس آن مهندسي فرهنگي را انجام دهيم به توافق برسانيم و مهم اين است كه بتوانيم تدابير فرهنگي را بر اساس معياري مشخص انجام دهيم كه اگر بعداً هم به نتايج موردنظر نايل نيامديم بتوانيم حركت خود را آسيبشناسي كنيم، بفهميم كجاي آن را اشتباه كردهايم وقتي قاعده وجود نداشته باشد هم ثمرات قابل پيشبيني نيست و هم قابل آسيبشناسي نيست. مورد ديگر دستاوردها هستند و نتايجي كه از اين تحقيق به دست آمد عبارتند از: اولاً؛ امكان كميسازي متغيرها را فراهم كرديم دوم؛ چگونگي وابستگي مسايل مشخص شد. سوم؛ امكان همزمان ديدن بعدي و بخشي ديدن مسايل فرهنگي فراهم شد. چهارم؛ محوريت يافتن دين در فرهنگ و تدابير فرهنگي امكانپذير شد چون ما فرهنگ فرهنگ را محوريت قرار داديم. پنجم؛ هدايت هماهنگ فرهنگ به وسيله نظام موضوعات، امكانپذير ميشود و ششم؛ جرياني ديدن مسايل به همين كيفيت كه وقتي فرآيند وابستگي مسايل را ميتوانيم ببينيم هفتم؛ مجاري تأثيرپذير دشمن شناخته ميشود و در همهي موضوعات مشابه فرهنگ مقابل ميتوانيد كار كرده و آن را مطالعه كنيد و تأثيرپذيري آن را احساس كنيد. هشتم؛ دستگاههاي فرهنگي هم متناسب با حوزهي مأموريت خود ميتوانند تجديد سازماندهي كنند و نهم؛ مديريت برنامهريزيهاي بلندمدت خود را مبتني بر اين الگو اتخاذ كنند. مثلاً عرض كردم اگر دستگاهي حوزهي مأموريت آن فقط فرهنگ عمومي است موضوعات حوزهي فرهنگ تخصصي و بنيادي را كنار ميگذارد و فقط در حوزهي فرهنگ عمومي مأموريت خود را با آن موضوعات انجام داده و سعي در فقط ارتباطات و اولويتبنديها مينمايد.
چهارشنبه 20 ارديبهشت 1385 - 11:55