گفتگو
محمد عبدالهادي
گفتوگو با دكتر سعيد كشنفلاح،
اشاره: از اين رو ما وي را در كسوت استاد دانشگاه، مدير فرهنگي، مدير جشنواره، مدير همايش، داور، بازبين، بازخوان متون، تماشاگر عادي و هر آنچه به شكلي به تئاتر اين سرزمين مرتبط بوده است ديدهايم. ويژگي ماندگار او دركنار چهره خستگيناپذيري كه از خود به نمايش گذاشته؛ تعهدي است كه نسبت به آرمانهاي ديني و انقلابي دارد و بازگشت او پس از سالها به حوزه هنري با توجه به دغدغههاي وي امري طبيعي مينمايد. به ندرت مصاحبه ميكند و اگر اين گفتوگو را پذيرفت بدون تعارف مشمول لطف او بوديم. با صراحت نظراتش را بيان ميكند و اين امر ناشي از تسلط و شناخت كامل او از سياستها، جريانات، امكانات و افراد حاضر در حلقه هنرهاي نمايشي كشور است. براي استاد آرزوي سلامتي و تندرستي داريم. |
چرا تئاتر جايگاه غريب و بيگانهاي در ميان مردم ما دارد؟ عموم مردم چه روشنفكر و چه مردم عادي، تئاتر را هنري نامأنوس توأم با حركات و سكناتي اغراقآميز ميدانند، به نظر شما آيا اين دليلي براي غربت هنر نمايش نيست؟
اين موضوع مربوط به آسيبشناسي تئاتر است و اينكه اصولاً فرهنگ تئاتر در ايران مسئلهاي است كه بايد توجه جدي به آن شود. اگر اين فرهنگ از زمان شكلگيري آن و تلاطمهايي كه در طول تاريخ نظاميافتگي آن تا به امروز داشته بررسي شود، مشخص خواهد شد جايگاه غريب و بيگانهاي كه از آن صحبت كرديد، دلايل مختلفي دارد. نميتوانيم بگوييم تئاتر به دليل اعمال و حركات غلوآميز، تماشاگر را از خودش دور كرده، بلكه بحراني كه در تئاتر با آن روبرو هستيم اين است كه تئاتر در فرهنگ ايراني يك جريان نهادينه و با پشتوانه عميق نيست و جرياني وارداتي است. درست است كه ما خردهفعاليتهاي نمايشي و آييني داشتهايم اما هيچ وقت اينها تبديل به يك نظام تئاتري نشدهاند. بنابر اين زماني كه تئاتر از اروپا وارد شد ما با آن آشنا شديم و همراه آن، فرهنگ بيگانه نيز وارد شد. اين هنر جاذبه و فرهنگ خاص خودش را دارد و اين كه عرض كردم اين فرهنگ وارداتي است به اين معنا نيست كه بايد آن را نفي كنيم، زيرا اگر اينچنين بود خودمان هم پيگير اين مسئله نبوده و آن را دنبال نميكرديم. جريان روشنفكرياي كه اين هنر را وارد ايران كرد و پيگيري آن نيز عموما از سوي همين جريان بوده است، اين هنر را تبديل به هنري خاص كرده و اين جريان اساساً تئاتر را از شكل عاميانه و مردمياش دور كرد. قبل از انقلاب نيز در تئاتر خواص، شرايطي براي تماشاچي تعيين ميشد كه اگر آنها مثلاً داراي لباس ويژه نبودند به هيچ وجه آنها را به سالن راه نميدادند و سيستمي كه از آنها حمايت ميكرد همان سيستم درباري بود. شكل مردمي تئاتر در قبل از انقلاب تنها در دانشگاهها و بخشي هم در شهرستانها بود و آن هم در قياس با مجموعهاي كه ما به عنوان تئاتر مملكت ميشناسيم محلي از اعراب نداشته است. ما ميبايست اين جريانهاي رو به رشد را پس از انقلاب حمايت ميكرديم. اولين تئاتري كه بعد از انقلاب به اجرا درآمد نمايش «نهضت حروفيه»، كار شهيد «حسين قشقايي» بود كه با يك تيم از انجمن اسلامي دانشكده هنرهاي دراماتيك آن را به اجرا در آورديم. به نظر من با آن نمايش دوباره تئاتر آغاز شد. البته اينبار وجه انقلابي، اعتقادي و ارزشهاي مردمي آن اساس كار بود. به اين دليل كه فضاي انقلاب و ارتباطات شكلگرفته در اين دوران طلب ميكرد كه ارتباطمان را در سطحي گسترده و مردمي آغاز كنيم. تداوم اين جريان در اوايل انقلاب و عملكرد ما در حوزه هنري در آن زمان، اقبال عمومي شگفتانگيزي را به سمت تئاتر ايجاد كرد و بخشي از اين اقبال شايد به دليل فضا و موقعيتي بود كه مردم را از خانه به خيابانها كشانده بود و دائماً در ارتباطات جمعي و موقعيتهاي فرهنگي آن دوره حضور فعال داشتند. اين مسئله بازخوردها و واكنشهاي خوب و مثبتي در پي داشت. خاطرم هست كه حضرت امام(ره) درباره اين مسئله در آن زمان جملاتي با اين مضمون فرمودند كه اين كارهايي را كه بعضيها بر روي صحنه جيغ ميزنند و حركات عجيب و غريبي از خودشان در ميآورند. مردم را راضي نخواهد كرد. (در آن روزها رويكردي به آثار برشت يا شيوه اجراي او به وجود آمده بود.) به نظر من اشاره ايشان به اين نكته بود كه تئاتر به آن شكل و محتوايي كه به سوي مضامين روشنفكري و در قالبهاي ناآشنا ميرفت موجب از بين رفتنش ميشد. در همان موقع نيز حضرت امام(ره) در اظهاراتي راجع به فيلم «گاو» آن را تاييد كردند، به اين معنا كه آن فيلم به عنوان يك اثر مردمي تاثيرگذار بوده و رابطه نزديك و بيواسطهاي را با مردم برقرار كرد. اين را نبايد فراموش كنيم كه در پس جريان تئاتر پيش از انقلاب و در كنار آن گرايشات غربگرا و اشرافي و... جريانهاي سياسي چپ و تفكرات سوسياليستي و ماركسيستي هم از هنر تئاتر بهره ميبردند و در پي انعكاس مسائل اعتقادي و نظرات فلسفي و سياسي خودشان بودند. اما در اشكال دانشجويي به هر حال اين وجه (مردمي) تا حدي رعايت ميشد. بعد از انقلاب همين چند جريان به تفكيك استمرار يافت و انشعابها و دستهبنديهاي خاص آن هم شكل گرفت. در هر يك از اين دستهبنديها هركس تفكر و ايده خودش را وارد كرده و هر گروهي بنا به سليقه و تفكر در اين زمينه كار كرد و دوباره تئاتر به سمتي رفت كه زباني خاص براي افرادي خاص شد، لذا وجه مردمي آن به تدريج از بين رفت و مردم دوباره به فكر زندگي عادي و جاري خودشان افتادند. در آن هنگام مسائل مختلفي اتفاق افتاد. من بارها گفتهام اينچنين مشكلاتي كه موجب شده تئاتر تماشاگر عام خود را از دست بدهد و هماكنون حتي تماشاگران خاص خود را نيز از دست ميدهد، و مشتري و تماشاگران اصلي تئاتر تنها دانشجويان اين رشته هستند. البته بايد در نظر داشت كه بخشي از اين مشكلات به مسائل اقتصادي جامعه برميگردد. بسياري از افراد و خانوادهها، خصوصا عموم جامعه ما امكانات و مشكلات اقتصاديشان اجازه نميدهد به اين سمت سوق پيدا كنند.
شاخص ديگر مربوط ميشود به رسانههاي رقيب تئاتر مانند تلويزيون، عنصر بسيار مهمي كه دسترسي به آن بسيار آسان است. بنابراين با اين شرايط فقط تماشاگران خاص باقي ميمانند و ديگر تماشاچيان عام در سالنها حضور ندارند؛ ضمن اينكه اساساً تئاتر امروز در جايگاهي است كه در سبد نيازهاي فرهنگي خانوار جاي ندارد و به حساب نميآيد يعني ما تئاتر را از بنيادش شروع به آموزش نكردهايم.
مثلاً در انگلستان كه ريشه عميقي در حوزه تئاتر دارد اين آموزشها از دوران مدرسه و مقطع ابتدايي شروع ميشود، در نتيجه با فرهنگ جامعه عجين شده و از سطوح پايين تا بزرگسالي ادامه مييابد؛ بهطوري كه شما ساليانه هزاران نمايش در انگلستان مشاهده ميكنيد.
متأسفانه ما براي اين موضوع برنامهريزي نكرده و طرحي ندادهايم. البته گاهي اين بحثها مطرح شده، مثلاً در فرهنگستان [هنر] مسائلي مطرح شده است كه اگر ما بخواهيم تئاتر را نهادينه كنيم بايد آن را از پايه درست كرده و در آموزش و پرورش به عنوان يك برنامه كار كنيم و اگر معتقديم اين هنر و ارزشهاي آن ميتواند اثرگذار باشد بايد از آنجا شروع كرد. يكسري فعاليتها شروع شده و تا هنگامي كه به ثمر برسد مدت زماني طولاني را طي خواهد كرد. بايد تلاش و برنامهريزي و هزينه كنيم تا ثمرات آن تا چند سال آينده قابل مشاهده باشد.
اينها است كه تئاتر را امروزه به شرايط خاصي كشانده كه تنها گروهي افراد خاص به سمت آن ميروند. اگر گاهي هم به حوزههاي عوام و نمايش مردمي گرايش يافته، به آثار كمارزشي تبديل شده كه بعضي وقتها ما نيز به آن انتقاد داشته و سعي داريم كه اين مشكلات را در حوزه هنري مرتفع كنيم.
در صحبتهايتان به عدم قدمت تئاتر مملكت اشاره داشتيد و اينكه اگر بخواهيم تاريخچه تئاتر را از دو -سه هزار سال پيش بررسي كنيم ميبينيم در واقع صد سال است كه كار تئاتر را به شكل جدي انجام ميدهيم. سؤال من اين است كه ما از تئاتري كه تازه در كشور متولد شده چرا تا اين اندازه توقع «ارائه محتوا و پيام» داريم؛ با اينكه اين فرهنگ را از بيگانه گرفتهايم و هنوز ساختار آن شكل نگرفته و عناصر تكنيكي آن را درست نميشناسيم؟
تازه وارد بودن به معناي آن نيست كه ما در ابتدا بياييم پوسته و اجزاي مختلف اين پديده تازهوارد را بپذيريم و سپس محتوا را در قالب آن بگنجانيم. موضوع اساساً با محتوا همراه است و با آن منتقل ميشود. اين نيست كه مردم فقط به دليل شعارزدگي به سمت تئاتر آمده باشند. به نظر من مردم با شعارزدگي از تئاتر فاصله ميگيرند و اگر شعارهاي غير قابل باوري در همه حوزههاي فرهنگي به آنها ارائه شود ميتواند مردم را بهكلي دور كند. واكنشي كه در اينصورت در ميان مخاطبان به وجود ميآيد اين است كه ميگويند: اينها همه حرف و شعار است و واقعيت، چيزي كه اينها (تئاتريها) ميگويند نيست. پاسخ من به سوال شما اين است: به دليل اينكه عناصر فرهنگي بيگانهاي به فرهنگ ما اضافه شد و اين مسائل و مشكلات، انعكاس اين بيگانگي است. فكرش را بكنيد؛ معنا و طرز تفكري جديد از زندگي يكدفعه به مردم جامعه ما منتقل شده و اين در حالي است كه هيچ كدام از عناصر هويت و فرهنگ آنها از اين جنس نيستند!
با اين تفاصيل در ميان بسياري از جواناني كه معناگريز شدهاند و نسبت به سياستگذاريها و برنامههاي ابلاغي از سوي مراكز رسمي و نهادهاي كهن بياعتمادي نشان ميدهند، چه بايد كرد تا مسئله معنا و محتوا و اهميتش جايگاه خود را پيدا كند؟
جوانهاي امروز دچار بحرانهاي عجيب و غريبي هستند؛ از شكل ظاهريشان گرفته تا ارتباط با خانواده و پدر و مادر و اجتماع اطراف و گرايشهاي ذهنيشان. خيلي از آنها به سمت و سويي مثل ماهواره يا اينترنت رفته و براي گريز از اين مملكت تلاش دارند؛ بهعلت اينكه براي آنها مدينه فاضله را آن طرف معنا كردهاند و به تدريج به اين باور رسيدهاند كه اگر چيزي هست آنجاست. جوان ما دچار بحران هويت شده است و كسي كه دچار اين شرايط شده، طبيعي است كه لجباز ميشود و با هر چيز كه ارزش به حساب آيد بدون اينكه بداند چرا، ستيز ميكند. هنگامي كه احساس ميكند نبايد در روي صحنه به هر رفتاري دست بزند تصور ميكند با هر چيزي كه از اين جنس باشد بايد لجاجت كرد؛ مگر اينكه اين جوان ريشه اعتقادي محكمي داشته و به چيزي مقيد باشد. مثلاً جواني كه تفريح كمي داشته و شرايط پرداختن به اينگونه مسائل برايش فراهم نشده باشد، به اين مسائل فكر نميكند. كيفيت سياستگذاري نظام درباره اين رويكرد و آدمهايي كه اينطور فكر ميكنند، بر اين جريان تاثير خواهد داشت. هر چه فشار و تاكيد بيشتر ميشود اين لجاج انفعالي گسترش مييابد. به طور طبيعي براي اينكه بگويند ما موجودات متفاوت و دگرانديشي هستيم به هر شكلي كه متفاوت باشد گرايش پيدا ميكنند و به هر چيزي كه از جنس ارزشهاي رايج نباشد مجذوب شده، به آن عمل كرده و در موضع لجاج قرار ميگيرند.
البته اين يك دوره است، زيرا در همين شرايط جوانهايي را ميبينيم كه در مسير صحيحي حركت ميكنند، اما دلخوش كننده نيست. در ميانه راه بسياريشان نيز راه درست را دوباره پيدا ميكنند و حتي بينشان افرادي پيدا ميشوند كه به شايستگيهايي هم ميرسند.
نمونههاي زيادي ميان دانشجويان مشاهده ميكنيم كه ابتدا خود و شكل ظاهريشان به سمت و سوي بيگانه رفته و بعدها تغييراتي در آنها ايجاد ميشود. جواناني كه فطرتاً در سلامت بوده و از درون آلوده نشدهاند و فقط بر اثر درگيري و لجاجت در فضا و موقعيتهايي كه پايه و اساس ندارد قرار گرفته و به اين مرحله رسيدهاند، به راحتي برخواهند گشت و در صورتي كه فرصت دوباره و بهتر فكركردن به آنها داده شود اتفاقا بسيار عميق هم فكر ميكنند. يعني به نظر ميآيد كسي كه شك كرده و دوباره فكر ميكند و برميگردد عميقتر ميشود تا كسي كه بهطور غريزي به اين سمت گرايش پيدا كرده است. از اين جهت من اين اتفاق را مطلقاً منفي نميدانم؛ به شرطي كه ما بتوانيم براي جوان در موضعي كه با شك وارد ميشود ارزشها را تبليغ كنيم، البته نه به شكل شعار بلكه در شكلي كه بتواند دركش نموده و باورش كند. اگر اين اتفاق افتاد نيازي نداريم كه اين موضوع را دنبال كنيم، بلكه خودش در مسير خواهد بود و جريانساز ميشود.
حوزه هنري براي رسيدن به اين هدف چه برنامهريزيها و اقداماتي داشته است؟
كاري كه به طور عمومي ميكنيم و سرلوحه كارمان قرار ميگيرد اين است كه جوانان مستعدي را كه آلودگي نداشته يا فطرتشان هنوز پاك است شناسايي و جذب كرده و بستري براي رشدشان فراهم بكنيم. در اين بستر فراهم شده چيزي كه آنها را بيشتر جذب ميكند، سمتي است كه فقط هنر و خصوصا هنر بازيگري در آن قرار گرفته است. ما شرايط كارگاهي اين هنر را براي آنها فراهم ميكنيم و در مسير رشد علايق آنها، هم بازيگري و هم تفكر و انديشه و ارزشهاي معنايي را باهم تبيين ميكنيم. يعني فقط تكنولوژي و تكنيك را به او ياد نميدهيم بلكه در جهت فطرت او موقعيتي برايش فراهم ميكنيم كه ايده و تفكر و رفتار او بروز كند و اين جهتگيري، او را به حقيقت مطلوب و مقبول اعتقادي ما نزديك ميكند. طرح برگزاري كارگاههاي نمايشي براي بچههاي سنين پايين را نيز اكنون در سطح استانها آغاز كردهايم و مربياني را به كار گرفتهايم كه هم تخصص دارند و هم تعهد. با برگزاري كلاسهاي آموزشي براي خود مربيان شروع ميكنيم به تربيت كردن نسلي كه در كنار توجه به كار هنري و جذابيتهايش، با انديشه و رفتار و اخلاق و فرهنگ ديني و اعتقادي آشنا شوند. اميدوار هستيم كه با اين تمهيدات نهالهايي در اين حوزه پا بگيرند كه آيندهاي روشن را حداقل در حوزه معنوي اين رشته هنري رقم بزنند. در همين مدت مجموعه اجراها و تلاشهايمان در حوزه استانها به اين سمت و سو رفته است كه معنا و محتوا را اصل قرار ميدهيم و اهميت دادن به بخشهاي تكنيكي را در اولويت حياتي دوم قرار داده، در عين حال همسو با هم شكل ميدهيم.
بازگشت شما به حوزه در واقع دو نويد و اميد را به همراه داشت؛ يكي از آنها ايجاد فضايي براي پرداختن به مسائل بنيادين و تحقيقاتي در نمايش و ديگري اهميت دادن به تئاتر شهرستانهاست. نزديك به يك و نيم سال از ورود مجدد شما به حوزه ميگذرد. هرچند زمان زيادي نيست اما آيا ميتوانيد بگوييدكه در راستاي اين دو نويد چه اتفاقات اميدبخشي رخ داده است؟
ميدانيد؟ كار نهادينه كردن، زمان، حوصله، سرمايهگذاري و برنامهريزي ميخواهد و در بلندمدت جواب ميدهد. زيرا تاثير فرهنگي عميق چيزي نيست كه دم دست باشد. يعني بايد زمين را شخم زد، بذر را كاشت و موقعيت و شرايط را فراهم آورد و سپس چندين ماه وقت صرف كرد تا نتيجه حاصل آيد. ما همين كار را در حوزه انجام ميدهيم. زماني كه من به حوزه آمدم يك جريان پراكنده فني، تكنيكي و محتوايي برقرار بود. در بعضي بخشها اين پراكندگي كاملا مشهود بود. مثلاً كارهاي «ساموئل بكت» يا آثاري در اين سياق مورد توجه بود و اين تيپ كارها حتي توسط بچههايي كه ذهنيت و اعتقاد سلامتي داشتند و با همين ديد هم بهحوزه آمده بودند، دنبال ميشد! در اينجا براي آنها اصل، تئاتر شده بود نه هنر و تعهد. آنها سعي ميكردند الگوهايشان را از بيرون بگيرند. هنگامي كه من در حوزه بودم، رفتار ما براي جوانها و افراد بيرون از اينجا الگو بود. در اين مدتي كه من تقريباً 17سال از حوزه فاصله گرفتم الگوها عوض شده بود! يعني بچههاي اينجا از بيرون الگو ميگرفتند. بتهاي ذهنيشان افرادي بودند كه اوايل فعاليت حوزه، چشمشان به اينجا بود كه ما چه چيزي را مجاز و كدام را غيرمجاز ميدانيم تا آنها هم همانگونه رفتار كنند. در اين فاصله همه چيز معكوس شده بود و هنوز هم هست. در بعضي بخشها به محض اينكه كمي رهاشدگي احساس كنند كساني را وارد فضاي حوزه ميكنند كه به لحاظ فكري همسوي سياستهاي حوزه نيستند و فقط به صرف نام و نشان و شهرتي كه دارند به كار گرفته ميشوند. اين افراد خطدهي پژوهش و طراحي و توليد كار را عهدهدار ميشوند. هنوز در يك روال تدريجي تربيتي در حال اصلاح اين روشها هستيم. با وجود مشكلات شخصيام اگر به آمارها مراجعه كنيد خواهيد ديد كه بيشترين مراجعه به استانها مربوط به مركز ما بوده است. در هر فرصتي من و بقيه همكارانم به استانها ميرويم و در جلسات و جشنوارههاي استاني شركت ميكنيم. ما بايد متناسب با فرهنگ خودمان هنري توليد كنيم و با اعزام مربي به استانها آموزش تكنولوژي نيز ميدهيم. من معتقدم اگر قرار است كار به صورت نهادينه انجام شود بايد به استانها پرداخت، چون تهران به اندازه كافي اشباع شده و دانشكدهها و آموزشكدهها همگي در اينجا متمركز شده اند. اگر قرار باشد اتفاقي بيفتد ميبايست در محيط استانها كه داراي استعدادهاي بكر و فطرتهاي سلامت هستند، رخ دهد. بايد متوجه كمبود امكانات اين محيطها بشويم و نيرويمان را صرف بسترسازي براي اين جريان كنيم. به عنوان نمونه، ما دو نمايش را از حوزه هنري تبريز جهت اجرا به تهران دعوت كرديم. اول براي اينكه اين بچهها ترغيب و تشويق شده و خود را محك بزنند و دوم براي اينكه بقيه استانها نيز تشويق شوند و بهتر كار كنند و ما نيز بتوانيم آنها را تشويق كنيم. در جشنوارههايي كه برگزار كرديم برعكس دوره قبل كه بيشتر آثار از تهران بود، هم اكنون بالاي 50% از استانها شركت كننده داريم. در دورههاي قبل، تهران محور همه چيز بود و اگر شركتكنندگان استاني هم در گوشه و كنار اين جشنوارهها ديده ميشدند حرفي براي گفتن نداشتند. يا اگر هم ميخواستند حضوري داشته باشند ميرفتند متن خارجي كار ميكردند تا بگويند ما قوت و توانايي داريم. اين هرم اعتقادي و باوري بهتدريج در حال تغيير و معكوسشدن است. از تعامل نزديك و بيواسطه گرفته تا اعزام استاد، برنامهريزي دراز مدت و دادن طرحهاي كارگاهي، براي اينكه اين جريان، نهادينه شده و بچهها از سنين پايين با اين شيوه رشد بكنند تا قوام اعتقاد از يكسو، و فرم و تركيب از سوي ديگر، شكل بگيرند. در اين يك سال درگير اين قضيه بودهايم يعني يك مدت به بازسازي جريانهاي هنري استانها پرداختيم، چون بعضي نياز به بازسازي داشتند و بعضي از آنها آگاهانه يا ناآگاهانه به خطا رفته بودند كه با عقايد بنيادين حوزه سازمان تبليغات اسلامي و انديشههاي مقام معظم رهبري و ديگر بزرگان دين و فرهنگ همسو نبود. آنها را بهتدريج اصلاح نموده و همزمان كار نهادينهسازي را نيز شروع كرديم؛ يعني همان آموزشهاي بنيادي و ترويجي، كه اميدواريم در طول زمان لازم پاسخ دهد. به هر صورت همانطور كه ميدانيد نهادينهسازي زمان ميبرد.
آقاي دكتر كشنفلاح، شما هنرمندي را كه از او حمايت ميكنيد تعريف كرديد. ميخواهم بدانم از نظر شما تماشاگر چه ويژگي منحصر به فردي دارد؟ بين تماشاگري كه مثلاً در تئاتر فجر يك نمايش اسپانيوليزبان را با دانش و تحليل دنبال ميكند، و تماشاگري كه به شكلي گذرا صحنهاي از يك تئاتر خياباني را ميبيند، از ديدگاه شما كداميك ارزشمندتر است. شما ترجيح ميدهيد كداميك تماشاگر نمايشهاي حوزه هنري باشد؟
در اجراهايمان براي محيطهاي جشنوارهها در تهران يا استانها به تدريج با اقشار مختلف كه ميتوانند با ما همسو باشند، از اقشار دانشجو تا خانوادهها و نهادهاي ديگر كه وجهه انقلابي دارند يا مراكز ديگري كه وجهه اجتماعي و... دارند ارتباط برقرار ميكنيم. در اين برنامهريزي داريم سعي ميكنيم عادت تماشاگربودن را در آنها ايجاد كنيم، يعني حتي اگر شده بليط رايگان براي آنها فرستاده و كار را تبليغ كنيم، حتي خواهش هم بكنيم كه براي ديدن نمايش بيايند تا به تدريج به مخاطباني تبديل شوند كه اول باور بكنند در حوزه خبري هست و بعد باور كنند خبرش متفاوت با شكلهاي ديگري است كه خارج از اين فضا اتفاق ميافتد. به تدريج بايد به اين هدف پيشبينيشده برسيم.
يعني كاري كردهايم ميل مخاطب براي تماشاي فرمهاي بيرون از فضاي حوزه را در قالب محتواي حوزهاي تأمين كنيم. وقتي او دوست دارد آن اشكال را هم ببيند، ما هم به يك حد ميانه عمل ميكنيم. به لحاظ تكنولوژي و ساختار، ايرادي ندارد كه مشابهتهايي وجود داشته باشد اما اصل را بر محتوا گذاشته و به تدريج شكل متناسب با محتواي خود را پژوهش و طراحي ميكنيم.
به نظر من تماشاگر به راحتي قابل تفكيك نيست. ما به تماشاگر عام فكر ميكنيم اما تماشاگر خاص را هم فراموش نميكنيم. مثلاً فرض كنيد اگر بخواهيم براي جامعه معظم روحانيت كاري اجرا كنم كه در باور و بينش آنان نسبت به ارزشهاي هنر نمايش تأثيرگذار باشد، حتماً كاري را سفارش ميدهيم، بودجه و انرژي صرف آن ميكنيم و براي اين «تأثير» سرمايهگذاري ميكنيم، چرا كه نگرش آنها به نمايش ميتواند بر جامعه تأثير بگذارد. كافي است كه روحاني معظمي روي منبر بگويد كه اين هنر چنين ارزشهايي دارد كما اينكه در «جشنواره تئاتر كوتاه جوان» در زاهدان، امامجمعه محترم شهر كه سخنران جشنواره بودند اقبال بسيار مطلوبي را داشتند و تعابير و توصيفات ارزشمندي راجع به اين مقوله فرمودند. اينگونه حضور و حمايت، نتايج مثبتي را بههمراه دارد، چون اقشار وسيعي نسبت به اين قشر اعتقاد و باور دارند و از آنچه ايشان ميگويند تأثير ميپذيرند. بنابراين من اگر بتوانم بر روي اين تماشاگر خاص تاثير بگذارم برايش برنامهريزي ميكنم؛ ضمن اينكه در نهايت به تماشاگر عام هم فكر ميكنم، در عين حالي كه نبايستي براي جذب او خوراك ارزان تهيه كرد. سعي ميكنم متناسب با زبان و فرهنگ او هم كارها و طرحهايي ارائه كنم كه او نيز جذب شود و بيايد. به همين دليل مثلاً در كنار يك كار كاملاً روشنفكري، يك كار صددرصد مردمي هم اجرا ميكنيم. مثلاً در اوايل سال نمايش «وارطان آهنگر» را روي صحنه برديم كه يك تيم حرفهاي و نيمهحرفهاي در كنار هم كار ميكردند. موضوع نمايش كاملا اعتقادي بود. از بستر تعزيه در شكل مدرناش استفاده شده بود، نه فقط خود تعزيه بلكه يكنوع بازسازي تعزيه بود. اين كار را خانمي كه فارغالتحصيل رشته نمايش دانشگاه سوره حوزه هنري است و تز خودش را در قالب تعزيه «وارطان آهنگر» نوشته، و هنرمندي حرفهاي آن را اجرا كرده است. ما از اين كار در تمام مراحل حمايت كرديم و در ميان اقشار مختلف جامعه ،از قشرهاي مذهبي و ديگر گروهها، تأثيرهاي بسيار مثبتي گذاشت و همه راضي بودند. چند كار ديگر هم بود كه از شكلهاي عمومي فاصله داشت، از تكنولوژي مدرنتري برخوردار بود و در سطحي نخبهگراتر ارائه گرديد.
همانگونه كه گفتم، همه اين كارها براي اين بود كه بتوانيم ثابت كنيم در حوزه هنري در عرصه نمايش خبرهايي هست و براي تعميق محتوا، كار پژوهشي نيز انجام ميدهيم، از جمله سفارش تأليف و ترجمه كتاب، تا بتوانيم اين فرهنگ هنر ديني را توسعه دهيم. از نمايشنامههايي كه سمت و سوي مثبت دارند حمايت كرده و چاپ ميكنيم و در كل، كار را در چند سطح و فرم ميبينيم.
اگر بخواهيم براي كسب آگاهي درباره جشنوارههاي تئاتر به سراغ كسي برويم كه بيشترين اطلاعات را در اين خصوص داشته باشد، به طور قطع شما بهترين گزينه خواهيد بود. در تمام اين مدت شما از سمت مديريت، دبيري، بازبيني و بازخواني متون و... همه را تجربه كردهايد. همواره در طراحي و برگزاري كمي و كيفي جشنوارهها خلأ بزرگي احساس ميشود. در دهه چهل و اوائل دهه پنجاه كه برخي آن را اوج تئاتر قبل از انقلاب ميدانند، ميبينيم جشنوارههاي زيادي برگزار نميشده، اما اكنون با اين همه جشنواره، قابل درك نيست كه تئاتر ما چرا شكوفا نشده و از اين جشنوارهها تأثيري نميپذيرد. حتي برخي از صاحبنظران معتقدند كه سطح تئاتر ما به سطح دهه چهل هم نميرسد. مشكل چيست؟ به نظر شما آيا اين جشنوارهها خودشان آفتي براي هنر نمايش ايران نيستند؟
اين ادعا كه ما به تئاتر دهه چهل نميرسيم به نظرم سمت و سو و جهتگيري خاصي دارد خيلي وقتها در بعضي جلسات با برخي از آقايان باسابقهاي كه افتخارشان افتخارات همان دهه است روبهرو شدهايم! اين را اگر براي نسل جوان بگويند ممكن است باور نمايد چون نميداند كه آن زمان چه خبر بود. براي ما كه در آن فضا نفس كشيدهايم و پس از آن با انقلاب بزرگ شدهايم و تغييرات و تفاوتها را به عيان شاهد بودهايم، رشدي را كه در دوره اخير داشتهايم با دوران قبل اصلاً قابل مقايسه نيست. در حوزههاي علمي بسيار رشد داشتهايم. شما مقايسه كنيد، يك زماني من دانشجوي تئاتر كل اطلاعاتي را كه درباره تئاتر دريافت ميكردم در حد چند جزوه بود كه آن هم در طول بيست سال آنقدر تكثير شده بود كه رنگ و روي جزوهها رفته بود و دائم با تكرار يك مطلب بسته روبهرو بوديم. در مقابل اينهمه منابع و امكانات و اطلاعاتي كه امروز در اين عرصه، از تأليف و ترجمه، وجود دارد، طبيعتاً هنرمند تئاتر ديگر نميتواند در شرايط گذشته باقي مانده باشد. لذا تأكيد بر شرايط تئاتر دوران دهه چهل به نظرم كمي غيرمنصفانه و جهتدار است.
جشنوارهها با هدف ايجاد موقعيتي براي بررسي برآيند آنچه ما در طول سال در حوزه فعاليتهاي فرهنگي انجام دادهايم شكل گرفتهاند. جشنواره تئاتر فجر با اين هدف شكل گرفت تا پيروزي انقلاب را ارج نهاده و برآيند نمونههاي مطلوب آثار هنري توليدشده كشور را عرضه كند و بتواند الگوساز و تاثيرگذار باشد، اما به تدريج اين جشنواره و خيلي از جشنوارههاي ديگر از هدف خود فاصله گرفتند؛ يعني كار به جايي رسيد كه اصل تئاتر تحت شعاع جشنوارهها قرار گرفت و برگزاري جشنوارهها اصل شد. اين بحراني بود كه با آن روبرو شديم. همانطور كه اطلاع داريد من سالهاي طولاني عضو شوراي سياستگذاري و دبير و نيز عضو شوراي ارزيابي جشنواره تئاتر دانشجويي بودهام. اين جشنواره با اين هدف كه بتواند برآيند عملكرد حوزههاي دانشجويي را در بستر مناسبي عرضه كند و به سمت و سويي معنوي ببرد، آغاز شده بود و به تدريج در طول ساليان قوت گرفته بود، تا جايي كه به عنوان جشنوارهاي كشوري با بسياري از جشنوارهها حتي فجر مقايسه شده و از ديد بعضي كارشناسان برتر هم شناخته شده بود اما بعد يك دفعه متوقف گرديد، جشنواره ديگري شكل گرفت و جشنوارهها جاي اصل فعاليت تئاتر نشستند. نكته ديگر اين است كه يك نهاد و دو نهاد هم متولي اين كار نيستند، مثلاً ارتش براي اينكه بگويد من دارم كار فرهنگي ميكنم بهترين قالب را براي عرضه محصول خود، تئاتر ميداند. بعد بهجاي اينكه نمايشهايش را در طول سال در پادگانها و جاهاي مختلف اجرا بكند و بعد بهترين و نخبههايش را به جشنواره كشوري بياورد، خودش جشنواره به راه مياندازد. و اين بحراني است كه ما با آن روبرو هستيم، يعني تعدد جشنوارهها، كه البته خيليها با انگيزههاي خوبي به سراغ جشنوارههاي باسابقهاي از قبيل «فجر» و «دانشجويي» رفتهاند، اما در طول سالهايي كه از آن گذشته، كمي از اهداف خود فاصله گرفتهاند. مثلاً جشنواره دفاع مقدس با اين هدف كه بتواند بنيانهاي ارزشي دفاع مقدس را حفظ كند شروع شد و بتدريج به جايي رسيد كه آرامآرام بهجاي اينكه ارزشها را حفظ كند، مسائل ضد ارزشي و ضدجنگ جايگزين قضيه قضيه شد. به دليل اينكه تفكر شبهروشنفكري غالب شده و مسير اين جشنواره را عوض كرد. با ادامه اين روند به جايي ميرسيم كه چيزي با عنوان «تئاتر دفاع مقدس» جز در محدوده جشنواره نداريم كه اصلش را هم تعطيل كردهاند چون يكباره ديدند كه ماهيت اصيلاش تغيير كرده است. اين جشنواره چيزي كه ما ميخواستيم و روز اول بوده، نيست. خب، اين قضيه واقعا مراقبت لازم دارد. هر نهادي كه به اين شكل حركت كند ممكن است كه آرمان خودش را گم كند و نياز به بازنگري دارد. هميشه در كار فرهنگي مثل اينكه به قطاري سواريم كه گاهي آن قدر سرعت ميگيرد كه نميتوانيم اطرافمان را ببينيم و بدانيم كه چكار داريم ميكنيم و چه تأثيري ميگذاريم. معتقدم بايد گاهيوقتها ترمز كرد، آمد پايين و ديد راهي كه آمدهايم چه بوده، كجا داريم ميرويم، چقدر بايد سرعت داشته باشيم، و آيا مسير ما درست هست يا نه. وقتي به حوزه آمدم اولين اقدامي كه كردم اين بود كه اعلام كردم جشنوارههايي كه با اين قاعده اجرا ميشوند ميبايست تعطيل شوند. يعني هدف صرفاً برگزاري جشنواره نيست. البته برگزاري جشنواره ايجاد بستري براي رشد استعدادهاست، بايد اين بستر مرحله مقدماتي و سكوي پرتاب باشد. مثلاً يك جوان بتواند توانمنديهايش را در جشنواره تئاتر كوتاه جوان بشناسد و ارائه دهد و بتواند در حوزه ارتباط با ديگران قرار بگيرد، مقايسه بشود، جايزه بگيرد، رقابت بكند، تأثير بگيرد و راهي پيدا بكند كه خود را به مرحلهاي برتر برساند و سال بعد بتواند به قلههاي افتخارش برسد، بعد در سالهاي بعدتر برسد به جشنواره ماه. بايد برنامهريزي بكنيم كه اين فرد در طول سال كار خودش را بكند. به همين خاطر گفتم كه لازم نيست جشنواره استاني برگزار كنيد مگر اينكه دستكم پنجاه درصد از كارهاي شركتكنند متعلق به خود حوزه باشد. همان اوايل يك بار كه در جشنواره استاني شركت كردم متوجه شدم حوزه هيچ نمايشي براي اجرا نداشته و حوزههنري فقط تبديل شده به كارگزار برگزاري جشنواره استاني منطقه؛ همان كارهاي اجرا شده در ديگر نهادها را برداشته و آوردهاند تا بگويند ما هم جشنواره سوره و ماه برگزار ميكنيم. به بسياري از نمايشها جايزه هم دادهاند كه حتي بعضي از آنها انديشههايشان همسو با حوزه نبوده است. بههمين خاطر ما جشنوارههاي حوزه هنري استانها را مجبور به بازنگري كرده و نگذاشتيم اينطور كار كنند. قرار شد براي برگزاري جشنوارههايشان بخصوص در سطح كشوري از مركز مجوز بگيرند. اينها ارزيابي ميشوند، و آنهايي كه هدف اصلي برگزاري جشنوارهها (ايجاد بستر مناسب) را فراموش كرده باشند، مجوز نميگيرند. بنابراين بعضي جشنوارهها را تعطيل كردهايم جز آنهايي را كه اصرار داشتند برگزار شود و در حال اصلاحشان هستيم. مثلاً جشنوارهاي در ساري برگزار ميشود به نام «تيرنگ». قبل از مسئوليت من برنامهريزي شده و چند بار هم اجرا شده بود، تحت عنوان نمايشهاي آييني و فرهنگ سنتي. از طريق كارشناساني كه براي ارزيابي فرستاده بوديم برنامه را ارزيابي كرديم و طي مذاكره با مدير محترم حوزه هنري مذكور، ضمن تشكر از زحمات دستاندركاران جشنواره -به هرحال كار سادهاي نيست و برنامه پرزحمتي است- به اين نتيجه رسيديم كه كار ما ارائه موزهاي آيينها و سنتها نيست. ما بايد به اين دليل سراغ آيينها و سنتها برويم كه اولا آنها را به بازتابي ديناميك (پويا) بدل كنيم و بتوانيم از امكاناتشان استفاده برده و ارزشهايشان را به فرهنگ روزمان منتقل كنيم طوري كه حرفي براي امروز داشته باشند. اينكه تيمي بيايد و ماجرا يا اسطورهاي سنتي را بازسازي بكند، يك كار موزهاي است و وظيفه ما هم نيست، بلكه بحث ما بحث محتوا است. ما بايد تحقيق كنيم تا ببينيم الگوهاي اين سنتها و آيينها چيست و اين آيينها چه روشها، شكلها و امكاناتي را براي ارائه محتواي خود به كار گرفتهاند، و امروز از چه بخشي از آن ميتوان استفاده كرد، براي اينكه برسيم به يك نمايش جديد كه با بنيانهاي فرهنگي منطقه و استاني كه به اجراي آنها دست زدهاند، هماهنگي داشته باشد، با باورها و روشهايشان سر و كار داشته باشد و از فرهنگ آنها ريشه گرفته باشد. امسال همين جشنواره «تيرنگ» تبديل به يك جشنواره پژوهشي- اجرايي شده است. يعني كار ديگري دارد صورت ميگيرد؛ برگزاريي متفاوت، با اهدافي ارزشمند.
جشنواره «تك» ما دو دوره برگزار شده و امسال برآورد كردهايم و برآيندش اين شده كه نتايجي را كه ميخواستهايم به بار نياورده است. حالا اسمش شهامت باشد يا قساوت، اعلام كرديم كه بايد در اين جشنواره تجديد نظر كنيد و قرار است به جاي آن براي جشنواره ديني كودك و نوجوان برنامهريزي شود. در حال برنامهريزي يك چنين كاري هستيم كه تئاتركودك ونوجوان را با جهتگيري ديني ارائه كنيم. به آنهايي كه اهل اين مقولهاند فرصت جذب دهيم و از اجراهايشان حمايت كنيم و به جاهاي مختلف اعزامشان كنيم. ما داريم به اين سمت ميرويم و اين كارها بهانههايي است تا جريان ايجاد كنيم.
اشاره كرديد به تئاتر كودك و نوجوان. در ابتداي صحبتهايتان هم گفتيد كه بسترسازي فرهنگي در ديگر كشورهاي ديني از كودكي شروع ميشود. اما در كشور ما تئاتر كودك تا آنجا كه من اطلاع دارم اصلاً جدي گرفته نشده و هنگامي كه بچههايمان بزرگ ميشوند هيچ خاطره نوستالوژيكي از دوران كودكي در ذهنشان ثبت نشده است. حوزه چه اقداماتي در اين زمينه انجام داده و چه راه حلي وجود دارد كه ما بتوانيم اين موضوع را نهادينه كنيم؟
بله متأسفانه همينطور است كه گفتيد. اين جريان قبل از انقلاب برنامهريزيشده، هدفمند و با حساب و كتاب در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان طراحي گرديده و اهدافش را در خارج از كشور برنامهريزي ميكردند و از آنجا هدايت ميشد. طوري كه در يك دورهاي، نسلي كه وارد دانشگاهها شدند، بچههاي رشد يافته كانون بودند. متاسفانه اين جريان بعد از انقلاب به وضع نامطلوبي دچار شد. يعني اگر در آنجا تئاتري هست -كه عملا هم نيست- شما در مركز توليدشان در سال بيشتر از 5 اجراي بهدردبخور نميبينيد. درحوزههاي آموزش و كتابخانه و در جاهايي كه با خود نسل كودك و نوجوان سروكار دارند، عملاً اين جريان اتفاق نميافتد و يا اگر ميافتد به دست افراد ناكارآمد و غيرمتخصص است، كتابدار يا مربي كتابخانه را موظف ميكنند كار نمايش عروسكي هم انجام دهد و برايش يك دوره كوتاه مدت هم ميگذارند كه در كنار كار كتابداري گاهي هم بچهها را جمع كند كه بيايند و عرسكي را حركت دهند. به نظر من آن جريان هدفمند، حسابشده و هدايتشده اكنون تعطيل است و متأسفانه از اين امكان بهرهوري درستي صورت نميگيرد. سعي ميكنم تلاش خودم را در اين زمينه انجام دهم. من هم قبل از انقلاب در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان كار كردهام و هم پس از آن تا مدتي پيش نيز در جريان بحثها، برنامهريزيها و شوراهاي سياستگذاري آن بودم، چون معتقد بودم ميتواند تأثيرگذار باشد. ولي بعد متوجه شدم كه اين عملكرد و اين روش و اين مقدار سرمايهگذاري و طرح و برنامه، براي اين هدف، نتيجهبخش نيست. به نظر من و به نظر همه صاحبنظران مقولههاي تربيت و فرهنگ تربيتي اگر قرار است كاري را در وجود يك جامعه نهادينه كنيم بايستي از سنين پايين در لوح وجود آنها نقش ببندد تا بنيادين شده و قابل پاك شدن نباشد؛ مثل نقش كشيدن بر سنگ. اگر بخواهيم كار تاثيرگذار فرهنگي انجام دهيم بايد به اين شيوه عمل كنيم، همانطور كه امام فرمودند «سربازان من در قنداق هستند»، اين تربيتي بود كه از آن دوره شروع شده و تاثيرش را گذارد و بچههايي كه در آن دوره در قنداق بودند در انقلاب جان و هستيشان را فدا كردند. آن نسل آنگونه تربيت شد و ما نسل جديد را هم بايد آنطور تربيت كنيم. الان جريان تئاتر كودك و نوجوان تبديل به جريان ذوقي و غيرعلمي و حساب نشده و افسار گسيخته شده است. خيلي از كساني كه از همه جا واماندهاند به اين سمت گرايش پيدا كرده و با اجراي يك موسيقي سطحي مفرح و ايجاد جاذبههاي صوري، كارهايي را ارائه ميكنند كه حتي قابل ديدن نيست و قابليت ارائه به كودك را ندارد. فقط جرياني است مفرح كه سرگرمي به وجود ميآورد و عموماً بر ذهن كودك تاثير تربيتي منفي ميگذارد. اگر ما بخواهيم به سمت مثبت برويم بايد برنامهريزي كنيم. آموزشها را از كودكي شروع كنيم. با خانوادهها يا مراكز آموزش و پرورش كه حتي به انگيزه سرگرمي، بچهها را به سالنها ميآورند، هماهنگ شويم و از اين فرصتها استفاده كنيم و تئاتر را با محتواي سالم و ارزشهاي انساني ارائه دهيم تا عادت كنند به ارزشگرايي و محتواگرايي تا اينكه سرشان را با چهار تا حركت و رقص و ... به راحتي نشود شيره ماليد. و به تدريج اين فرهنگ شكل خواهد گرفت. اگر به اين كودك يا نوجوان بيست سال ديگر چيز به درد نخوري عرضه كنند، واكنش نشان خواهد داد. در كنار اين حركتها، اجراهاي كارگاهي نيز به تدريج شكل گرفته و با بحث و بررسي در نشستهايي كه حوزه با مديرانش برگزار ميكند، سعي ميكنيم اين باور عميق و آيندهساز را نهادينه كنيم. البته بخشي از مشكلات ما صرف نيرو و زمان زياد براي رسيدن به تفاهم با كساني است كه به عنوان مديران حوزه استانها كار ميكنند، زيرا آنها به اين شيوه عادت ندارند چون كار پر زحمت و پر مسئوليتي است. ولي بسياري ديگر همسو و همجهت با ما حركت ميكنند.
اين نحوه نگاه به تئاتر كودك و نوجوان وظيفه نهادهايي همچون كانون پرورش فكري و آموزش و پرورش است. حالا اگر قصوري دارند، چه عمداً و چه سهواً، ما بايد برايشان الگوسازي كنيم. بايد الگوهاي مناسبي را طراحي و عرضه كنيم و به نظر من اين اتفاق ميتواند بيافتد. مثلاً معلماني را كه فارغالتحصيل رشته تئاتر هستند و در آموزش و پرورش نقاشي و تاريخ و ادبيات درس ميدهند، ميتوان متناسب با رشته تخصصي خودشان سازماندهي كرد و به آنها ياد داد درسها را در قالب «نمايش» آموزش دهند تا دانش آموزان بهتر ياد بگيرند. و از اين بستر، ارزشهاي فرهنگيمان را بتوانيم بهتر منتقل و نهادينه كنيم.
نويسنده و داستاننويس اگر بخواهد آموزش ببيند، هماكنون ترجمههاي رمان و داستان كوتاه در دسترس اوست. اگر كارگردان سينما بخواهد آموزشي ببيند، فيلمهاي زيادي براي ديدن او وارد ايران ميشود و در موسيقي هم همين وضع وجود دارد. اما در زمينه تئاتر ما با تكنيك روز جهان آشنا نيستيم. اگر اثري ترجمه ميشود اجرا نميشود. اجرا ركن اصلي در تئاتر است. ما متأسفانه برخورد مستقيم با آثار دنيا نداريم، فقط گاهي در جشنواره فجر اين اتفاق ميافتد. در مورد جشنواره «تئاتر ماه»، چند وقت پيش سوال شد كه آيا آثار خارجي شركت ميكنند يا نه، اما جوابي داده نشد. در مجموع به نظرم اين كافي نيست كه منتظر جشنواره باشيم تا آثار خارجي نمايش داده شود. آيا شما لازم نميدانيد كه اگر اين برنامهها در ايران اجرا نميشود لااقل ضبط آنها وارد كشور شود تا هنرمند نمايش ما مستقيم با آن آثار روبه رو شود؟
بحث بينالمللي شدن معمولا ابتدا با انگيزه درستي شروع شده ولي بعد انگيزه فراموش ميشود. اصل آن هدف گم ميشود و گاه پوستهاي از آن باقي ميماند كه بعضي وقتها حتي ضد خودش عمل ميكند. بينالمليشدن متأسفانه اكنون مد شده است، مثل جشنواره كه مد شده، و هر جشنوارهاي اصرار دارد براي افزودن جاذبهها بينالمللي عمل كند. حتي اگر شده از افغانستان هم گروهي را دعوت ميكند، براي اينكه اسمش بينالمللي باشد و جهاني جلوه كند. اما ارتباط با مرزهاي فراتر از خودمان و قرار گرفتن در دهكده جهاني هم مهم است و ما نميتوانيم از آن فاصله بگيريم. ولي با اين حال، اتفاقي كه در طول جشنوارهها ميافتد تامينكننده نيست. اولاً نميتوان هر تئاتري را وارد ايران كرد و اين طبيعي است چرا كه بسياري از اينها با ضوابط اخلاقي و ويژگيهاي فرهنگي ما همخوان نيست. اگر شما به جشنوارههاي خارج از ايران رفته باشيد اين حرف را تاييد ميكنيد. اين كارهايي را كه بعضي وقتها از لحاظ تكنولوژيك كارهاي قوياي هم هستند، نميتوانيم اجرا كنيم چون ضوابط و عرف ما اين اجازه را نميدهد. در نتيجه بين اينها انتخاب صورت ميگيرد. اما شما فرض كنيد تئاتري را از انگلستان، هلند، اسپانيا يا حتي افغانستان! يا غيره بياورند و در ظرف 10 روز 2 اجرا براي آن بگذارند، اين كار چقدر ميتواند جريان فرهنگي ايجاد كند. اين اجراهاي خارجي محدودي هم كه ما ميبينيم به عنوان يك «نمونه خاص» بوده و نماينده دنيا هم محسوب نميشوند. در جشنواره فجر خيلي وقتها ميروند سراغ آدمهايي كه به دليل اينكه فضاي ايران را شناختهاند كارهاي سطحي و بنجل خارجي را وارد ميكنند. من نميتوانم بگويم اينها نمونههاي محكم و بارز تئاتر غرب هستند. يكي دو تا اجرايي را هم كه در جشنواره فجر ارائه ميكنند مثل بعضي از آرايشگاهها كه سر ميتراشند ولي جز خودشان كسي مشتريشان نيست، مشتري ديگري ندارند. كساني هم كه ميبينند عموماً دانشجوي تئاتر هستند و در حالي كه مشكلات قيمت سرسامآور بليط و بازار سياه را تحمل ميكنند، در نهايت هم يك تئاتر ضعيف و دستچندم اروپايي را ميبينند؛ هرچند گاهي اوقات نمونههاي نادري هم مثل نمايش «ريچارد دوم» از دستشان در ميرود. ضمن اينكه اكثر اين آثار خارجي ترجمه ندارند و بسياري از كساني كه مخاطب آنها هستند زبان اثر را نميفهمند و در نتيجه مفتون شكل و ظاهر ميشوند و گاه راه رفتن خودشان را هم فراموش ميكنند.
البته در راستاي تقويت بنيه دانشجويي دبيرخانه تئاتر دانشگاهيان بيش از 90 فيلم ضبطشده نمايش از كشورهاي مختلف جهان خريداري كرده و قرار است تكثير شود و در اختيار گروههاي دانشجويي قرار گيرد. منتها همه اينها نياز به اين دارد كه معلمي باشد تا مسئله را براي دانشجويان تحليل كند و فاصله اثر با جايگاه مطلوبش را بگويد و تفسير كند، براي اين كه دانشجو با ديدن فيلم طوري شيفتهاش نشود كه آن را با همه محتوايش ببلعد.
در مورد كتاب نيز اين را بگويم كه كتابهاي زيادي ترجمه شده و منابع هم كم نيست. بسياري از آنها واقعاً ارزشمندند؛ مانند برخي از كتابهاي «نشر نقره». نمايشنامه هم همينطور است و بسياري از موسسات نشر بهقيمتهاي بسيار نازل آخرين نمايشنامههاي دنيا را ترجمه ميكنند كه اين محصولات به دست دانشجو ميرسد. فرهنگ آن طرف را با خود ميآورد و محتوايشان را به حلق ما ميريزد و حتي مسائل غيراخلاقي از طريق اين ترجمهها به كشور ما وارد ميشوند. معلوم نيست بعضي از اينها با چه قاعدهاي ترجمه ميشود و چه اطلاعاتي را به دست ميدهند؟ هيچ نظارتي بر آنها وجود ندارد. فضا باز شده و ميتوانند هركاري بكنند وهر حرفي بزنند. اينگونه ترجمه، جريان و بحران ايجاد ميكند. فرم و قالب، محتوا را هم به فرهنگ ما منتقل ميكند. اصولاً هر فرمي، محتوايش قابل دريافت است. ما گمان ميكنيم حالا كه اين فرم خوب است پس محتواي خودمان را درونش بريزيم، لذا كار تصنعي ميشود، تأثير مثبت ندارد و جواب نميدهد و آنگاه دچار تقليدزدگي ميشويم.
جامعه ما اينطور عادت كرده كه در هر زمينهاي فقط ارسالكننده پيام است و خيلي پيگير اين نيست كه پيامش به كجا منتهي شده و چه تأثيري روي مخاطب ميگذارد. اين كارها نياز به پژوهش دارد. وضعيت تحقيق و پژوهش و همچنين نشر آنها در حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي به چه شكل است؟
ما در مركز هنرهاي نمايشي بخشي بهعنوان نظارت و ارزشيابي داريم. كارش هم اين نيست كه سانسور كند. بلكه نمايشهايي را كه با مسائل عقيدتي ارتباط داشته باشد، اصلاح و راهنمايي ميكنيم و براي آنها از وزارت ارشاد مجوز اجرا ميگيريم. يكي از كارهاي «جشنواره ماه» قبل، اين بود كه در طول برگزاري آن تمام كارشناسان تئاتر استانها را به تهران دعوت كرده و با عقايد مختلف آنها آشنا شديم و شرايطي فراهم كرديم كه مسائل فكري و عقيدتي حوزه نمايش به بحث و تبادل نظر گذاشته شد و بازتاب نظرات آنان را در خصوص آثار اجراشده در جشنواره جويا شديم و برآيند آنها را سرلوحه اصلاح كارمان در جشنواره امسال قرار خواهيم داد. بنابراين ما در حوزه سعي بر اين داريم الگوي مطلوب ارائه دهيم.
بيپشتوانگي مالي معضلي است كه گريبانگير تئاتر كشور ماست. همه گروههايي كه در اين زمينه كار ميكنند اميدوارند كار بهاجرا برسد، چه در هنرهاي نمايشي و چه ديگر كارهايي كه در حوزه انجام ميشود. اما وضعيتي وجود دارد كه چه از نظر مميزي و چه از نظر در اختيار گرفتن امكانات اجرايي و سالن و ديگر مسائل، دچار مشكل ميشوند. به نظر شما اين مشكل را چطور ميتوان حل كرد تا اين نيروها سرخورده نشوند؟
اين موضوع به بحران اساسي و ريشهاي كه ما در تئاتر داريم برميگردد. مطلب مهمي كه بايد عنوان كنم اين است كه تئاتر ما دولتي است نه حرفهاي. ما به بازخورد كاري كه انجام مي دهيم نگاه نكرده و پيام آن را نميگيريم و نميدانيم كه اين اجراها چه نتيجهاي به بار ميآورند. البته حسني كه تئاتر دولتي دارد اين است كه به هنرمند در برخي از زمينهها كمك ميكند، و عيبش هم اين است كه امكاناتش محدود است. خود ما هم با اين مشكل روبهرو هستيم. به هرحال يك سري محدوديتها در همه حوزههايي كه با بودجه دولتي كار ميكنند وجود دارد. در تمام اين دوران هيچوقت براي حل اين مسائل تلاش نشده است، اگرچه شعار دادهاند! لذا هيچگاه ما با تئاتر حرفهاي روبهرو نبودهايم. مثلاً قبل از انقلاب نمونه تئاتر حرفهاي ما تئاتر لالهزار بود. هم اكنون نيز براي اينكه بتوانند تماشاگر را نگه دارند تئاتر را بردهاند به همان سمت (آتراكسيون). يعني هرنوع جاذبه مشروع و نامشروعي را ايجاد ميكردند براي اينكه تئاتر را در كنارش به كار بگيرند. بعد از انقلاب هم هرچند بعضي اوقات شعار دادهاند كه افراد حرفهاي وجود دارند، ولي من معتقد هستم كه اينطور نيست. يعني افرادي وجود ندارند كه از راه تئاتر زندگي كنند و موجوديت آنها متكي به هنرشان باشد. عدهاي هنرمند طلبكار از دولت داريم كه ميگويند سهم و پول ما را بدهيد تا اينكه كار را برايتان انجام دهيم و هنگامي هم كه كار ميكنند به ايدهآلهاي خودشان فكر ميكنند. فقط هم به اين فكر ميكنند كه از رقيبشان جلو بزنند؛ ديگر تماشاگر برايشان مهم نيست، چون به هرحال مبلغ قراردادشان تضمين ميشود؛ هرچند سخت! البته درست است كه هنرمند تئاتر اساساً محدود است و نميتواند در يك سال بيشتر از دو-سه اثر توليد كند. اما شما هم اكنون به يك كارگردان بگوييد سالن فلان فرهنگسرا يا سالن فلان مركز فرهنگي باز است، برو كارت را آنجا نمايش بده، اين كار را انجام نميدهد، چون كارش پاسخگوي نياز مادياش نيست، بنابراين ميخواهد در مجموعه ادارهكل هنرهاي نمايشي فعال باشد تا تنها پولش تضمين شده باشد. براي رفع اين معضل ما آمديم حداقل بخشي از آن فرهنگ را بشكنيم. بنابراين قرار شد كه ما به آنان كار سفارش دهيم يا آثارشان را انتخاب كنيم سپس يك سالن با تمام امكانات و تجهيزاتش در اختيار بگذاريم و نصف بليط سالن را هم بخريم، و نصف ديگرش را به خودشان واگذار كنيم. اگر كارش جذاب و تاثيرگذار بود و با استقبال خوبي مواجه شد به نفع آن سرمايهگذاري شده است و در قبال كارش هر چه قدر از گيشه كسب كند، سود كارش محسوب ميشود. ما با خريد نصف بليطهاي سالن به كار ديني وي ارزش گذاشته و به او انگيزه مي دهيم. بنابر اين ما قصد داريم اين فرهنگ را متحول كنيم و در اين جهت كارهايي را در حوزه شروع كردهايم. من واقعاً اميدوارم كه اين اتفاق در حوزه تئاتر كشورمان هم بيافتد. اين بحراني كه ما در سازمان تئاترمان داريم در نظام دولتي تئاترمان نيز وجود دارد. مشكل ما مشكل سختافزاري نيست، مشكل نبود سالن نيست. ميدانيد چند سالن در تهران وجود دارد؟ هم اكنون فرهنگسراها از سالنهاي بسياري براي اجرا بهرهمند هستند. تئاتر خياباني ما هم كه به هر حال تماشاگر آفرين و جذبكننده مردم است.
در آخر اگر صحبت نگفتهاي داريد براي ما بفرماييد؟
من اميدوارم اين باور يك باور جمعي شود. يعني در همه اركان تئاتر به اين باور برسيم كه بايد در اين اتفاقي كه در حال افتادن است تغيير اساسي پيدا شود. تغيير اساسي هم فرمايشي نيست. اين نياز بايد از درون خود تئاتر شكل گرفته و از طرف ديگر حمايت و نظارت مراكز دولتي صورت گيرد؛ البته نه اينكه همه چيز دولتي گردد يا بهطور كامل خصوصي شود.
شنبه 13 اسفند 1384 - 11:59