مقاله
حميد قنبري
در داستان "رستاخيز"
اشاره:
به گمان تولستوي(متولد 1828م)، يكي از موجبات پريشاني و نيستي افراد بشر، زندگاني شهري و تمدن كنوني است، چنانكه ژانژاك روسو فيلسوف مشهور فرانسوي معاصر وي نيز زندگي بيآلايش روستايي را بر زندگي تشريفاتي و پر زحمت شهري ترجيح ميداد و دامان طبيعت و زمين را براي رفع تمام نيازهاي زندگاني انسان و كسب خوشبختي او كافي ميدانست. هرچند تولستوي يك راسيوناليسم(عقلگراي افراطي)، به شمار ميرود، اما در زماني كه رمانهاي بزرگش را مينوشت، اين راسيوناليسم دوران كسوف را ميگذراند. نظريات او در كليت خود، به لحاظ تاثيري كه در آن از مسيحيت گرفته چندان بديع نيست، اما روح اخلاقي و عرفاني و معنوي حاكم بر آن موضوع جالب توجهي است، به ويژه آنكه در عصر وي گرايش به ماديت و ماترياليسم روسي پيش از انقلاب بيشتر بوده و تعاليم و عقايد وي كه بعضاً با ديدگاههاي راسيوناليستي او در ديگر آثارش نيز متباين بود، گامي به پيش به شمار ميرفت. راهي براي دستيابي به آرامش درون. نقد حاضر تنها از اين بعد يعني ديدگاه معنوي اين نويسنده بزرگ به بررسي اجمالي يكي از آثار متوسط، اما قابل توجه وي ميپردازد.
مطالعه و بررسي هريك از آثار فراوان لئون تولستوي نشان ميدهد كه اين نويسنده و داستاننويس بزرگ و نابغه، از چه افكار بلند و تصورات عميقي برخوردار بوده و با چه ديدگاه ژرف و معنوي به مسائل زندگي ميانديشيده است. او متفكري اخلاقگرا است و داراي ديدگاه عرفاني، شبيه به آنچه در مكاتب عرفاني و صوفيانه شرقي ديده ميشود، بوده است اما بايد دانست كه تولستوي ديدگاه ژرف معنوي خود را با جان و دل و تجربه شخصي دريافته و عوامل خوشبختي و سعادت بشريت و تباهي و ويراني او را، بالعينه مشاهده نموده است و تلاش نموده در همه آثار خود با نشان دادن اين تجربيات شخصي راه رستگاري و رسيدن به سعادت را در جوامع انساني، همچون چراغي فرا راه انسانها قرار دهد.
تولستوي حكيمي بزرگ بود كه نامش همچون ديگر شخصيتهاي بزرگ و ماندگار و چهرههاي انديشمند و متفكر جهان، هميشه جاويدان خواهد ماند. اگرچه ممكن است در عرصه ترقي بشريت و پيآمد افكار و ديدههاي نوين و افول دوران مدرنيته و رويكرد دوران پسامدرن، ديگر افكار و انديشههاي اين فيلسوف و اديب از سوي روشنفكران اقبالي نداشته باشد و برخي بر ايدههاي اخلاقي و نظرات اجتماعي وي خردهگيري كنند، اما دو نكته در برخورد با آراء و آثار اين نويسنده بزرگ حائز اهميت است:
اول اين كه در زمان تولستوي و عصر او، تنها راه نجات جامعه بشري برگشت به طبيعت ساده و انساني و اخلاقيات مرسوم ديني و عرفي و پرهيز از مفاسد اجتماعي بود كه با نوع دوستي و نوع پرستي خود تولستوي همخواني داشت. زيرا اين مرد بزرگ خدمت در نظام و منصب لشگري را دقيقاً به خاطر همين ايدههاي بشر دوستانه ترك كرد و در آغوش طبيعت با زندگي روستايي و زراعت، به كار نويسندگي و تفكر معنوي روي آورد، تا جايي كه با آفرينش آثار گرانسنگ و ماندگاري چون "جنگ و صلح"، "آناكارنينا"، "هنرچيست"، "رستاخيز" و دهها اثر ديگر جامعه بشري را از افكار بزرگ و انديشههاي ژرف و سترگ خود بهرهمند ساخت.
دوم اين كه هرچند ممكن است برخي آرا و نظريات تولستوي در جامعه امروز، كاربرد چنداني نداشته باشد، اما سبك نويسندگي و داستان نويسي وي از ديدگاه تاريخي و محتوا و فراگيري معنوي و جامعالاطراف بودن و فرم بديع آنها، همواره براي ساير نويسندگان مفيد و قابل استفاده خواهد بود و از طرفي به لحاظ محتوايي هنوز هم افكار بلند و ايدههاي معنوي اين فيلسوف اخلاقي كاربرد علمي دارد.
با اين همه به هيچ وجه نبايد تولستوي را در رديف دانشمندان و نويسندگاني كه تنها به شرح و بسط ايدهها و افكار زمان خود پرداخته و فاقد نوآوري و ابتكار و خلاقيت بودهاند، دانست چرا كه سراسر آثار وي مشحون از زيبائيهاي كلامي و نوآوريها و اقتراحات ادبي و فلسفي است و چنين امري تنها از قريحه لطيف و هوش و استعداد ذاتي و ژرف اين انديشه نشأت ميگيرد. چنانكه كتاب تحقيقي او تحت عنوان هنر چيست؟ تا بدان حد مورد توجه رومن رولان قرار گرفته كه درباره آن ميگويد:
تولستوي در اين كتاب همه بساط وامانده دنياي كهن را به دور ميريزد.
استفان تسوايك معتقد است: تولستوي سي سال از بيست تا پنجاه سالگي را فارغ و وارسته با آفرينش آثار خويش زندگي ميكند. سيسال را هم از پنجاه سالگي تا هنگام مرگ، جز براي آن نزيسته كه معناي زندگي را دريابد و بشناسد.
اين واقعيات زندگي يك متفكر و انديشهورز بزرگ است كه پيوسته از طرف خودش مورد انكار واقع ميشود، زيرا مردان بزرگ به همان ميزان متواضع و فروتن هستند. چنانكه تولستوي همواره درباره خود ميگفت: من سيماي يك دهقان ساده را داشتم. اين سخن انديشمندي است كه ميتوانست با چشماني غير از چشمان ظاهر، به درون افكار و انديشههاي مردم نفوذ كند و با درك وسيع و گسترده آنها، به نقد و تحليل و ارزيابي و نتيجهگيري منطقي بپردازد، اين ويژگي مورد توجه نويسنده بزرگ معاصر وي، ماكسيم گوركي قرار گرفته و ميگويد: تولستوي در چشمان خود داراي صد چشم بود.
گفته جرج برناردشاو نيز به همين ويژگي در شخصيت سترگ تولستوي نظر دارد كه ميگويد:
تولستوي مانند شخصي كه به پشت پرده زندگاني اجتماعي و سياسي راه يافته باشد، جهان را ميبيند در حالي كه اكثريت ما دستخوش تمام تخيلات تماشاگريست كه در سالن تئاتر نشسته باشد. تمام آنچه كه او در تقبيح جامعه كنوني ما ميگويد بسيار منصفانه است.
آراء اخلاقي تولستوي
بخش وسيعي از افكار فلسفي و اجتماعي و اخلاقي تولستوي در كتاب دو جلدي "جنگ و صلح" بيان شده و ديدگاهها و افكار فلسفي و تاريخي و درك وي از فلسفه تاريخ در اين اثر به خوبي مشاهده ميشود. مثلاً اعتقاد به اين اصل « در برابر بدي با خشونت مقاومت نورزيد.» گاندي رهبر هند، بارها اعتراف نموده كه فلسفه خود«ساتياكارا»(مبارزه منفي) را از كتاب "جنگ و صلح" تولستوي، فراگرفته است.
رمانهاي ديگري كه حاوي انديشههاي ژرف اخلاقي و فلسفي و ديدگاه عدالتخواهانه تولستوي ميباشد، "كاتيا" يا خوشبختي در خانواده، "در جستجوي خوشبختي" و رستاخيز، نام دارد كه رمان اخير، محمل بررسي اجمالي ما در اين مقاله ميباشد. تولستوي در اين داستان بلند، جنبه ديگري از عدالتخواهي و عدالت طلبي را غير از ديدگاههاي مرسوم و متداول و سنتي مورد بحث قرار داده است، هرچند اين ديدگاه در متن انجيل و كتاب مقدس نيز به چشم ميخورد، اما تولستوي ميگويد: هنگام فراگيري آن از اين كه قبلاً به اين نتايج مهم دست نيافته، در شگفتي و حيرت ميشود و از اين كه چندين قرن اين مطالب سودمند، دركتاب آسماني مسيحيت توجه كسي را جلب نكرده است، اظهار شگفتي مينمايد. او روح تعاليم انجيل را در اين چند جمله كوتاه بيان كرده و پيام آن را بس سنگين و مسئوليتزا ميداند. همان مسئوليتي كه از نظر تولستوي يك كشف حقيقي است و بدان با اين جمله افتخار ميكند و ميگويد: من حقيقت را دريافتهام. اين حقيقت چيست كه كشف تولستوي را اينقدر متعجب و حيران ميسازد در داستان رستاخيز از زبان "نخلودف" شخصيت اصلي رمان در قالب يك پرنس و شاهزاده ميخوانيم:
نخودف باز انجيل را برداشت و شروع به خواندن كرد و در آن افكار و مضامين عالي يافت و مشاهده كرد كه مطالب آن ساده و روشن و به آساني عملي است، دستورات و مضامين مزبور، بدين قرار بود:
- آنكه شخض نبايد همسايه و همنوع خود را به قتل برساند يا با او جنگ و ستيز نمايد و هنگامي كه غضبناك شده بايد صلح و صفا پيش گيرد و خدا را شكر كند و از او پوزش بطلبد.
- آنكه در هر موردي مرد را منع ميكند كه قولي بدهد، اگرچه با سوگند باشد. (در قرآن كريم، خداوند انسان را از قول دادن منع نميكند، اما تاكيد مينمايد كه حتماً اگر قول داد به آن وفا نمايد، چنانكه ميفرمايد: يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود000 اي اهل ايمان، حتماً به عهد و پيمان خود وفا كنيد.1 بنابراين ترديدي نيست كه دستور الهي اسلام، از اين لحاظ جامعتر و كاملتر ميباشد.)
- هميشه نيكوكار و خداشناس باشد.
- آنكه بشر را از پست و منفور شمردن ديگران منع مينمايد و به او دستور ميدهد از جنگ و ستيز دوري كرده و همنوع خود را دوست داشته باشد و با او خوبي و محبت نمايد.
اين مضامين في نفسه چيزي جز تعاليم محض ديني كه مورد وفاق عموم انسانها از همه اديان و مكاتب و مذاهب است، نيست، اما نگرش تولستوي به اين احكام با ديدگاهي تحولي و كشفي همراه است، به طوري كه روحش ناگهان اوج ميگيرد و از زبان شخصيت داستان فرياد ميزند: «همه چيز بايد دگرگون شود.» قطعاً منظور وي از دگرگوني، تحول انقلاب بلشويكي نيست، اين يك دگرگوني در راستاي برابري و عدالت است. تا وقتي اين فرامين الهي، در لابلاي متون و كتب ديني مانده و ارزش اجرايي و عيني و مصداق نيافته، نميتواند مفيد و راهبر باشد. تنها هنگامي كه اين دستورات جنبه عملي مييابد، حقيقت مكشوف و آشكار خواهد شد.
در داستان رستاخيز نخلودف با نجات ماسلوا از بند و زندان، قصه دارد، جامعه اسير و سردرگم خود را نجات بخشد. و ماسلوا كه اكنون در انواع اسارتها و رنجها و زندانها و تبعيدها به سر ميبرد، چيزي جز يك نماد براي جامعه معاصر وي نيست كه از همه اعتقادات رهايي بخش و اخلاقيات اصيل مسيحي و انسانساز، به دور افتاده است. چنين جامعهاي دقيقاً منعطف به جامعه چندگونه عصر تولستوي از لحاظ فرهنگي و دوران قبل از انقلاب بلشويكي و عصر ديكتاتوري تزار ميباشد كه فرسنگها از سعادت و خوشبختي دور مانده است.
تولستوي وابستگي مذهبي را در برابر وابستگي اجتماعي و مثبت دولت امروزي قرار داده و خواستار آن است كه مذهب زندگاني را برپا سازد. يك زندگاني انسانيتر و برادرانهتر، انجيلي كه هم كهن باشد و هم نو، انجيلي مسيحيايي و تولستوي مدار.
رستاخيز به ظاهر داستاني كلاسيك و عاشقانه است، كه تولستوي به خوبي از آن براي پيشبرد و بازگويي نظريات اخلاقي و ديني و انساني خود بهره ميجويد.
خلاصه داستان
ماسلوا دختري است روستايي كه پدري ولگرد و آواره داشته. اين دختر از كودكي نزد دو خانم بيوه به خدمتكاري در خانه آنها گماشته ميشود و آنها به او لقب دختر نجات يافته ميدهند. در 18 سالگي اين دختر جوان، در خانه آن دو بيوه ثروتمند با پرنسي به نام نخلودف آشنا و توسط او فريفته ميشود و نخلودف ديدگاه اقتصادي خاصي دارد و بيشتر مايل به تقسيم اراضي و مالكيت اشتراكي است و از لحاظ عاطفي به عدالت و برابري اعتقاد فراواني دارد. ماسلوا در خانه ارباب خود گرفتار توطئهاي مرگبار ميشود و اربابش با دسيسهاي از سوي افرادي مرتبط با آن خانه، به قتل ميرسد. مأموران به ماسلوا ظنين شده و او را دستگير ميكنند. هنگامي كه نخلودف از جريان آگاه ميشود و ماسلوا را بازميشناسد، به ملاقات او ميآيد و شرمنده و خجالتزده از رفتار سابق خود، تصميم ميگيرد با قبول وكالت ماسلوا و سرپرستي و احتمالاً ازدواج با وي، رنجهايش را كاهش دهد و اسباب آزادي او را فراهم كند. خط سير داستان از اينجا روالي ساده مييابد و ماسلوا با تخفيف در مجازات از سوي دادگاه، به سيبري تبعيد ميگردد. نخلودف نيز همراه او به سيبري ميرود و در آنجا فردي به نام سيمونسون با ماسلوا ازدواج ميكند، زيرا نخلودف به اين نتيجه رسيده كه ازدواج با او برايش خوشبختي به ارمغان نخواهد آورد. لذا دست ماسلوا را باز ميگذارد تا خود همسرش را انتخاب كند. سپس او را ترك ميكند و همزمان با اين گذشت و فداكاري افكار جديدي نسبت به مسيحيت و مذهب و عدالت و برابري در ذهنش خلق ميشود. انديشههايي كه تولستوي در فصل پاياني رستاخيز به آنها ميپردازد:
«مردم كه همگي در پيشگاه خداوند گناهكار هستند، حق ندارند همنوعان خود را مجازات كنند و تمام تصورات غلط آنها راجع به عدالت جز يك فايده عملي ندارد؛ كه اين عدالت را در ميان دستهاي اشخاص محتاج و طماع گذاشته كه براي زندگي خود ديگران را با آن اذيت و آزار كنند و وسيلهاي براي از ميان بردن تمام اين مفاسد لازم است و چنان كه مسيح گفته: بايد هميشه نظر عفو و بخشش داشت و كساني كه حق مجازات دارند، آنهايي هستند كه اعمالشان هرگز ملامتپذير و قابل سرزنش نباشد2.»
داستان رستاخيز سرانجام با اين روياي نخلودف پايان مييابد كه در آن رستاخيز را به وضوح مشاهده ميكند و بيحسي و مرگ شيرين اعضايش را دربرميگيرد. به نظرش ميرسد، پس از آن زندگاني با درد و رنج، ناگهان به آسايش و خوشي باشكوهي كه جستجو ميكرد، تبديل شده است.
نقد و نظر
آنچه در رمان رستاخيز به عنوان يك بحث معنوي و اخلاقي و اعتقادي ديني با آن سروكار داريم، به نتايج و سرانجام اعمال ما برميگردد. در اين داستان با جهاني عيني پس از مرگ مواجه نيستيم، و تولستوي چنين جهاني را نفي نميكند، اما معتقد است، نتيجه اعمال زشت و ناپسند انسان و گناهان وي، ايجاب مينمايد كه چيزي به عنوان رستاخيز وجود داشته باشد كه در آن عدالت و دادخواهي و احقاق حق و حقوق، و پيامد ستمگري پاسخ داده شود و هركس به سزاي اعمال ننگين خود برسد. رستاخيز از نظر تولستوي تنها نتيجه ناگزير و دنيوي همان اعمال ناپسندي است كه انسانها در نهايت خواهند ديد و اينكه هيچ فرد خاطي و عمل نادرستي، در جهان بيپاسخ نخواهد ماند. اين پيام اصلي داستان رستاخيز است.
پينوشت:
1- سوره مائده، آيه 1.
2- رستاخيز، لئون تولستوي، ترجمه غلامعلي وحيد مازندراني، تهران، 1315، كلاله خاور.
يكشنبه 18 دی 1384 - 9:16